مهمترین فعالیتها و تلاشهایی که یک جوان باید در زندگی خود به دنبال آن باشد، کسب مهارت در زندگی کردن است. جوانی مرحلهای است که در آن انسان پس از سپری کردن دوران کودکی و نوجوانی به رشد و بلوغی دست پیدا میکند که در صورت کسب مهارت، راهبر او به سوی زندگی سعادتمندانه میشود، در غیر این صورت خسارتهای عظیمی در پی دارد که مهمترین آنها نرسیدن به قله سعادت است.
هدفی که انسان در نظر دارد و با آن به شکل مطلوب و مؤثری مواجه شود، مفهوم زندگی است. اگر انسان نتواند برای این مفهوم دارای فکر و اندیشه باشد و پس از آن برنامهای نداشته باشد، اصل وجودی او در این جهان حداقل برای خودش امری بیوجه و مهمل است، البته انسان میتواند به حیات خود ادامه دهد، اما این دیگر زندگی محسوب نمیشود، بلکه نوعی زنده ماندن است، همانند موجودات دیگری که دارای عقل و قوه تشخیص نیستند.
نیرویی جز تفکر نمیتواند انسان را از فطرت اولیه به سوی فطرت ثانویه راهنما و راهبر باشد. به همین دلیل ما نیازمند آنیم که به گونهای دقیق و نکته سنجانه در خود تفکر کنیم و سپس آن را به محیط پیرامون خود تسری دهیم.
فکر کردن در واقع مهارتی است که آن را از کودکی فرا میگیریم، زیرا ما همواره با حوادث فراوانی در زندگی روزمره خود در دوران کودکی مواجه بوده و تا آخر هم هستیم، چرا که اساسا زندگی آینه حوادث است و به صورت حوادث شکل پیدا میکند، به همین دلیل ناچاریم از میان گزینههای مختلفی که روبهروی آن مساله قرار دارد دست به انتخاب بزنیم و البته همین جاست که برای انتخاب از فکر استفاده میکنیم؛ اما بسته به شرایط سنی این افکار از مراحل ساده و ابتدایی شروع شده تا در سنین بالاتر، به انتخابهای پیچیدهتر و انتزاعی منتهی میشود.
در حوزه فکر، ما با مهارتهای گوناگونی مانند مهارت حل مساله، مهارت تفکر خلاق و مهارت تفکر نقادانه در ارتباط هستیم. سقراط معلم بزرگ تفکر، سخن والایی دارد که زندگی ناسنجیده ارزش زیستن ندارد. این جمله دقیقاً به ارزش تفکر کردن اشاره دارد، چرا که سنجش و سنجیدن کار کارستان تفکر است. آدمی در این زندگی همواره در حال سنجیدن و انتخاب کردن در مواجهه با گزینههای مختلف و متعددی است که در مدار و محور تصمیمگیریش قرار میگیرد.
حال به این مساله میپردازیم که یک انسان اهل فکر و سنجش در امور باید چه تفاوتی با انسانهای دیگری که از این موهبت استفاده نمیکنند، داشته باشد. انسان اهل تفکر در درجه اول باید هدف خود را از زندگی مشخص کند. این مساله به قول سیاستمداران، موضوعی راهبردی است، یعنی همه هدفهای دیگر فرد حول این هدف راهبردی قرار میگیرد. برای این هدف است که شخص باید تمام توان، تلاش و مهمتر از آن تمام عمر خویش را به پای آن بگذارد. خوردن، خوابیدن، حرف زدن، سکوت کردن، تفریح کردن، رنج بردن و… همه و همه تحتتاثیر این هدف راهبردی هستند، چرا که این هدف در را‡س هدفهای زندگی قرار میگیرد.
پس از این مرحله، ما هر کاری که در زندگی انجام میدهیم باید به گونهای باشد که در خدمت آن هدف قرار بگیرد و به گونهای حرکت کنیم که بتوانیم راحتتر، سریعتر و با هزینه کمتری به هدف اصلی دست یابیم. پس از انتخاب هدف برای دستیابی به آن باید توانمندیهای مختلفی کسب کنیم تا در رسیدن به آن هدف و هدفهای کوچکتر متناسب با هدف راهبردی موفق باشیم.
نخستین نوع توانمندیها عبارت است از توانمندی خود آگاهی، یعنی توانایی شناخت خود، روحیات خود، روش و منش خود، ضعف و قوتهای خود، تمایلات و دلبستگیهای خود و…
مهارتهای زندگی شامل مجموعهای از تواناییها هستند که قدرت سازگاری و رفتار مثبت و کارآمد را افزایش میدهند و در نتیجه بدون اینکه شخص به خود یا دیگران ضربه بزند میتواند مسائل زندگی خود را حل و رفع کند.
نیازهای زندگی امروز، تغییرات سریع اجتماعی و فرهنگی، تغییر ساختار خانواده، شبکه گسترده و پیچیده ارتباطات انسانی و تنوع، گستردگی و هجوم منابع اطلاعاتی، انسانها را با چالشها، استرسها و فشارهای متعددی روبهرو کرده است که مقابله مؤثر با آنها نیازمند توانمندیهای روانی و اجتماعی است تا فرد بتواند زندگی خود را به شکل مطلوبی به سامان برساند.
یادگیری موفقیتآمیز مهارتهای زندگی باعث میشود فرد در زمینه رسیدن به هدف اصلی و بنیادین زندگی خود موفق باشد. (این هدف میتواند در هر کسی با توجه به مجموعه خلقیات فردی و اجتماعیاش متفاوت باشد.) ثانیاً میتواند به عنوان یک انسان موفق در نزد خود و دیگران پذیرفته و برای دیگران الگوی مناسبی شود و ثالثاً خانواده و جامعه نیز به داشتن چنین فرزندانی مفتخر و سرافراز هستند، زیرا همین جوانان میتوانند چون کوهی استوار در برابر امواج توفنده تهاجمات مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و… ایستادگی کرده و جامعه را به سوی قلههای سرافرازی و سربلندی رهنمون سازند.
منبع: تابش