تصور کنید یک بار سنگین زباله یا کیسه ای سیب زمینی گندیده را مدام با خودمان حمل کنیم و آن را همه جا با خود ببریم.
مرحله بعد از این تصور، این است که این کارمان یعنی حمل چنین باری را تحلیل کنیم:
بار سنگین، راه سخت
_ اولین چیزی که به نظر می رسد سنگینی این بار است و خستگی زیادی که برایمان به همراه دارد. چون قرار شد تصور کنیم این بار همیشه همراه ماست! نَفَس نَفَس زدن مخصوصا هنگام بالا رفتن از سربالایی ها و راه های سخت یکی از تلخ ترین بخش های این ماجراست.
_ مسئله بعدی که به اندازه نکته اول آزاردهنده است، بوی بد و تعفن آور زباله یا سیب زمینی گندیده است که تمام فضای اطرافمان را پُر می کند به طوری که نفس کشیدن را برای خودمان و دیگران سخت می کند ولی چاره ای نیست، بوی بد دست از سر ما بر نمی دارد.
دیگران، فراری اند...
_ مسئله سوم، دوری دیگران از ماست. قطعا کسی حاضر نیست این بار سنگین را از روی دوش ما بردارد و کمی در حمل آن کمک مان کند، از سوی دیگر کسی حاضر نیست کنار ما و پا به پای مان قدم بزند و راه برود، چون حتما همه از بوی بد این بار فراری اند...
کاش مسائل به همین 3 نکته خاتمه پیدا می کرد؛ تحمل سنگینی بار، بوی بد همیشگی و تنهایی... نه! هنوز ادامه دارد، وقتی تمام توان و حواس ما معطوف و متمرکز به این بار می شود، مدام فکر و ذهن مان به این موضوع مشغول می شود که چطور و چه زمان از دست این بار اجباری سنگین خلاص می شویم؟ این اشتغال ذهنی، آن قدر انرژی از ما خواهد گرفت که دیگر توان و فرصتی برای فکر کردن به مسائل دیگر برایمان نمی ماند...
حتما آثار زیان بار دیگری هم برای این کار می توانید بشمارید. مسائلی مثل آسیب دیدن ستون فقرات، عادت کردن به بوی بد و بار سنگین، بدخلقی و بی حوصلگی و ...
اجباری از ناخودآگاه
اما چرا باید این فرد، باری از زباله یا سیب زمینی گندیده را با خود حمل کند؟ یک بار بی ارزش و بیهوده! نکته، همین جاست! گاهی افراد خود را اسیر اجباری ناخودآگاه می کنند تا باری بی ارزش و پر از آفت را با خود حمل کنند! این افراد خیلی دور از دسترس نیستند، نگاه کنید به اطرافتان و به اطرافمان... اعضای خانواده، همکاران، دوستان و بله درست است، خود ما ...
شاید از همه آن ها بیشتر، خود ما حامل این بار باشیم. شاید حالت تهوع هم به سراغمان بیاید وقتی فکر کنیم آن فردی که در تصور ما به گونه ای ناشایست و کثیف مشغول راه رفتن با بار گندیده و بوی متعفن است کسی جز خود ما نیست!
آن بار ناپاک و آلوده چیزی نیست جز کینه، نفرت، بدخواهی و به دل گرفتن خطا و اشتباهی که از دیگران داریم. آخر ماجرا خیلی غم انگیزتر است، زمانی که عمری دراز بگذرد و به جایی برسیم که دیگر توان راه رفتن نداریم، ناچاریم کیسه را بر زمین بگذاریم و آن وقت ببینیم حتی ذره ای چیز قابل توجه و ارزشمند در آن پیدا نمی کنیم و تازه می فهمیم این بار اصلا ارزش این همه سختی، تنهایی و آلودگی را نداشت.
آغاز از همسر
امروز می خواهیم به شما پیشنهاد کنیم بخشایش و تغافل را تمرین کنید و پیشنهاد بعدی مان این است که این کار را از نزدیک ترین و دوست داشتنی ترین فرد زندگی تان آغاز کنید : از همسرتان. از خود پرسیدیم چرا گاهی تعارض ها و اختلافات میان زوج ها با کلید بخشایش و گذشت و خطاپوشی حل نمی شود؟ یعنی چرا گاهی همسران کمتر این راه را انتخاب می کنند.
ارزشمند نیستم!
این مساله متأسفانه ریشه در ساختار شخصیتی و خودپنداره افراد دارد.
برای درک و فهمیدن این که چرا افراد نمی توانند همسر خود را ببخشند باید وارد مسائل شخصیتی و درونی آن ها شد. معمولا چنین افرادی در روابطی که با دیگران وهمسرشان دارند، احساس ارزشمندی نمی کنند!
به بیان ساده تر گاهی افراد در ارتباط با همسرشان کم می آورند. دنبال افراد خاصی نگردید، همه ما در سطوح مختلفی چنین احساسی را تجربه کرده ایم.
وقتی افراد احساس ارزشمندی ندارند، همیشه نیاز به تأیید دیگران دارند. بنابراین اگر انتقاد، اعتراض یا رفتاری از کسی ببینند که با خواسته آن ها انطباق ندارد، احساس می کنند تأیید نشده اند و این تأیید نشدن چندان برایشان خوشایند نیست! » لابد شما هم می خواهید بدانید «احساس ارزشمندی» چیست؟
ما در آینه خودمان
روان شناسان اصطلاحی دارند به نام «خودپنداره» که همان تصویری است که ما نسبت به خودمان داریم.
معمولا کسانی که خودپنداره منفی دارند، متأسفانه اعتماد به نفس کمی هم دارند. اعتماد به نفس پایین یعنی فرد نسبت به استعدادهای ذاتی درونی خود آگاه نیست، آن ها را نمی بیند، بنابراین احساس خوبی هم نسبت به خود ندارد و نمی تواند با تکیه به ارزش ها و توانایی هایش رفتار کند.
ربط خودپنداره و نداشتن اعتماد به نفس را با بحث اصلی مان که بخشیدن و گذشت خطاهای همسر است، این گونه پیوند می دهیم : « انسان ها با هم تفاوت دارند، وقتی کسی نتواند تفاوت ها را بپذیرد، این نپذیرفتن تبدیل به آسیب می شود، این آسیب برای فرد در ارتباط با همسرش رنج تولید می کند و این رنج و ندیدن تفاوت اجازه نمی دهد فرد خطای همسرش را ببخشد، زیرا نپذیرفتن تفاوت ها فرد را دچار اضطراب می کند. این اضطراب اجازه نمی دهد او عیب یا خطای همسرش را امری طبیعی و ناشی از تفاوت آدم ها بداند بلکه خود را پایین تر و کم ارزش تر از او می پندارد.»
چیزی از تو کم نشد ...
حالا اگر ما خود را ارزشمند بدانیم چه اتفاقی می افتد؟
کسی که توانایی های خودش را باور دارد، در مقابل انتقاد، اعتراض و خطای همسر می گوید: « چیزی از من کم نشد » در این که از من یا طرف مقابلم خطایی سر زد، من ذاتا فرد خطاکاری نیستم، ایرادهایی که وجود دارد به خاطر تفاوت هاست. من هنوز انسان ارزشمندی هستم.
در پایان به یک راه حل جدی رسیدیم و آن این که اگر از متخصص روان شناس یا مشاور مجرب کمک بگیریم، او کمک خواهد کرد تا ما توانایی ها و احساس ارزشمندی خود را که ناخواسته و ناخودآگاه درک نمی کنیم، بتوانیم بازیابی کنیم و با احساس آرامش بدون حمل هیچ زباله ای از همراهی با دیگران لذت ببریم. آن وقت هم ما راحت همسرمان و دیگران را می بخشیم و هم همسرمان ما را با تفاوت هایی که با او داریم، می پذیرد. امتحان کنید!
منبع : khorasannews.com