-
قدر آدمها را باید بدانیم
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]به ساعت نگاه کردم. [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]شش و بیست دقیقه صبح بود. [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]دوباره خوابیدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه کردم. [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]شش و بیست دقیقه صبح بود. [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه. حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام. [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]خوابیدم. [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود. [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]سراسیمه پا شدم. باورم نمی شد که ساعت مرده باشد. به این کارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم. [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]آدم ها هم مثل ساعت ها هستند.[/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت. مرتب، همیشگی. [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی. [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]بودنشان برایت بی اهمیت می شود. همینطور بی ادعا می چرخند. بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام می شود. [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]بعد یکهو روشنی روز خبر می دهد که او دیگر نیست. [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]قدر این آدم ها را باید بدانیم، [/FONT][/COLOR]
[COLOR=#000000][FONT=tahoma]قبل از شش و بیست دقیقه ....[/FONT][/COLOR]