PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حکایت مرد بدهکار و پیرمرد طماع



صدای رسا
2015-10-07, 16:17
روزی روزگاری ، یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود ، پس می داد.کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند.
وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد،پیشنهاد یک معامله کرد.او گفت : که اگر با دختر کشاورز ازدواج کند، بدهی او را می بخشد. کشاورز و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتادند و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت دروغین خود را نشان بدهد گفت اصلاً یک کاری می کنیم:من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم . دختر تو باید با چشمان بسته، یکی از این دو را بیرون بیاورد.
1 – اگر سنگریزه سیاه را بیرون بیاورد،باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود.
2 – اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد،لازم نیست که بامن ازواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود.
3 – اما اگر او حاضر به این کار نشود ، باید پدر به زندان برود . این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین ، پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت . دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دوسنگریزه سیاه ر ا از روی زمین براشته و داخل کیسه انداخت . ولی چیزی نگفت .
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد. تصورکنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردی؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟ اگر خوب موقعیت را تجزیه وتحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:

1 – دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

2 – هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

3 – یکی از آن سنگریزه سیاه را در بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد. لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت،ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحاً جنبی نامیده می شود . معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی سنتی، و به طور عادلانه و منصفانه حل کرد. به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید.اگر شما بودید چه کاری می کردید؟ و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد : دست خود را به داخل کیسه برد ویکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و ناشی بازی ، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود،وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود. در همین لحضه دخترک گفت: " آه ، چقدر من دست و پا چلفتی هستم. اما مهم نیست.

اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است در بیاورم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد، چه رنگی بوده است ." و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود پس باید طبق قرار ، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است . نتیجه ای که صد در صد به نفع آنها بود .


* نتیجه اخلاقی این داستان *

1– همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

2 – این حقیقت داردکه ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.

3 – هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد