توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : یکی را شنیدم ...
یکی را شنیدم از پیران مربی
که مریدی را همی گفت:
ای پسر!
چندانکه تعلق خاطر آدمیزاد به روزیست
اگر به روزی ده بودی
به مقام از ملائکه درگذشتی.
افصح المتكلمین - گلستان - باب هفتم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
صدای رسا
2014-07-10, 16:41
شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است.
به همین سبب به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد. به همین قصد یک روز صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد. همین که ظهر رسید از خداوند طلب ناهار کرد، ولی هر چه به انتظار نشست، برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم به راه ماند.
چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست، شمعی روشن کرد و از کیسه ی خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد.
مرد که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخته بود، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و نیم دیگر را هم خواهد خورد.
مرد بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید، گفت: هر که هستی، بفرما پیش. مرد بینوا که از گرسنگی داشت می لرزید، پیش آمد و مشغول خوردن شد. وقتی سیر شد، درویش شرح حالش را پرسید و آن مرد هم حکایت خود را تعریف کرد.
درویش به آن مرد گفت: فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی، من از کجا می دانستم تو در مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است، ولی سرفه ای هم باید کرد.
عاقا از فردا سرما عمدا سرما می خورم تا دم به دم سرفه کنم تا خدا مارو از قلم نندازه :d
vBulletin® v4.2.0, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.