|
|
|
|
اکرم لباسِ سپیدی به تن دارد. چهرهای معصوم و رنجکشیده دارد. میگوید یک روز که روی تخت ایستاده بود، انگار نیرویی او را پایین انداخت. از آن به بعد روی صندلی چرخدار بوده است. میگوید دو فرزندِ پسر دارد که زمانِ زیادیست به او سر نزدهاند. از همسرش میگوید که بسیار دوستش داشته و مردِ خوبی بوده است. به روبهرو خیره میشود و اشک در چشمانش حلقه میزند. به نظر فراموشی دارد. از من میپرسد چرا اینجاست. دستش را میگیرم. میگویم برای طوافِ نمادینِ کعبه. میگوید التماسِ دعا.
ن کیوانپور
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- انقلابِ اقتصادی ایران در راه است
- کودکانِ فراموش شده در هیاهوی زندگی
- تجارب جهانی مقابله با کم آبی
- مجتمعهای تجاری بزرگ کرج؛ تهدید یا فرصت؟
- رسانه سرنوشتِ جامعه را رقم میزند
- آرمانشهرِ کذایی معلولان در وعدههای مسئولانِ البرز
- ثابت یا متغیر؟
- گمنامانِ پُرآوازه
- آیا جایگاهِ خود را در جامعه میدانید؟
- طعمِ دلنشینِ کتابِ نذری بر دهانِ شهروندان
- آهسته باز از بغل پلهها گذشت
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)