PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : محبوس در دورِ بی‌امانِ تکرار



ن کیوانپور
2015-05-22, 17:29
"در سرزمین بیابانی در ایران، برجی‌ست بس بلند از سنگ، بدون در و پنجره‌ای. در تنها اتاقِ آن (که کَفَش خاک است و شکل دایره دارد)، میزی است چوبین و نیمکتی. در این سلولِ مُدور، مردی به نظرم می‌آید که به حروفی که نمی‌شناسم شعری بلند برای مردی می‌سُراید که در سلولِ مدوری دیگر شعری می‌سُراید برای مردی در سلول مُدوری دیگر...؛ این سیر پایانی ندارد و هیچ‌کس نمی‌تواند آن‌چه را که این زندانیان می‌نویسند، بخواند".
زمانی که این داستان از خورخه لوئیس بورخس را خواندم، مدتی به فکر فرو رفتم؛ به مفهومِ تکرار که چه زیبا توصیف کرده است. تکراری رخوت‌انگیز که در فضا جریان یافته و گویی تا ابد نیز ادامه دارد. این‌که چرا اکنون یادِ این داستان و بیانِ مفهومِ تکرار اُفتادم به همایش‌ها و نشست‌های خبری بازمی‌گردد که در آن شرکت می‌کنم.

شاید سومین یا چهارمین باری بود که در همایشی مربوط به یکی از نهادهای استان حضور داشتم. نوبتِ صحبتِ مسئولان که رسید، تمامِ صحبت‌ها را می‌شد حدس زد. به خصوص یکی از مسئولانِ رده بالا که دقیقا خاطراتی را که نیز تعریف می‌کرد، من جلوتر از او زمزمه می‌کردم. با خودم فکر کردم چرا باید این‌همه به تکرارِ مُکررات بپردازیم؟ انگار در شهری، استانی، کشوری زندگی می‌کنیم که همه‌ی انسان‌ها به رُبات‌هایی برنامه‌ریزی‌شده تبدیل شده‌اند که تنها مطالبِ خاصی را تکرار می‌کنند. روحِ شادابی، تازگی و انرژی در کسی موج نمی‌زند. همه در همان جایگاهِ خود راکِد مانده‌اند. یا شاید به جایگاهی که دارند، دو دستی چسبیده‌اند و نیاز به تغییر را در خود احساس نمی‌کنند.

تکرار، مفهومی‌ست که در زندگیِ تک تکِ ما به شدت به چشم می‌خورد. طی کردنِ مسافتِ خانه تا محلِ کار هر روز از یک مسیرِ خاص، خوردنِ غذاهای پیش‌بینی شده در طولِ هفته، دیدنِ برنامه‌های تلویزیونی در ساعتی مقرر، همه و همه نشان از زندگیِ بدونِ روح و تکراری ناشی از خستگی دارد. نتیجه‌ی تکرار و روزمرگی، شهری نابه‌سامان و آشفته است؛ ساختمان‌هایی مشابه، فضاهایی یکسان، خانه‌هایی بی‌رنگ...

کتابی می‌خواندم با نامِ آفرینشِ فضای معماری. نویسنده نکته‌ی جالبی راجع به کودکان نوشته است. او والدین را موردِ نکوهش قرار داده که چرا در زمانِ کودکی، فرزندان را از راه رفتن و گُشتن در اطرافِ و داخلِ خانه و آشنایی با فضاها محروم می‌کنند. کشفِ فضا توسطِ کودک سبب می‌شود خلاقیت در او تقویت شود. نویسنده این موضوع را به تخصصِ معماری ارتباط داده و می‌گوید به این ترتیب در آینده اگر کودک معمار شود، فضایی متفاوت خواهد ساخت. ساختمان‌هایی خلاقانه طراحی می‌کند. نه ساختمان‌های یکسان و خسته‌کننده‌ی امروزی که تنها در مدتِ چند دقیقه می‌توان به تصویری کُلی پیرامونِ آن رسید.

تکرار، آفتِ زندگیِ امروزی است. تکراری که خلاقیت و نوآوری را به مسلخ می‌کشاند. تکراری که سبب می‌شود جامعه هیچ پیشرفت و تحرکی نداشته باشد و در وضعیتی راکد به سر ببرد. البته برخی در این میان تکرار را چون بورخس جالبِ توجه یافته و خودِ مفهومِ تکرار، می‌شود دست‌مایه‌ای برای خلق و آفرینش، برای ایجاد نوآوری در فرهنگ و هنر. داستانِ کوتاهِ پل استر با نامِ داستان کریسمس اوگی رن هم در این دسته قرار می‌گیرد. "... در اتاقی کوچک و بی‌پنحره، در پستوی مغازه‌اش، جعبه‌ای مقوایی را باز کرد و دوازده آلبوم عکسِ سیاه‌رنگِ هم‌سان از آن بیرون کشید. گفت این کار همیشگی‌اش بوده، و روزانه بیش از پنج دقیقه از وقتش را نمی‌گیرد. در طول دوازده سال گذشته، او هر صبح رأس ساعت هفت در گوشه‌ای از تقاطع خیابان‌های آتلانتیک و کلینتون می‌ایستاده و از منظره‌ای یکسان عکس رنگی می‌گرفته است. محصول پروژه‌اش حالا متجاوز از چهار هزار عکس می‌شود".

موضوعِ تکرار را که در سطحِ شهر بررسی می‌کنیم، کُسُل‌کنندگیِ فراوان به همراه دارد. به استان البرز که نگاه می‌کنیم، مشکلات پیشِ رویمان به حرکت درمی‌آیند، مشکلات و معضلاتی که سال‌هاست به قوتِ خود باقی‌ست. انگار دورِ تسلسلی باشد که تمامی ندارد. هنوز همه‌ی مسئولان در سخنرانی‌های خود از نوپایی استانی سخن می‌گویند که اکنون پنج، شش سال از تأسیسِ آن می‌گذرد. لغتِ جدیدالتأسیس شاید در سال‌های اول و دوم محلی از اِعراب داشت ولی اکنون؟! سخنرانی‌های تکراری بدونِ هیچ تنوع و نوآوری، سبب شده نشریات و خبرگزاری‌ها نیز راهِ تکرارِ مُکررات را پیش بگیرند. شاید گاه با تیترهای گوناگون سعی در فروختنِ محصولِ تکراریِ خود بارنگ و لُعابِ بیشتر داشته باشند اما با خواندنِ یک پاراگراف می‌توان دریافت که آش همان است و کاسه همان!

آیا زمانِ آن فرا نرسیده که از پیله‌های روزمرگی خود برون آییم؟ داستانِ پل استر بخشِ غم‌ناکِ تکرار را یادآور نمی‌شود و هدفی جُز این، از بیانِ چنین مفهومی دارد اما آیا دیگر زمانِ آن نرسیده که مانندِ راوی داستانِ پل استر، هنگامِ دیدنِ عکس‌ها(شهر، خودمان، اطرافیان) به خود بگوییم: "همین طور که به سرعت آلبوم‌ها را ورق می‌زدم و آثار «اوگی»(عکاس) را بررسی می‌کردم، نمی‌دانستم به چه باید فکر کنم. اولین تاثیر عکس‌ها بر من این بود که احساس کنم عجیب‌ترین و گیج‌کننده‌ترین چیزی است که تا آن موقع دیده‌ام. تمام تصاویر عین هم بودند. تمام پروژه چیزی نبود مگر حمله‌ی بی‌امان و رخوت‌آور تکرار. همان خیابان و همان ساختمان‌ها و باز هم همان‌ها. هذیان بی‌وقفه‌ای از تصاویر زائد و بیهوده".
نگارنده: نسترن کیوان‌پور