PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گزیده ای از اشعار فردوسی



سیده فاطیما
2013-08-06, 04:09
«شعری از فردوسی»


چو گفتـــــار بيهــوده بسيــار گشت سخنگوي در مردمي خوار گشت

به نايـافت رنجه مـكن خـــــويشتن كه تيمـار جان باشد و رنج تـن



****اشعار فردوسی*****



زدانش چو جان تـــرا مـــايـه نيست به از خامشي هيچ پيرايــه نيست

توانگر شد آنكس كه خرسنـــد گشت از او آز و تيمار در بنـــد گشت



****اشعار فردوسی*****

بـه آمــوختن چون فــروتن شـــوي سخن هــاي دانندگــان بشنوي

مگوي آن سخن، كاندر آن سود نيست كز آن آتشت بهره جز دود نيست



****اشعار فردوسی*****



بيــــا تا جهــــان را به بــد نسپريم به كوشش همه دست نيكي بريم

نبــاشد همي نيك و بـــد، پــــايدار همـــــان به كه نيكي بود يادگار



****اشعار فردوسی*****



همــــان گنج و دينار و كاخ بلنـــــد نخواهــــد بدن مرترا ســـودمند

فــريــدون فــرّخ، فرشته نبـــــــود بــه مشك و به عنبر، سرشته نبود



به داد و دهش يــافت آن نيگـــــوئي

تو داد و دهش كن، فريدون توئي

« شعری از فردوسی »

سپاه شب تیره



شبی چون شَبَه روی شسته به قیر

نه بهرام پیدا ، نه کیوان ، نه تیر



****اشعار فردوسی*****



دگرگونه آرایشی کرد ماه

بسیچ گذر کرد بر پیشگاه

شده تیره اندر سرای درنگ

میان کرده باریک و دل کرده تنگ

ز تاجش سه بهره شده لاژورد

سپرده هوا را به زنگار و گَرد



****اشعار فردوسی*****



سپاه شب تیره بر دشت و راغ

یکی فرش گسترده از پّر زاغ

نموده ز هر سو به چشم اهرمن

چو مار سیه ، باز کرده دهن



****اشعار فردوسی*****



چو پولاد زنگار خورده سپهر

تو گفتی به قیر اندر اندود چهر

فرو ماند گردون گردان به جای

شده سست خورشید را دست و پای



****اشعار فردوسی*****



سپهر اندر آن چادر قیرگون

تو گفتی شدستی به خواب اندرون

نَبُد هیچ پیدا نشیب از فراز

دلم تنگ شد زان شب دیریاز