PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خود كرده را تدبير نيست



فرهاد
2013-08-22, 19:41
مردي در بيرون شهر آسيابي داشت . از هر كجا كه گندم به طرف شهر حمل مي گشت در آسياي او آرد مي شد و درآمد خوبي داشت .روزي از روزها كه سرش گرم كار بود يك غول بياباني وارد آسيا شد و رفت در يك گوشه آسيا نشست و بنا كرد و به آسيابان نگاه كردن .آسيابان پرسيد : اسم تو چيست ؟ غول گفت : اسم تو چيست ؟ آسيابان گفت : اسم من خودم است . غول گفت : اسم من هم ، خودم است .

آسيابان هر چه كوشيد و هر نيرنگي به كار برد كه غول را از آسيا بيرون كند نتوانست و غول از جاي خود تكان نخورد . به ناچار آسيابان به دوست عاقل و با تدبيري كه داشت مراجعه كرد و جريان را براي او گفت . رفيقش دستوري به او داد . آسيابان شادمان و خوشحال به آسيا رسيد و ظرفي پر از نفت را در يك طرف آسيا گذاشت و يك ظرف نظير آن ، ولي پر از آب ، در ظرف ديگر .

يك قوطي كبريت پاي آن ظرف گذاشت و قوطي كبريت ديگري پاي ظرف ديگر و سپس آمد پاي ظرف آب نشست و بنا كرد ، آب ها را به خود ماليدن . غول هم فورا بلند شد و پاي ظرف نفت نشست و به خيال اين كه آسيابان نفت به خودش مي مالد بنا كرد نفت ها را به خودش ماليدن تا آن نفت تمام شد .

آنگاه آسيابان ، كبريت را برداشت و آتش زد وآن را نزديك لباس خود برد ، ولي البته چون لباسش با آب خيس شده بود آتش نگرفت . غول هم كبريتي را روشن كردو نزديك بدنش برد ، اما چون تمامي بدنش به غول نفت آغشته بود فورا آتش گرفت و داد و فرياد به راه انداخت . غول هاي بياباني كه در آن حول و حوش بودند از صداي او خبر دار شدند و به آسياب آمدند و سعي در خاموش كردن آتش كردند ولي چه فايده كه نفت زياد بود و خاموش نمي شد . ناچار از او پرسيدند : چه كسي اين بلا را سر تو آورد ؟ گفت : خودم و البته مي دانيد كه مقصودش شخص آسيابان بود . غول ها گفتند چگونه مي شود كه خودت چنين بلايي را بر سر خودت بياوري ؟

غول ناله كنان گفت : خودم كه نكردم خودم كرد . غول ها گفتند : پس اگر خودت كرده اي تا چشمت كور بسوز كه خود كرده را تدبير نيست . اين را گفتند و برگشتند و غول سوخت و خاكستر شد .