-
1 فایل پیوست
منتظر هیلدا هستم
[B]
پیرزن روی تخت نشسته و به این[/B][B]همه عکاس و خبرنگار که از اتاقهای مختلف بازدید میکنند، نگاه میکند و از من میپرسد این کارها برای چیست؟ کنارش مینشینم و برایش توضیح میدهم. میگویم چند وقت است در آسایشگاه کهریزک هستی؟ پاسخ میدهد مگر در آسایشگاه کهریزک هستم؟ ابتدا از گفتهام پشیمان میشوم. اما بعد از کمی صحبت متوجه میشوم انگار فراموشی دارد. میگوید پنج دختر دارم. منتظر هستم دخترِ کوچکم هیلدا بیاید و مرا ببرد. میپرسم هیلدا یعنی چه؟ میگوید: فرشتهی آسمانی. دستش را میفشارم. لبخند میزند و دوباره به خبرنگاران و عکاسان خیره میشود.
[/B][CENTER][IMG]http://www.bodoh.ir/attachment.php?attachmentid=1073&stc=1[/IMG][/CENTER]