PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : راز نویسندگان بزرگ جهان



ن کیوانپور
2015-08-29, 23:59
نویسندگان بزرگ چطور با شخصیت‌های داستانشان کنار می‌آمدند؟ (http://bookcity.org/news-6600.aspx)

یکی از جالب ترین اخباری که مردم در خصوصِ نویسندگان موردِ علاقه‌ی خود جست و جو می‌کنند، راجع به مسائل شخصی آنان به ویژه هنگام نگارش یک رمان است. دانستن این که نویسنده چگونه یک شخصیت قدرتمند و مشهور را خلق و به او جان می‌بخشد همواره از محبوب ترین موضوعاتِ موردِ استقبالِ مردم است.

نویسندگان بزرگ در جهان ادبیات داستانی گاهی آن قدر با فضا و شخصیت‌های آثار خود عجین شده‌اند که باعث اتفاقات جالب شده است. نوشتن در ذات خود دارای رمز و رازهایی است که گاهی ممکن است نویسنده را به مسیرهای غیر قابل پیش بینی بکشاند یعنی روایت داستانی آن قدر به صورت خودجوش پیش می‌رود که شخصیت‌ها خود برای خود سرنوشت لازم را انتخاب می‌کنند.

تولستوی و آناکارنینا
معروف است که لئو تولستوی، نویسنده بزرگ روسی در جلسه‌ای که برای نقد و بررسی رمان «آنا کارنینا» حضور داشت، ناگهان یک زن گریه کنان به او نزدیک شد و گفت: «شما نویسنده‌ها آدم‌های بی‌رحم و سنگدلی هستید چون یک شخصیت را می‌پرورانید تا خواننده با او حس همذات پنداری پیدا کند اما ناگهان او را به زیر چرخ‌های قطار پرتاب می‌کنید، همان بلایی که بر سر آناکارنینا آوردید، آخر چرا؟»
لئو تولستوی لحظاتی به فکر فرو می‌رود و بلافاصله می‌گوید: «باور کنید من همه‌ی تلاشم را برای نجات ایشان به کار گرفتم، حتی بارها با او حرف زدم اما او بر خلاف میل من رفتار کرد و خودش را نابود کرد، من هرگز چنین سرنوشتی را برای آنا انتخاب نکرده بودم».

مسمومیت فلوبر
گوستاو فلوبر یکی از نویسندگان بزرگ جهان است. از او به عنوان نویسنده‌ی طرفدار حقوق زنان یاد می‌کنند.
فلوبر در شاهکار خود یعنی «مادام بواری» سویه‌های دیگری از روان‌شناسی زن‌ها را به نمایش گذاشته است، کسانی که این اثر را خوانده‌اند قطعا صحنه‌ی مشهور زهر خوردن شخصیت اول داستان یعنی «اما» را به یاد دارند.
جالب است بدانیم که گوستاو فلوبر درست بعد از نوشتن این بخش از کار به شدت دچار سرگیجه و تهوع می‌شود؛ به‌گونه‌ای که سر از بیمارستان در می‌آورد و پزشک معالج او پس از چند آزمایش اعلام می‌کند که او مسموم شده است!
پیوند شخصیت‌های داستانی و زندگی لحظه به لحظه‌ی نویسندگان با آنها گاهی تا جایی پیش می‌رود که تفکیک آن‌ها از هم کار بسیار دشواری می شود.

دریازدگی همینگوی
یکی دیگر از ماجراهای خواندنی مربوط به ارنست همینگوی، نویسنده‌ی معروف آمریکایی است، همینگوی رمانی به نام «پیرمرد و دریا» دارد که به زعم منتقدان ادبیات داستانی یکی از شاهکارهای اوست. نکته‌ی اول درباره‌ی این رمان بازنویسی چهل باره‌ی آن است که می‌تواند به تنهایی برای نویسندگان جوان سرمشق باشد، حساسیت همینگوی آن هم در اوج شهرت تا جایی است که سال‌ها وقتش را صرف نوشتن این کار می‌کند.
نکته‌ی خواندنی دیگر درباره‌ی رمان پیرمرد و دریا آن است که همینگوی در طول نوشتن آن بارها سر از بیمارستان در می‌آورد و پزشکان معالج مشکل او را خستگی زیاد و دریازدگی تشخیص می‌دهند در حالی که نویسنده در زمان نوشتن این کار کیلومترها از دریا فاصله داشته است!

بورخس و شخصیت‌هایش
معروف است که «لوئیس بورخس» نویسنده‌ی بزرگ آرژانتینی همیشه با شخصیت‌های داستانی‌اش زندگی می‌کرد و حتی در محافل دوستانه هم گویی در جای دیگری بود. بورخس آن قدر در ساخت فضاهای داستانی‌اش حساسیت و دقت داشته که ماجراهای مربوط به شخصیت‌ها را شخصا تجربه می‌کرده است؛ یعنی اگر بنا بوده یک شخصیت به مدت چند شبانه روز در تاریکی زندگی کند، نویسنده این کار را پیش از او تجربه می‌کرده تا کارش واقعی‌تر به نظر آید.
«گابریل گارسیا مارکز» نویسنده‌ی شهیر کلمبیایی و برنده‌ی جایزه‌ی ادبی نوبل خاطره‌ی جالبی از بورخس دارد؛ او می‌گوید: «زمانی که در پاریس زندگی می‌کردم همیشه آرزو داشتم بورخس را ببینم چون او هم در آن زمان مقیم پاریس بود. روزی داشتم قدم می‌زدم که بورخس را در آن سوی خیابان دیدم و با اشتیاق خودم را به او رساندم و پرسیدم:» ببخشید شما جناب بورخس هستید؟«بورخس با همان آرامش همیشگی‌اش گفت:» بعضی وقت ها!»
مارکز این چنین نتیجه می‌گیرد که بورخس راست می‌گفت چون ذهنیت او هیچ گاه به شکل صددرصد متعلق به خودش نبود و هر لحظه در پوست یک شخصیت داستانی کناب هایش فرو می‌رفت.

بالزاک و بابا گوریو
بالزاک، نویسنده معروف فرانسوی از آن جمله نویسندگانی است که هموطنانش هنوز هم آثار او را در حجم بسیار بالایی مطالعه می‌کنند، این نویسنده در یکی از شاهکارهایش یعنی «بابا گوریو» شخصیتی را خلق می‌کند که به گونه‌ای نماینده‌ی قشر مرفه فرانسه در آن دوران است.
این مرد که تمام زندگی‌اش را متعلق به دو دخترش می‌داند و عاشقانه آن‌ها را دوست دارد تصمیم می‌گیرد که تا ریال آخر را به دو دخترش تقدیم کند اما فرزندان قدرنشناس او حتی در زمان مرگ هم به سراغش نمی‌آیند.
نکته خواندنی در این میان در گیری‌های کلامی و شبانه‌ی بالزاک با دو شخصیت دختر داستان است؛ می‌گویند بالزاک گاهی با صدای بلند آن دو دختر را به اسم صدا می‌زد و حتی التماس می‌کرد که در لحظات آخر سری به پدر پیرشان بزنند، بخشی دیگر ازاین ماجرای خواندنی زمانی است که باباگوریو می‌میرد و بالزاک چند روز برایش گریه می‌کند.