|
|
|
|
روزی تاجری با بار فراوان سوار بر شتر سفر می کرد . در طول راه با کاروان دزدان برخورد کرد و آنها نه تنها تمام دارایی و حتی لباس های او را گرفتند ، بلکه او را کتک مفصلی هم زدند !
تاجر هر چه قدر داد و فریاد کرد فایده ای نداشت . همین طور که راه می رفت متوجه شد خار و خاشاک بیابان پاهایش را زخمی کرده است ، آرام آرام و به سختی به راهش ادامه داد . یکدفعه متوجه یک جفت کفش شد ، نزدیک رفت و آن ها را برداشت . وقتی دید که یک لنگه از آن کفش ها پاره است با عصبانیت آن ها را به گوشه ای پرتاب کرد و رفت ، ولی چند قدم بیشتر نرفته بود که پشیمان شد ، برگشت و کفش ها را پوشید و با خودش می گفت : « در چنین بیابانی یک لنگه کفش هم غنیمت است ! » از آن وقت به بعد این مثل را زمانی به کار می برند که بخواهند بگویند قدر نعمتی که در حال حاضر داریم باید بدانیم !
منبع:nonahal.org
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- از ترس عقرب جراره به مار غاشیه پناه می برد
- گندم خورد و از بهشت بیرون رفت
- هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی
- داستان ضرب المثل با سلام و صلوات
- برای من آب ندارد، برای تو که نان دارد!
- برو ماستت رو کیسه کن!!
- هر را از بر تشخیص نمی دهد
- برو آنجا كه عرب نی انداخت!!
- ضرب المثل ازاین ستون به آن ستون فرج است
- كجا خوش است ؟ جایی كه دل خوش است
- من نوکر بادنجان نیستم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)