فلاحتداری
2014-07-24, 11:37
589
صبحگاه اردوگاه کوثر- 3روز قبل از عملیات کربلای5/ در تصویر سردار علی فضلی نیز دیده میشود
چند روزی بود که رفته بودیم مقر قلاجه و آماده میشدیم برای عملیات کربلای یک که شهید نخبه زعیم رو با لباس نظامی در حالی که یک عمامه جمع و جور رو سرش بود دیدم. او از بچه های هشتگرد بود که در حوزه علمیه قائم چیذر درس میخوند و اعزام گرفته و به تخریب لشگر دهسیدالشهدا(ع) اومد. البته در گردان ما طلبه زیاد رفت و آمد میکرد.
اون روز موقع نماز ظهر و عصر کنار هم نشسته بودیم که بعد از سلام دادن نماز و وقت تقبل الله، تا دستم رو دراز کردم او دستم را به سختی فشرد که نالهام بلند شد. اما به خنده گفت: نشکست که اینقدر سرو صدا میکنی.
بعد از اتمام نماز اومد و معذرت خواهی کرد و این شد باب دوستی ما دو تا. شهید نخبه زعیم بدن ورزیدهای داشت. بچههای هشتگرد که در گردان ما بودند میگفتند او کونک فو کاره.
درسته طلبه بود اما با وجود طلبههای دیگه توی گردان خصوصا آقای قائم مقامی افاضاتش رو بروز نمیداد. روحیات عجیبی داشت. گریههای بلند، سجدههای طولانی، سبقت در کارهای خیر و از همه اینها گذشته او هرکجا بود شور و شادابی هم بود. چون سنش کم بود و خوش محضر هم بود همه دورش رو میگرفتند. آدم بی ادعا و بی شیله پیله بود. خلق و خوی روستایش هم به طلبه گیش اضافه شده بود و همه را جذب میکرد.
عملیات کربلای یک رو با بچهها تخریب مامور شد به گردانها و در باز گردن معبرهای عبور رزمندگان برای حمله به دشمن خیلی کارساز بود و همین قدرت بدنی و ورزیدگی و ایمان راسخش کمک کار بود که معابرشون باز شد و بعد هم اعزام شدند برای مین گذاری مقابل دشمن. شهادت همسنگرانش مثل تابش، برخورداری، غلامحسین رضایی و پور رازقی در عملیات کربلای یک و فتح مهران خیلی اون رو به هم ریخت.
بعد از عملیات کربلای یک رفت گردان حضرت زینب(س). ما هم بعضی اوقات که میرفتیم اردوگاه کوثر و او رو میدیدیم. تا اینکه بعد از عقب اومدن از کربلای 4 یک روز رفتیم صبحکاه لشگر سیدالشهداء(ع)، منتظر بودیم تا بقیه گردانها هم وارد میدان صبحگاه شوند که دیدم بچههای گردان حضرت زینب(س) دارند با خواندن سرود میان سمت میدان صبحگاه.
اما اونچه تعجب داشت این بود که کفن به تن داشتند و پاهاشون برهنه بود وپوتینها رو دور گردن انداخته بودند و جالبتر اینکه دو عمامه به سر جلوی دار ستون بودند که یکی از اونها شهید نخبه زعیم بود. دیدم پوتین هاش دور گردنشه و سرش رو پایین انداخته. انگار گریه میکرد.
منبع:عطر شقایق
صبحگاه اردوگاه کوثر- 3روز قبل از عملیات کربلای5/ در تصویر سردار علی فضلی نیز دیده میشود
چند روزی بود که رفته بودیم مقر قلاجه و آماده میشدیم برای عملیات کربلای یک که شهید نخبه زعیم رو با لباس نظامی در حالی که یک عمامه جمع و جور رو سرش بود دیدم. او از بچه های هشتگرد بود که در حوزه علمیه قائم چیذر درس میخوند و اعزام گرفته و به تخریب لشگر دهسیدالشهدا(ع) اومد. البته در گردان ما طلبه زیاد رفت و آمد میکرد.
اون روز موقع نماز ظهر و عصر کنار هم نشسته بودیم که بعد از سلام دادن نماز و وقت تقبل الله، تا دستم رو دراز کردم او دستم را به سختی فشرد که نالهام بلند شد. اما به خنده گفت: نشکست که اینقدر سرو صدا میکنی.
بعد از اتمام نماز اومد و معذرت خواهی کرد و این شد باب دوستی ما دو تا. شهید نخبه زعیم بدن ورزیدهای داشت. بچههای هشتگرد که در گردان ما بودند میگفتند او کونک فو کاره.
درسته طلبه بود اما با وجود طلبههای دیگه توی گردان خصوصا آقای قائم مقامی افاضاتش رو بروز نمیداد. روحیات عجیبی داشت. گریههای بلند، سجدههای طولانی، سبقت در کارهای خیر و از همه اینها گذشته او هرکجا بود شور و شادابی هم بود. چون سنش کم بود و خوش محضر هم بود همه دورش رو میگرفتند. آدم بی ادعا و بی شیله پیله بود. خلق و خوی روستایش هم به طلبه گیش اضافه شده بود و همه را جذب میکرد.
عملیات کربلای یک رو با بچهها تخریب مامور شد به گردانها و در باز گردن معبرهای عبور رزمندگان برای حمله به دشمن خیلی کارساز بود و همین قدرت بدنی و ورزیدگی و ایمان راسخش کمک کار بود که معابرشون باز شد و بعد هم اعزام شدند برای مین گذاری مقابل دشمن. شهادت همسنگرانش مثل تابش، برخورداری، غلامحسین رضایی و پور رازقی در عملیات کربلای یک و فتح مهران خیلی اون رو به هم ریخت.
بعد از عملیات کربلای یک رفت گردان حضرت زینب(س). ما هم بعضی اوقات که میرفتیم اردوگاه کوثر و او رو میدیدیم. تا اینکه بعد از عقب اومدن از کربلای 4 یک روز رفتیم صبحکاه لشگر سیدالشهداء(ع)، منتظر بودیم تا بقیه گردانها هم وارد میدان صبحگاه شوند که دیدم بچههای گردان حضرت زینب(س) دارند با خواندن سرود میان سمت میدان صبحگاه.
اما اونچه تعجب داشت این بود که کفن به تن داشتند و پاهاشون برهنه بود وپوتینها رو دور گردن انداخته بودند و جالبتر اینکه دو عمامه به سر جلوی دار ستون بودند که یکی از اونها شهید نخبه زعیم بود. دیدم پوتین هاش دور گردنشه و سرش رو پایین انداخته. انگار گریه میکرد.
منبع:عطر شقایق