-
دمی با سعدی شیرین سخن
[COLOR=#0000cd][FONT=times new roman][SIZE=4][COLOR=#393939]کاروانی در یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند . بازگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند اما فایده نکرد .[/COLOR][/SIZE][/FONT]
[FONT=times new roman][SIZE=4][COLOR=#393939]چو پیروز شود دزد تیره روان --- چه غم دارد از گریه کاروان ؟[/COLOR][/SIZE][/FONT]
[FONT=times new roman][SIZE=4][COLOR=#393939]لقمان حکیم اندر آن کاروان بود ، یکی از کاروانیان او را گفت که مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا از مال ما دست بردارند که دریغ باشد چنین نعمتی که ضایع شود ، گفت : دریغ ضایع کردن حکمت است که با اینان گفتن .[/COLOR][/SIZE][/FONT]
[FONT=times new roman][SIZE=4][COLOR=#393939]آهنی را که موریانه بخورد --- نتوان برد از او به صیقل ، زنگ[/COLOR][/SIZE][/FONT]
[FONT=times new roman][SIZE=4][COLOR=#393939]با سیه دل چه سود گفتن و وعظ --- نرود میخ آهنین بر سنگ[/COLOR][/SIZE][/FONT]
[FONT=times new roman][SIZE=4][COLOR=#393939]همانا که جُرم از طرف ماست[/COLOR][/SIZE][/FONT]
[FONT=times new roman][SIZE=4][COLOR=#393939]به روزگار سلامت،شکستگان دریاب --- که جبر خاطر مسکین ، بلا بگرداند[/COLOR][/SIZE][/FONT]
[FONT=times new roman][SIZE=4][COLOR=#393939]چو سائل به زاری طلب کند از تو چیزی --- بده و گرنه ستمگر به زور بستاند[/COLOR][/SIZE][/FONT][/COLOR]
-