PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سلام ای دوست



سیده فاطیما
2014-03-04, 00:43
سلام ای دوست
اینجا حال ما خوب است
ملالی نیست جز دوری
چه باید گفت با دنیا
که تقدیر مرا ، نا دیدنت فرمود....
در اینجا آسمان ،گاهی دلش می گیرد اما،
بارش ابرش ، دگر مثل قدیما نیست
و مردم وقت کم دارند
و عادت کرده اند ، اری فقط عادت
به لبخندی سلام ات می دهند ، اما
نمی پرسد کسی حال تو را ، با عشق
و معنی نگاه خیس را
رمز سکوت مانده بر لب را
چه می گویم
کسی دلتنگیت را هم ، نمی فهمد
نمی دانم چرا دیگر نشانی از کبوتر نیست
در اینجا ، گاه گاهی ، یک کلاغی میرسد از راه
که می دانم و می دانی ، دوباره گم نموده راه منزل را
به منقارش ، بقایای چروک تکه صابونی
و پرهایی به رنگ آسمان شهرمان
آری صدای قار قارش ،
طعم دلگیر غروب جمعه پاییز را دارد
بجز زنگ حیاط خانه همسایه مان
دیگر صدای بلبلان در شهر، خاموش است
در این رنگین بساط راه و بی راهی ،
به جز رانندگان شهرما
دگر کمتر کسی ، در فکر راه مستقیم اینجاست
و مردم سخت در کارند ، بی تابند
برای زندگی ، البته وقتی نیست
زمان دل سپردن ، صبح تا شامی ست
همه در حال صرف فعل تنهایی
و من تنها
و تو تنها
و او تنها
و ما ، حتی شما،
تنهای تنهاییم و تنهایید
فقط آنها ، آری فقط آنها
همیشه با همند و ...
بگذریم ،
اما چه می گفتم ؟
عزیزم با تو می گفتم ،
که اینجا حال ما خوب است
نه من ، آری تمام مردمان خوبند
گناهش گردن آنکس که می گوید
در اینجا ، هم هوا ، هم آسمان ، پاک است و رویایی
اگر می میرد این همسایه
گویی ، مرگ همسایه برای مردمان
این زندگان ساکت و خاموش هم ، خوب است
کسی می خواندم ، باید ببندم کوله بارم را
و من ، با در ، اگر گفتم ،
کنون بشنو مرا ، دیوار
که من گفتم ، ولیکن باورش با تو
که من هم مثل دیگر مردمان شهرمان ، البته خوشبختم
در اینجا اشک در چشمی نخواهی یافت
کسی دردی ندارد ، غصه بی معناست
و اما آسمان شهر ما ، آبی ست
کبوترها ، میان اسمان شهر می رقصند
به پایان آمد این دفتر
حکایت را ، شکایت را
کسی اما ، نخواهد گفت ، نخواهد خواند
حقیقت را ، کسی اینجا نمی خواهد
به پایان می رسم ، اما
کلاغی نیست
ملالی نیست ، جز ...
آری بجز این که
دلم تنگ است