آخر قصه که بیاید، پاک می کنم اشکهایم را و می گذارم کتاب غصه را در کتابخانه روزگار اندکی آرامش می نوشم و به خوابی می روم پر از رویا آی پیدای نا پیدا باورکن … آخر این قصه تویی پس چرا نمی آیی ….
ویرایش توسط بهمن پور : 2014-04-15 در ساعت 00:13
لیست موضوع های تصادفی این انجمن : نفس می کشم هنوز............... میان ماندن و نماندن با زنت شوخی کن خطا از من است گاهی............. باز باران، بی ترانه همه ماهر شدند. ا ی روزگار! به خاطر سه چیز هیچگاه کسی را مسخره نکنید : هرشب به ماه خیره می شوم... لا به لای میله های بـــــــــی عبور.
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
نمایش برچسبها
مشاهده قوانین انجمن