ن کیوانپور
2015-08-14, 20:37
دو برادر مادر پیر و بيماري داشتند.
با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد يکي به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگري در خانه ماند و به پرستاري مادر مشغول شد.
چندي نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است، چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق.
همان شب پروردگار را در خواب ديد که وي را خطاب کرد: به حرمت برادرت تو را بخشيدم.
برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت : يا رب، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او مي بخشي، آيا آنچه کرده ام مايه رضاي تو نيست؟ ندا رسيد: آنچه تو مي کني من از آن بي نيازم ولي مادرت از آنچه او مي کند بي نياز نيست ...
با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد يکي به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگري در خانه ماند و به پرستاري مادر مشغول شد.
چندي نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است، چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق.
همان شب پروردگار را در خواب ديد که وي را خطاب کرد: به حرمت برادرت تو را بخشيدم.
برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت : يا رب، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او مي بخشي، آيا آنچه کرده ام مايه رضاي تو نيست؟ ندا رسيد: آنچه تو مي کني من از آن بي نيازم ولي مادرت از آنچه او مي کند بي نياز نيست ...