برنامه تلویزیونی ماه عسل در زمان حیات چندین ساله خود، مورد انتقاد بسیاری از افراد منتقد و غیرمنتقد قرار گرفته است که وجه اشتراک این انتقادات، اشاره به موضوع غمگین و اشکآور بودن و مسائلی از این قبیل بوده است. سوایِ بحث چرایی و علت این فضا که در ادامه به آن میپردازیم، بزرگترین و اصلیترین انتقادی که میتوان به این برنامه وارد آورد، فقدان تخصص و نگاه کارشناسانه و سهلانگاری در برنامهسازی تلویزیونی است، در ساعاتی پیش از افطار، که یکی از پربینندهترین ساعات تلویزیون میتواند باشد آن هم در مورد مسائل و مفاهیمی کلان همچون اخلاق شخصی و اجتماعی، ایمان، فرهنگ و مفاهیمی از این قبیل که حال و هوایی معنوی در ماه ِرمضان جاری است. این نوشته نگاهی است به کلیت برنامه ماه عسل و بهطور اخص، برنامه ماه عسل سال۹۴. انتقادات ِوارد به این برنامه را اینطور میتوان دستهبندی کرد:
۱ انکار تعمدی یا غیرتعمدی علت و پرداخت به معلولها آن هم در سطحیترین شکل آن؛ یعنی مذمت و سرزنش معلول. چنین نگاه ِ مطلقِ معلولگرایانهای بدون در نظر گرفتن ارتباط پیچیده و شبکهوار رفتار انسان با سایر حوزههایی همچون شرایط کلی جامعه، وضعیت اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی پشتوانه تاریخی آن رفتار در یک اجتماع وسیع، صرفاً و صرفاً معلول را مورد توجه قرار میدهد و بدون در نظر گرفتن متن و جراحی و انگیزهیابی در علت، نگاهش از سطح جلوتر نمیرود. برای مثال مسالهای همچون خشونت که میتوان آن را بهعنوان یک گفتمان، درونبافتی از دیگر گفتمانهای جاری در تاریخ آن شهر یا کشور، فرهنگ، جامعه، وضعیت روانی یک اجتماع و... مورد بررسی قرار داد و رابطه این گفتمانها را مورد تحلیل و واکاوی قرار داد، با نشان دادن قصه تکراری و کلیشهای خشونت منجر به قتل که درنهایت به صدور حکم اعدام سرانجام یافته، آن هم با نشان دادن فردی که تا پای دار رفته و رضایت خانواده مقتول را گرفته، اگر مشوق و امیددهنده و قبحزدایی از قتل نباشد، قطعاً با وجود تکرار چنین بحثی در رسانه گروهیای همچون تلویزیون نتیجه چندانی نداشته است، زیرا مساله آنها قاتل و معلول است نه مساله قتل و جراحی و واکاوی علل و عوامل و شرایط پیشآیندی که بروز چنین رفتارهای تکانشی را موجب میشود، علل و عوامل ضعف یک جامعه در کنترل تکانهها و مسائلی از این قبیل.
۲تأثیر چنین نگاه معلولگرایانهای چه خواهد بود؟
هدف و انگیزه پشت ساخت چنین برنامهای چه میتواند باشد؟ به ادعای مجری این برنامه، آنها به دنبال به اصطلاح، تلنگر زدن به مخاطب هستند. سوای بحث جایگاه چنین برنامهای و رسالت آن در چنین امری، باید به این مساله پرداخت که آیا در عمل چنین ادعایی به فعل درآمده است یا خیر. اگر تلنگر را اینطور تعریف کنیم: «محرکی که پاسخ و واکنشی را برمیانگیزد»، حال باید بررسی کرد که این برنامه با این تنوع میهمانان به دنبال چه تلنگری میگردد؟ و آیا در دعوت تمام میهمانان هدفی مشترک، برای تلنگری مشترک پیشبینی شده است؟ برای مثال در شروع برنامه امسال که قطعاً هم برنامهسازان و هم مخاطبان به اهمیت اولین برنامه آگاه هستند، از دو میهمان دعوت به عمل آمده بود که در سنین نوجوانی ازدواج کرده بودند و طی یک گفتوگوی عجیب و سؤالبرانگیز، پسر برای اثبات عشقش به همسر ۱۵، ۱۶ سالهاش، خودش را از پنجره تراس آن خانه به بیرون پرتاب کرده بود و باقی ماجرا... . در لحظهای از برنامه، پسر مغرورانه در جواب اینکه آیا پشیمان هستی یا خیر، میگوید: «مرد که پشیمان نمیشود و به نوعی سمت و جهت برنامه به سویی است که نهایتاً «این کار زیاد هم خوب نیست.»
حال این سؤال مهم و اساسی مطرح میشود که انتخاب چنین سوژهای که بیشتر مناسب صفحه حوادث روزنامهها است، چرا و چطور از چنین برنامهای سر درآورده است؟ آیا از تأثیر طرح چنین سهلانگاریای آگاه بودهاند؟ یا اینکه این سوژه صرفاً به دلیل عجیب بودن طرح شده است تا شروعی هیجانانگیز باشد برای برنامهای پربیننده و باقی ماجرا... . آیا مسئولیت طرح چنین قصه کودکانهای را که قطعاً تأثیر مخرب و جبرانناپذیری به جای خواهد گذاشت خواهند پذیرفت؟ آیا از تأثیر قبحزدایی از عملی همچون خودکشی، رفتارهای بهشدت تکانشی و آنی و هیجانی که میتواند آسیبی در سطح یک اجتماع وسیع را شامل شود، آگاه هستند؟ در نظریه یادگیری اجتماعی به نحوه الگوگیری مخاطبان از رسانه اشاره شده است، از منظر چنین نظریهای میتوان گفت مخاطبانی که از تمام اقشار و سنهای مختلف با انگیزههای متفاوت پای این برنامه نشستهاند برداشتهای مختلفی از طرح این سوژه خواهند داشت و نسبت به شکل و کیفیت توجهشان، رفتارهای مختلفی را یاد خواهند گرفت. در طرح این سوژه چه اتفاقی میافتد که احتمال آسیب آن را بیشتر و بیشتر میکند؟ پاسخ ساده است، تقویت مثبت این معلول و رفتار. ممکن است این سؤال پیش بیاید که این سوژه مورد مذمت قرار گرفته، پس چگونه تقویت مثبت شده است؟ باز هم پاسخ آن ساده است، توجه و توجه و توجه به این رفتار کودکانه، قرار گرفتن در مقابل میلیونها بیننده که ممکن است آرزوی عده کثیری از مردمان یک کشور باشد که گاهی از تلاشهای عجیبشان برای قرار گرفتن در مقابل دوربین شنیدهایم. طرح این مساله تأثیر مستقیم و غیرمستقیم خواهد داشت روی ناخودآگاه مخاطب و رفتاری را به او خواهد آموخت تا در موقعیت مناسب (موقعیت بحرانی که هیجان را بالا میبرد) بروز کند، در شکلهای مختلفی از قبیل به اصطلاح دعواهای ناموسی برای نشان دادن مقدار دوست داشتن و نرینهنمایی، اثبات علاقه به شکلهای ناهنجار و رفتارهای ضداجتماعی.
۳ تلنگر مدنظر سازندگان این برنامه چیست که سوژهای همچون ساقدوش شبی 500 هزار تومان، مانکن زنده پشت ویترین ساعتی 200 هزار تومان در کنار اسرای جنگ قرار میگیرند یا دختر موتورسوار بر دیوار مرگ، پزر عروس، پسربچه سنگینوزن، مرد قد کوتاه در کنار خانم معلمی که با خرج خود اقدام به مداوای شاگردان فقیر میکند. چگونه میتوان مدعی شد هدفی مشترک به نام تلنگر پشت انتخاب این مجموعه عجیب و سؤال برانگیز که در آن در یک برنامه زنده تلویزیونی از خانمی خواستگاری به عمل میآید و در قسمتی دیگر خانواده ۱۱ نفرهای بعد از سالیانی در نقطهای از یک کوه کشف میشوند و در قسمتی مجموعه میهمانان درگیر موضوعی به نام اعدام، قتل و خشونت، در قاب یک برنامه میگنجند؟ این پراکندگی و تنوع آیا برای هدف تلنگر زدن است یا صرفاً به دلیل کمیاب بودن، شکار شدهاند تا برنامهای را پربیننده و لحظاتی هیجانانگیز را خلق کنند؟ آیا ماه عسل ۹۴ بیشتر به دنبال «ترینها» رفته است (چاقترین پسربچه، کوتاهقامتترین، قویترین و عجیبترین شغلها، عجیبترین شکل ابراز علاقه، شهر ندیدهترین و عجیبترین سفر بیبازگشت به فضا) یا به دنبال انسانهایی بوده است که با وجود محدودیتها از پا نیفتادهاند و با روایت داستانشان قصد تلنگر زدن به مخاطب را دارند؟ چرا این سوژهها در کنار هم قرار گرفتهاند؟
غم و اندوه و اشکآور بودن
ابتدا باید به این نکته اشاره کرد که وجود غم در یک اثر هنری یا یک برنامه تلویزیونی نه حسن و نه عیب آن است. در بسیاری از آثار هنری و برنامههای تلویزیونی و مستند و... شاهد چنین فضایی بودهایم. اما شاید نکتهای که موجب انتقادات متعدد بوده است، غم و اندوه تزریق شده به آن باشد. اینکه داستان شرح داده شده توسط سوژه بتواند احساس همذاتپنداری را در مخاطب ایجاد کند یا خیر، یک مساله است و تلاش مجری و نحوه کارگردانی تلویزیونی و حرکت دوربین و کلوزآپ از اشک میهمانان، مساله دیگری است که در یک نگاه انسانیتر میتوان آن را جزئی از حریم خصوصی افراد دانست و این فوکوس سؤالبرانگیز توجیهی جز تلاش برای ایجاد احساس همذاتپنداری و انتقال غم ندارد. حال این سؤال را باید طرح کرد که آیا برای تلنگر زدن به مخاطب نیاز است که جزئیات دردناک زندگی شخصیاش را برای میلیونها نفر بازگو کرد؟ پرداختن به جزئیاتی که ربطی به مساله اصلی این برنامه، یعنی «تلنگر زدن» ندارند توجیهی غیر از تزریق اندوه و غم دارد؟ شاید علت حساسیت منتقدان به مساله غم را بتوان این مساله دانست که در میان احساسات چندگانه در انسان، غم و اندوه با بالاترین مدت ماندگاری و تأثیر حتی میتواند روزها روی بدن تأثیر منفی بگذارد و خلق آدمی را پایین بیاورد که نتیجه پایین آمدن خلق آن هم در سطح یک اجتماع وسیع، پایین آمدن راندمان یک جمع است.
فعلی سطحینگر
ماحصل برنامه ماه عسل چه چیزی دارد و چه تاویلهایی میتوان بهطور کلی از آن داشت؟ اولین نکته و شاید مهمترین نکته، سادهسازی مشکلات فردی و اجتماعی است، شاید در نگاه اول چنین عملی، عمل بزرگ و نیکویی باشد، اما سادهسازیای که ماه عسل آن را به اجرا درمیآورد، فعلی سطحینگر و دور از واقعیتهای جامعه و حتی خود آن سوژه طرح شده در برنامه است. منظور این است که در پرداخت به ناهنجاریها و رفتارهای نادرست، نقش محیط به کلی نادیده گرفته میشود؛ محیطی متشکل از دولت، آموزش و پرورش، خانواده و... و بهطور کلی چیزی را بهعنوان هویتجمعی به رسمیت نشناخته است و تأثیر مداوم و مهم و متقابل شخص را با این نهادها انکار میکند. ماحصل چنین نگاهی تزریق قالب فکری ظاهربینانه به مخاطب است که سرشار از کلیشهبندیهای فرهنگی است و سعی در تحمیل قالبهای فکری خود را دارد و موعظهگرانه در جایگاه دانایکل نامحدود نشسته است و تظاهر به عدم قضاوت میکند (شاید تعریفمان از قضاوت نکردن، باهم تفاوت داشته باشد).
فرهیختگان ـ مسعود ریاحی