نوشته اصلی توسط
صدای رسا
شما همیشه خاطرات زیادی برامون تعریف میکنید
میشه لطف میند اینجا هم ی خاطره برامون بگید البته اینم بگم که حضورتون از هر چیزی باارزشتره
خوش اومدید
سلااااااااااااااااااااااا ااااااااام
یه روز یه بنده خدای مهربونی دلش واسه ما سوخت ...!! دید همینجور خجسته داریم برای خودمون شیلنگ تخته میندازیم تو این سایتا سرگردونیم ..دست ما رو گرفت و آورد اینجا ..!!
خب دستش درد نکنه ..یه چرخی تو این فضا زدم ..دیدم نه .! انصافا یه قدمایی برای ملت برداشتن و دارن کارای خیر می کنن .!! راستش هنوز نمی دونم این بدوح یعنی چی .؟ خلاصه چه عبارتیه ..!!!!؟ یه خورده هم اسم نچسبیه ..!! البته با اجازه مدیراش ...!!!!!حالا از همون مهربون می پرسم .!! ولی گفته بودم که می خوام یه خاطره بگم .!!اگه مثل من عمه دارین و دلتون براش تنگ شده ولی مجوز ندارین ببینینش ..!!!!!!!!!!! این خاطره رو بخونین ..!! الهی من قربون اون عمه بشم که اون سال عید نوروز بعد 20 سال از فرنگ اومده بود بچه های دادششو ببینه ولی همینجور چپ و راست به همه ضد حال میزد و همه هم به سینشون میزدن که کی این فولاد زره زبونم لال گورشو گم می کنه و میره .!!حدودا بیست و سه سال پیش بود ... یه چند سالی بود استخدام دولت شده بودم ... یه روز داداشمون ......حسن رو میگم ....!! شما نمیشناسینش .خیلی آقاست ..!! اینجوری بگم از من خیلی بهتره .!!!!!!!!!!منم یواش یواش که اینجا یخم باز بشه میشناسین !!!!!!!!!! خیالتون راحت باشه آزارم به کسی نمی رسه .!! داشتم می گفتم ....: حسن خبر آورد که بیا عمه کبری از آمریکا اومده ..چند روز پیش تبریز و تهران بوده حالام اومده ما ها رو ببینه .!!جونم براتون بگه این عمه خانم رو ما از بچگی ندیده بودیم ولی وصف حالشو از مادرمون زیاد شنیده بودیم که چه زبونی داره ..!!!! ظاهرا صابونش به تن مادر ما خو.رده بود ..... !!!!!!!!!!!!!!!گفتیم : مادرحالا بگو این عمه چه شکلی هست .؟ خوبه ...؟بده .؟؟ زشته .....؟ خوشگله .......؟مهربونه .؟ ناقلاست .....؟ بدجنسه .؟ چیه بالاخره ...!!!! مادرمونم تو تخم چشم ما نیگاه کرد و گفت : فقط اینو بگم بهتون مهربونه ولی امان از دست زبونش ..!!سرتونو درد نیارم ....عمه رو راست از فرودگاه برده بودن خونه خواهر بزرگمون که خونه بزرگی داشت و یه خورده آبرومند بود ....!!!!!!!!!!!!!!!بعد از ظهر همه جمع بودن که منو حسنمونم رفتیم ببینیم این عمه تاریخی رو .!!!!!!!!!! مادرمونم کلاس خودشو حفظ کرده بود و نرفته بود دیدنش .!!!
وارد حیاط شدیم ....! از همون دور هال و پذیرایی رو دیدم ...!! دیدم روی اون مبل بزرگه سه تا خانم نشستن .! نزدیک و نزدیک شدیم ...کنجکاو بودم که کدومشون همون عمه است ..!!یه تنه به حسنمون زدم و گفتم : حسن عمه کدومه .؟ اونم گفت : منم مثل تو تا حالا ندیدمش !!وارد هال شدیم همینجور که سلام می کردیم تا آخرین لحظه هم تشخیص ندادیم که عمه کدوم یکیه ..!! دیگه لحظه آخری دیدم نفر وسط یه خورده سنش بیشتره و فیگوراتی ..!!!!!!!! راستش از شباهتی که به پدر خدا بیامرزمون داشت فهمیدم اون عمه است ....!! مشخصه اصلیشم همون دماغش بود که خود خود کمپانی بود .!!!!!!!!!!
سلام کردم .... از زیر عینکش که مثل عینک حانم هاویشام بود .!!یه نگاه معنی دار و عاقل اندر سفیه کرد و اولین ضد حال رو به ما زد .... یعنی بهتره بگم که زد تو برجکمون .!!!!!!!!!می دونین چی گفت : گفت : این کیه ...!!؟ چقدر سیاهه ..!!!خواهرمون فضا رو طبیعی کرد و گفت : عمه جان این حسینمونه ..!!!
عمه هم گفت : ننه تو رو تو خاکه ذغالا دنیا آوردن ...؟؟ تو که مثل شب می مونی ..!!جان خودم دلم می خواست زمین دهن باز کنه و برم توش از خجالت .!! ولی چند دقیقه بعد یه دستی به سر و صورتمون کشید و شد همون عمه دوست داشتنی که انتظارشو داشتیم ....!!!خدا وکیلی این ساپورتی که الان خیلی مده و تو فرهنگستان زبان فارسی بهش میگن « چسبونک بی حیا » اون موقع از اون شیکاش من پای عمه خانم دیدم .!!خوش تیپ ترین خانوم مجلس بود .!!! خلاصه کنم ..همه نشسته بودن و فقط به دهن عمه خانم نگاه می کردن که در و گوهر ازش بیرون میومد و هر چند لحظه هم به قول ما مشهدیا یکی دو تا قلمبه آبدار نثار مادر ما و داداش خدا بیامرزش می کرد .!!!!!!!! حضرت عباسی خسته شدم ..بذارین یه دون چایی بخورم ..تا قشنگ و دقیق اون فضا و اون سال بیاد جلو چشمم بقیشم براتون تعریف می کنم ..کوچیک شمام هستم .!!! راستی عیدتونم مبارک .!!