سراب همین است دیگر…
که هر صدایی در تنهایی می شنوم
می گویم:
جان دلم…؟!
نمایش نسخه قابل چاپ
سراب همین است دیگر…
که هر صدایی در تنهایی می شنوم
می گویم:
جان دلم…؟!
[B]نوشیده ام
از سرچشمه ی سراب
دستانم هنوز پیاله وار
نشسته اند
بر ستون تنم
و من
در آرزوی جرعه ای دیگر
میان دستانم
پرنده می بافم
با تارهای سراب . ..[/B].