سایه ام وقت غروب خورشید چه غمی بر دل داشت او نمیخواست که بی رنگ شود و چه خوش بود که بی وقفه به روی دیوار هر قدم با منو دل میدوید از پس هر کوچه و بزن اما اینک از بخت بدش وقت غروب است و وداع... **سپیدارتنها**
2 کاربر از سپیدار تنها برای این مطلب تشکر کرده اند : احمدی (2014-08-07),بهمن پور (2014-08-07)
لیست موضوع های تصادفی این انجمن : جادوی شعر 3 لمس بودنت مبارک شعر سایه و من جادوی شعر 1 عاشقانه های پاییزی1 «گمشده» جادوی شعر 2
من وداع رو دوست ندارم
بنگر چگونه دست تکان میدهم گویی مرا برای وداع آفریدهاند
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
مشاهده قوانین انجمن