PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شبی ،................



سیده فاطیما
2013-08-03, 05:02
شبی ، پسری نزد مادرش که در آشپزخانه در حال پختن شام بود ، رفت و یک برگه کاغذ را به او داد . مادر دست هایش را با حوله ای تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند . پسرش با خط بچه گانه نوشته بود : صورتحساب : کوتاه کردن چمن باغچه 5 دلار مرتب کردن اتاق خوابم 1 دلار مراقبت از برادر کوچکم 3 دلار بیرون بردن سطل زباله 2 دلار نمره ی ریاضی خوبی که امروز گرفتم 6 دلار جمع بدهی شما به من : 17 دلار مادر لحظه ای به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد ، سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب فرزندش این عبارت را نوشت : بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و دعا کردم هیچ برای تمام زحماتی که در این سال ها کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ بابت غذا ، نظافت تو و اسباب بازی هایت هیچ و اگر همه ی اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق به تو هیچ است . وقتی که پسر آنچه را که مادرش نوشته بود را خواند ، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد ، گفت : « مامان دوستت دارم » . آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت : قبلا به طور کامل پرداخت شده