آخر قصه که بیاید، پاک می کنم اشکهایم را و می گذارم کتاب غصه را در کتابخانه روزگار اندکی آرامش می نوشم و به خوابی می روم پر از رویا آی پیدای نا پیدا باورکن … آخر این قصه تویی پس چرا نمی آیی ….
ویرایش توسط بهمن پور : 2014-04-15 در ساعت 00:13
لیست موضوع های تصادفی این انجمن : چنان در قید مهرت پای بندم با زنت شوخی کن شبی ،................ گاهی زیباترین......... فــــ❤ـــاصلــــه را مـــ❤ـــی گویــــم!!! ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری خنده ام میگیرد «باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه» من زنم میخــــــواهم عوض شوم! سلام ای دوست
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
نمایش برچسبها
مشاهده قوانین انجمن