PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حرمت مادر



ن کیوانپور
2015-08-14, 20:37
دو برادر مادر پیر و بيماري داشتند.
با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد يکي به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگري در خانه ماند و به پرستاري مادر مشغول شد.
چندي نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است، چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق.
همان شب پروردگار را در خواب ديد که وي را خطاب کرد: به حرمت برادرت تو را بخشيدم.

برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت : يا رب، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او مي بخشي، آيا آنچه کرده ام مايه رضاي تو نيست؟ ندا رسيد: آنچه تو مي کني من از آن بي نيازم ولي مادرت از آنچه او مي کند بي نياز نيست ...

صدای رسا
2015-08-14, 20:53
هیچوقت به دستانم تا این حد دقت نکرده بودم
ناخنهایم یک خط در میان شکسته بودند و با لجبار همه را یکدست کوتاه کرده بودم دستانی که در اثر تابش آفتاب سیاه تر شده بود
و در اثر کار خانه کمی ضمخت
وقتی بهم رسیدیم دستان هم را به رسم دوستی فشردیم کنار هم در ماشین نشستیم کمی صحبت وبعد باز داستان دستان من
دستانم را لمس کرد و گفت انگشتاشو
خندیدم و گفتم مثل گردو فروشا سیاه شده
گفت مثل دستان زحمتکش یک مادر