PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نيم نگاهي به بهار



بهمن پور
2014-03-29, 09:17
نگاه احساسی به بهار

بخشی از وجود ما را احساسات تشکیل داده که لذت، نشاط و شادابی این احساسات، در گرو ارتباط با انواع زیبایی های طبیعی است. هریک از جنبه های وجودی انسان در یکدیگر تأثیر می گذارند و از هم تأثیر می پذیرند. از این رو، ناکام گذاشتن بخش احساسی وجود آدمی، می تواند به پژمردگی روحی او بینجامد و حتی روان رنجوری اش را در پی داشته باشد.

بهار و زیبایی های آن، همواره از انگیزش هایی است که احساسات انسان های خوش ذوق و برخوردار از لطافت روحی را برانگیخته است. آنها در این نگاه به بهار؛ یعنی نگاه احساسی، بی آنکه در پی نکته آموزی و درس گرفتن از بهار باشند، فقط به احساسات خویش می پردازند و ذوق و احساس خود را با ستایش از بهار، سیراب و لبریز از شادمانی می کنند. بی گمان، یکی از نیازهای روحی انسان، ابراز احساسات در برابر زیبایی ها و جاذبه های طبیعی است. بدیهی است اگر این نیاز، در فرصت هایی چون فصل بهار برآورده نشود، می تواند مانعی برای شادابی و طربناکی انسان به شمار آید. از این رو، بسیاری از شاعران عارف، گاهی به بهار، از نگاه احساسی می نگریستند و فارغ از درس های فراوان نهفته در آن، فقط به ستایش از زیبایی های آن می پرداختند تا بدین گونه سهم احساس خود را ادا کنند و زمینه را برای آرامش روحی و سِیر هرچه بیشتر معنوی فراهم آورند. در اینجا به برخی از اشعار شاعران بزرگ درباره بهار که نگاه احساسی آنها به بهار در آن بازتاب یافته است، اشاره می کنیم. در نگاه این شاعران به بهار، آنچه دیده می شود، تنها ابراز احساسات است و بس. بانو پروین اعتصامی سروده است:


سپیده دم، نسیمی روح پرور

وزید و کرد گیتی را معنبر1

تو پنداری ز فروردین و خرداد

به باغ و راغ2، بُد پیغا م آور

به رخسار و به تن، مشاطه3 کردار

عروسان چمن را بست زیور

گرفت از پای، بند سرو و شمشاد

سترد از چهره، گردِ بید و عرعر

ز گوهرریزی ابر بهاری

بسیط خاک شد پر لؤلؤ تر

مبارک بادگویان، درفکندند

درختان را به تارک،4 سبز چادر

نماند اندر چمن یک شاخ، کان را

نپوشاندند رنگین حُلّه در بر

ز بس بشکفت گوناگون شکوفه

هوا گردید مشکین و معطر

بسی شد بر فراز شاخساران

زُمرد، همسرِ یاقوت احمر

به تن پوشید گل، استبرق سرخ

به سر بنهاد نرگس، افسر زر

چمن با سوسن و ریحان منقش

زمین، با باغ و بستانش مصوّر

در اوج آسمان، خورشید رخشان

گهی پیدا و دیگر گه مضمّر5

فلک، از پست رایی ها مبرّا

جهان، ز آلوده کاری ها مطهر6

صائب تبریزی نیز سروده است:

گل از نشو و نما گر این چنین برجسته خواهد شد

رگ ابر بهاران رشته گلدسته خواهد شد

اگر این اسن کیفیت هوای نوبهاران را

در میخانه از گرد کسادی بسته خواهد شد

به جوش آرد چنین گر نو بهاران مغز عالم را

بسا زنجیر، کز زور جنون بگسسته خواهد شد

چنین گر عام سازد فیض را ابر کف ساقی

ز قید خشکسال زهد، زاهد رسته خواهد شد7

نیز از فیض کاشانی است:

هر گلی و سبزه ای را بر درخت و بر زمین

رنگ در رنگ و طراوت در طراوت مضمّر است

سیم و زر کرده نثار مقدم صاحبدلان

هر شکوفه یا گلی را کو به کف سیم و زر است

غنچه دل تنگ است و گل خندان و بلبل در فغان

لطف و قهر از باطن هریک، به نوعی مُظهَر است

لطف و قهرش در شقایق گشته با هم جلوه گر

از درون، دل داغدار و از برون، رخ احمر8 است9





1. عطرآگین.
2. مرغزار، دامنه سبزکوه که به صحرا وصل می شود.
3. آرایشگر.
4. سر، میان سر.
5. پنهان.
6. دیوان پروین اعتصامی، با مقدمه: ملک الشعرای بهار، صص 457 و 458.
7. دیوان صائب تبریزی، ج 3، ص 1493، غزل 3077.
8. قرمز.
9. کلیات اشعار مولانا فیض کاشانی، تصحیح: محمد پیمان، ص 48.