|
|
|
|
چهار نفر بودند.
اسمشان اینها بود.
همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی.
کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند، هرکسی می توانست این کار را بکند ولی هیچ کس اینکار را نکرد. یک کسی عصبانی شد چرا که این کار کار همه کس بود اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد.
سرانجام داستان این طوری شد هرکسی، یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد!!؟
حالا ما جزء کدامش هستیم؟؟؟
منبع: dastanak.blogsky.com
ویرایش توسط بهمن پور : 2014-12-23 در ساعت 19:38
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- ماهیِ نونی
- حکایت شیخی خرقهپوش که عاشق دختر سگبان شد
- همه همسران من
- تعبير خواب آسمانی (داستانک)
- داستان تاثیر گذار شکایت گنجشک از خدا
- داستان زیبای قبر خالی
- ماجرای سفر من و خدا با دوچرخه !
- داستان درویش و زاهد و دخترک کنار رودخانه
- دختران و پسران اینگونه عاشق می شوند... .
- حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد
- حکایت
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)