PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پرده ی آخر : ( بمناسبت 17 دیماه سالروز درگذشت غلامرضا تختی)



صدای رسا
2014-01-07, 11:02
نوشتن و گفتن از مردی که اسطوره یک ملت باشد و نامش بر سردر خیلی از ورزشگاهها و خیابانها حک شده باشد خیلی سخت است یادم است در تیزر فیلم جهان پهلوان تختی که بهروز افخمی ، ادامه فیلم ناقص علی حاتمی را ساخت ( کاش حاتمی زنده بود و خود می ساخت) این جمله دائم پخش میشد: که بود تختی؟

http://www.uploadax.com/images/99765126141390127344.jpg
کودکی تختی
http://upload7.ir/imgs/2014-01/62783204927931114945.jpg
در کودکی و سر تراشیده در یک هیئت مذهبی
http://upload7.ir/imgs/2014-01/71883204867559180005.jpg[/CENTER]
پرده اول : تختی در 5 شهریور 1309 در یک خانواده ضعیف در محله خانی آباد تهران بدنیا آمد( اصالتا" از ترک های همدان بود)غلامرضا 9 ساله است که روزی طلبکارها به خانه شان زیخته و آنها را ازخانه بدر کرده و دوشب را درکوچه بسر میکنند. این خاطره یکی از بدترین خاطرات کودکی غلامرضا است. همزمان با جنگ جهانی دوم که مجبورمیشود برای تهیه معاش کار کند و حتی به جنوب هم میرود.
http://upload7.ir/imgs/2014-01/40029885408411261927.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-01/63996134120222705240.jpg

[/http://s5.picofile.com/file/8107427300/163951_295.jpg
در حال بازی بیلیارد


منبع:http://diyalogham.blogsky.com

صدای رسا
2014-01-07, 11:06
http://upload7.ir/imgs/2014-01/06919437586388601336.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-01/89009500878334572377.jpg
المپیک 1960 در کنار حبیبی


http://upload7.ir/imgs/2014-01/30914890797805792174.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-01/61301081526528441231.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:08
پرده دوم : سال 1329 ، باشگاه پولاد ، جایی است که اولین تمریناتش را در آنجا آغاز میکند و اولین مربی او بنام حسین رضی زاده که استعداد او را مناسب کشتی میداند و تمرینات اولیه را به او می آموزد.


http://s5.picofile.com/file/8107428600/1235509_529062223829130_1026066337_n.jpg



در لباس ژاپنی

http://upload7.ir/imgs/2014-01/17706512300997645863.jpg

http://www.uploadax.com/images/72930892907278128336.jpg
http://www.uploadax.com/images/95139410644469025061.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:08
پرده سوم: سال 1951 هلسینکی است و تختی 21 ساله نایب قهرمان جهان میشود. او بعدها کلکسیون افتخاراتش را تکمیل تر میکند و به 8 مدال ( 4 طلا و 4 نقره) دست می یابد.
http://www.uploadax.com/images/19330129328683499236.jpg

http://www.uploadax.com/images/02371455002174083197.jpg


http://upload7.ir/imgs/2014-01/18078635043464654249.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-01/33052328662296100988.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:09
http://www.uploadax.com/images/28352378821084588896.jpg


http://upload7.ir/imgs/2014-01/88035148526981668835.jpg


پرده چهارم: در روزگاری که ورزشکاران ما هم اکنون برای بازوبند کاپیتانی و امثال آن با یکدیگر مشاجره میکنند ، تختی در مراسم افتتاحیه المپیک 1960 رم ، زمانیکه پرچم را به او میدهند او آنرا به جعفر سلماسی ( وزنه بردار) میدهد و میگوید پرچم حق شما است چون اولین مدال المپیک را شما گرفتید و هرچه سلماسی اصرار میکند نمی پذیرد.
http://www.uploadax.com/images/82386410664519339799.jpg



http://www.uploadax.com/images/56931193307697546698.jpg

http://www.uploadax.com/images/86752049981984420078.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:10
http://www.uploadax.com/images/03052702804021103204.jpg


http://www.uploadax.com/images/73623038938963099532.jpg


http://upload7.ir/imgs/2014-01/83005219758908867804.jpg
بهمراه فردین

صدای رسا
2014-01-07, 11:11
http://upload7.ir/imgs/2014-01/26513749112409001667.jpg

پرده پنجم : المپیک 1964 توکیو است . وقتی با حریف نه چندان مطرح بلغاری بنام مصطفی اف بلغاری کشتی میگیرد ، تختی طوری مسابقه میدهد تا مساوی شود.حریف برنز میگیرد و خود به فینال میرود. وقتی از او سوال میشود چرا مساوی کردید و نبرید؟ میگوید : برای من برد ایشان زیاد مهم نیست ، ولی برای او مساوی و گرفتن برنز خیلی مهم و تاثیر گذار بود.


http://upload7.ir/imgs/2014-01/61157071382642636383.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-01/55126554785849570342.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-01/14420214639598911766.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:12
پرده ششم : ختی درفینال باسیراکوف نامداربلغاری کشتی دارد. شگرد حریف باراندازسریع وفنی است . درهمان ابتدای کشتی حریف خاک میشودوپایش درسگگ تختی گیرمیکند ومقاومت بلغاری وفشارزیاد...

این اتفاق دوباره تکرارمیشودوباعث مصدومیتش میشود وبه پای مصدومش اشاره میکندوتختی متوجه پای مصدوم حریف میشود اورا رها میکندوازجا بلندمیشود. تماشاچیان همه معترض که چرارهایش کرده؟

تختی ایستاد وسرش دربرابرهمه فریادها سکوت ...

سیراکوف که عمل جوانمردانه را می بینددرنگ نمیکندوخودش دست تختی رابعنوان برنده بالا میبرد...


http://www.uploadax.com/images/16048516248844797705.jpg

http://www.uploadax.com/images/66672369146761717476.jpg

http://www.uploadax.com/images/94122503654221938687.jpg

http://www.uploadax.com/images/33160247381437531353.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:13
http://www.uploadax.com/images/87617212525877051225.jpg



http://www.uploadax.com/images/17988087201921259460.jpg



http://www.uploadax.com/images/79662771423825632638.jpg


http://www.uploadax.com/images/91659896446670092746.jpg



http://www.uploadax.com/images/08672387978628566924.gif

صدای رسا
2014-01-07, 11:14
http://www.uploadax.com/images/81980706825312139958.jpg


http://www.uploadax.com/images/21720143829936438102.gif


http://www.uploadax.com/images/41270750389781710892.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:15
پرده هفتم :

مسابقات قهرمانی ایران در مشهد در حال برگزاری است. هنگام ورود به سالن متوجه جوان معلول و تخمه فروشی میشود. بنزدش میرود و از او خرید میکند.و آنچنان با اودوست میشود که گویا سالها یکدیگررا میشناسند. دیگران را نیز ترغیب میکند که از او خرید کنند. مسابقات به اتمام رسیده و برای خداحافظی نزد جوان میرود، متوجه میشود جوان عاشق دختری است که خانواده دختر مخالف این پیوند هستند. او با دیگر کشتی گیران باز نمیگردد. در مشهد می ماند و برای پسر جوان به خواستگاری میرود.

و خانواده دختر به احترام پهلوان می پذیرند. یکسال پس از این واقعه تختی دوباره به مشهد میرود و یک رادیو به قیمت 200 تومان میخرد و بدوستی میدهد تا آن را به جوان تخمه فروش برساند( گویا جوان نامه ای به تختی نوشته و اظهار میدارد همسرم در خانه احساس دلتنگی و تنهایی میکند)
http://www.uploadax.com/images/72233126499116205856.jpg


http://www.uploadax.com/images/35185288423619231738.jpg


http://www.uploadax.com/images/58995857555242269548.jpg


http://www.uploadax.com/images/45288837908858259785.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:16
http://www.uploadax.com/images/53187334552949052804.jpg


http://www.uploadax.com/images/53187334552949052804.jpg


http://www.uploadax.com/images/77551723836306364584.jpg


http://www.uploadax.com/images/04411014016869459307.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:17
http://www.uploadax.com/images/27085941127855432636.jpg

http://www.uploadax.com/images/12401487075181038110.jpg


http://www.uploadax.com/images/30804219355637854100.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:19
پرده هشتم : المپیک 1956 ملبورن است . تربیت بدنی اعلام میکند که هر مدال طلا 50 هزارتومان جایزه نقدی ( که پول سه خانه در آن زمان بود) است. تختی و حبیبی طللا و دو کشتی گیردیگر نقره میگیرند. چهار کشتی گیر نیز دست میمانند.پهلوان پول را درطبق اخلاص گذاشته و میگوید هر چهار کشتی گیر نیز چون من در آن سهیم هستند. آنها نمی پذیرند. تختی میگوید : شما هم کشتی گرفتید ، تیم ما آنجا پیروز شده است ، و شما هم در این پیروزی سهیم هستید. من اگر حریف تمرینی نداشتم نمیتوانستم پیروز شوم.
http://www.uploadax.com/images/77496360937346227866.jpg


http://www.uploadax.com/images/12351917175374580605.jpg


http://www.uploadax.com/images/33526709991348780837.gif
درکنار آقای طالقانی


http://www.uploadax.com/images/12440365721248741255.jpg


http://www.uploadax.com/images/90652194157465160164.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:20
درکنار آقای فروهر
http://www.uploadax.com/images/15710128260458382360.jpg

پرده نهم : مسابقات قهرمانی تولیدو در سال 1962 است ، تختی با الکساندر مدوید نامدار کشتی دارد. قهرمان روس از پای راست بشدت ضربه دیده است و رنج می برد. این را همه می دانند. تختی اما هرگز با این پای صدمه دیده کاری ندارد. مدوید بشدت تحت تاثیر قرارمیگیرد و آن را همه جا بازگو میکند. و همیشه دوستان خوبی باقی می مانند.


http://www.uploadax.com/images/71296032122551590706.jpg

http://www.uploadax.com/images/40182451299026268213.jpg

http://www.uploadax.com/images/46486373383937556238.jpg

http://www.uploadax.com/images/15608188734173501302.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:21
http://www.uploadax.com/images/14721972151549631440.jpg

http://www.uploadax.com/images/87566110369715268474.jpg




http://www.uploadax.com/images/41805812051882826149.jpg



http://www.uploadax.com/images/00587838456182478790.jpg








http://www.uploadax.com/images/73183723372205171151.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:22
پرده دهم :

یکی از خادمین حرم امام رضا (ع) می گوید: آخرین باری که تختی به مشهد آمد از خادمین حرم خواهش کرد پس از خلوت شدن حرم به او اجازه دهند چند دقیقه درحرم باشد. مسئولان با درخواست تختی موافقت کردند و آن شب شاهد صحنه ای بودم که واقعا مرا متأثر کرد. مرحوم تختی تنها وارد حرم شد و حدود 15 دقیقه کنار ضریح به راز و نیاز پرداخت. چراغ های حرم خاموش بود و من گوشه ای منتظر بودم که تختی کارش تمام شود و در را ببندم. آن مرحوم در حالیکه دو دست خود را محکم به پنجره ضریح داشت و صورتش را به آن چسبانده بود به شدت می گریست، ناله می کرد و می گفت:

یا امام رضا ، من ، غلامرضا، غلام تو هستم. هر چه دارم از تو دارم، کمکم کن. درمانده شدم تا حالا آبروی مرا حفظ کردی نگذار در میان مردم بی آبرو شوم. به من روحیه و توان بده تا بتوانم همیشه در خدمت مردم باشم. تو خیلی چیزها به من دادی. باز هم به کمکت نیاز دارم، ناامیدم نکن.

http://www.uploadax.com/images/84783785114811379502.jpg

http://www.uploadax.com/images/35207647613553204241.png

http://www.uploadax.com/images/71980972400266827699.gif

http://www.uploadax.com/images/65670866512236812010.jpg
در کنار گلپا
http://www.uploadax.com/images/09265044758826166369.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:23
http://www.uploadax.com/images/47463301300111332508.jpg

http://www.uploadax.com/images/81017513727321718834.jpg


http://www.uploadax.com/images/14475109567785702399.jpg


http://www.uploadax.com/images/39505380769024143990.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:23
پرده یازدهم : 14 اسفند سال 1345 است که مصدق فوت کرده است. او ارادت بسیاری به مصدق دارد و به احمدآباد میرود و در پی اظهار افسران ساواک که اورا تهدید میکنند میگوید : دستگیرم کنید.
پرده دوازدهم : در پی شهرت و محبوبیت بسیار زیادش پیشنهادات زیادی برای تبلیغ تیغ و عسل و ... وحتی از طریق فردین برای بازیگری میشنود و او با قدرت همه را رد میکند. و دربرابر تبلیغ عسل میگوید: من با عسل پهلوان نشدم ، با خاک و خل خوردن پهلوان شدم.
http://www.uploadax.com/images/48718058268663585776.jpg
http://www.uploadax.com/images/77106660102603616308.jpg
http://www.uploadax.com/images/22910654391803157722.jpg
http://www.uploadax.com/images/67736202654140423314.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:24
http://www.uploadax.com/images/07114445513955504875.jpg


http://www.uploadax.com/images/19177840306856783653.jpg

http://www.uploadax.com/images/17774465040058916869.jpg


http://www.uploadax.com/images/71038596254957451521.jpg

صدای رسا
2014-01-07, 11:25
پرده دوازدهم : شهریور سال 1341 است و زلزله ای که جان بیش از 20 هزار نفر از مردم بویین زهرا را گرفته است. عکسها را در روزنامه مبیند و کمبودهایی که در رزنامه ها مینویسند. اوسوار بر کامیون و بلندگو بدست و حتی ایستادن سرچهاراه برای اولین دست نیاز بسوی مردم دراز میکند. مردم به عشق پهلوان در یک مشارکت بیسابقه حتی از طلا و البسه خود نیز کوتاهی نمیکنند.

( شاید بهمین دلیل است که هنوز هرگاه زلزله میاید این رسم بین ورزشکاران است که به مردم کمک میکنند، نمونه بارز آن کمک های که در زلزله ورزقان شد)


در این بین پیرزنی به نزد تختی میاید و چادر را از سر کنده و به تختی میدهد و میگوید ببخشید که دیگر چیزی برای بخشیدن نداشتم. تختی پیشانی اش را میبوسد و چادرراپس میدهد. اینبار پیرزن چادر را برروی هدایا پرت میکند و ناراحت میگوید : یعنی ما فقیر و فقر حق بخشش نداریم؟ تختی میگوید مادر شما از هر ثروتمندی ثروتمندتر هستی و چادر را میپذیرد.


http://www.uploadax.com/images/21926636477628980181.jpg
http://www.uploadax.com/images/24870248421595903375.gif
http://www.uploadax.com/images/58781870186523556998.jpg
http://www.uploadax.com/images/85764661444401697978.jpg
پرده آخر: 17 دیماه سال 1346 ، هتل آتلانتیک تهران. او که دوروز قبل در15 دی وصیت نامه ای تنظیم کرده است و حتی کاظم حسیبی را بعنوان وصی و سرپرست بابک پسرش کرده است چشم از جهان میبندد. شایعات خیلی زیاد است. ساواک یا خودکشی؟
مهم نیست . چه فرق میکند که مرگ چه نوع باشد ، مهم خود زندگی و روش آن است که تختی راه زندگی کردن را به زیبا ترین شکلی نشانمان داد

صدای رسا
2014-01-07, 11:26
با تشکر از وبلاگ http://diyalogham.blogsky.com (http://diyalogham.blogsky.com/) در پایان یادآور میشوم که تمامی عکس ها از این وبلاگ بوده

موفق باشید
صدای رسا

صدای رسا
2014-06-12, 19:07
http://static.cloob.com//public/user_data/gen_thumb/n-14-06-3/21/b988930b844c337a2d9356f0f61d2a6c-425



کجایـی آقــا تــختی؟
زلزله بوئین زهرا

فرزندش بی حوصله شده گفت: مرحمت خشك و خالی كه فایده ای ندارد پسرم... البته ما... اما پیرزن خشمگینانه حرف پهلوان را قطع كرد و گفت، یعنی ما فقیر بیچاره‌ها حق نداریم...؟

صورت پهلوان یك دفعه رنگ برداشت و رنگ گذاشت و شد مثل شاه توت و گفت: شما را به خدا این حرف‌ها را نزنید. شما از هر ثروتمندی ثروتمندترید، حق دارترید چون كه بلند نظرتر و با گذشت ترید. پیرزن همین كه سرخ شدن صورت پهلوان را دید، افتاد به هق‌هق، اما چشم‌هایش را تندی با گوشه لچكش پوشاند و عقب‌عقب خودش را از جمع مردم كشاند بیرون و رفت. البته ساواك كه از این مساله مطلع شده بود خواست تا جلوی تختی را بگیرد اما نتوانست و تختی تا انتهای مسیر تعیین شده به راه خود ادامه داد. پس از جمع آوری كمك‌ها تختی كه می دانست مردم به سازمان های دولتی برای توزیع اعتماد ندارند درخواست مؤسسه دولتی اعانات رد كرد و با كمك و راهنمایی دوستان خود و ورزشكاران قزوین به بوئین زهرا رفت و كمك‌ها را مستقیما به دست مردم رساند.

اسلامی
2014-06-14, 01:53
درسهایی اموختنی بود . روحش شاد

صدای رسا
2014-06-15, 16:42
صدای باد می آید

طنین شیون و نوحه

مگر رودابه مینالد؟

مگر سیمرغ می گرید؟

کدامین پیک یا رسته ست کاین پیغام بگزارد؟

تو در افسانه ها جاوید خواهی بود

زمان - این جاری بی رحم - هرگز قله بلندت

را نیارد شست

از این پس راویان قصه های پهلوانی- این

بهین تاریخ های زنده هر قوم - نقالان

ترا در قصه های خود برای نسل های بعد

می گویند

تو اندر سینه های گرم خواهی زیست،

تو با انبوه پاک مردمان خوب قلب شهر، خواهی ماند

شفق: آزرمگین رویت

سپیده: پاکی خویت

سلام صبحدم: مهرت

توان کوه: نیرویت

کبود شام: اندوهت

بسوکت ای بسوکت هرچه چشم پاک اشک افشان

من اینک در تمام چشم های پاک میگریم

من اینک در تمام آههای سرد مینالم

لب و دندان گزان با خاطر اندوهبار خویش

می گویم:

تو بودی رستم دستان نه با کاووس، بر کاووس

چرا اینسان بمیرد رستم دوران؟

چرا؟

افسوس...

فرازی از شعر نعمت میرزاده درباره ی جهان پهلوان تختی

صدای رسا
2014-06-18, 00:42
http://images.seemorgh.com/iContent2/Files/201842.jpg

شهلا توکلی پس از مدتها دست و پنجه نرم کردن با بیماری دیروز امروز در بیمارستان ایرانمهر تهران درگذشت.

گفته می‌شد او رازهایی از مرگ مرموز غلامرضا تختی را با خود دارد اما با مرگش تمام این رازها را با خود به خاک برد.


منبع: ایسنا
بیست و هشتم خرداد نود و سه

بهمن پور
2014-06-18, 00:53
همواره او اسطوره خواهد ماند
روحش شاد
و خدا همسر گرامی او را هم بیامرزد