فيشها و مقالات مرتبط با كليدواژه «الگوي پيشرفت بومي»
بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار دانشجويان دانشگاه فردوسى مشهد 25/2/86
بحثى كه امروز من مطرح ميكنم، بحث لزوم بازشناسى الگوى توسعه و پيشرفت است. ما ميخواهيم پيشرفت كنيم. مدل اين پيشرفت چيست؟ اين مدل را بايد بازشناسى كنيم. در آخرين ديدارى كه من با دانشجوها داشتم - چند ماه قبل در سمنان - بحث تحول را مطرح كردم. گفتم تحول، سنت الهى است در زندگى بشر. با او سينه به سينه نبايد شد؛ از او استقبال بايد كرد. بايد تحول را مديريت كرد، تا به پيشرفت بينجامد؛ جامعه را پيش ببرد. اين را آنجا مطرح كردم. البته همانجا هم گفتم - الان هم تكرار ميكنم - دانشگاهيان؛ چه دانشجو، چه استاد و حوزويان؛ چه طلبه، چه استاد، همه بايد اين خط و رشتهى فكرى را تعقيب و دنبال كنند. حالا توضيحات بيشترى عرض خواهم كرد تا بتوانيم به نتيجه برسيم.
كارهاى بزرگ از ايدهپردازى آغاز ميشود. اين ايدهپردازى كارى نيست كه در اتاقهاى دربسته و در خلأ انجام بگيرد. بايد فكرهاى گوناگون، انديشههاى گوناگون با آن سر و كار پيدا كنند، تماس پيدا كنند تا آنچه كه محصول كار هست، يك چيز عملى و منطقى از آب در بيايد. پس جان كلام، در اين بحثى كه امروز من ميخواهم بكنم، اين است كه ما بايد توسعه و پيشرفت را بازشناسى كنيم، ببينيم براى كشور ما، براى جامعهى ما، مدل پيشرفت چيست.
دو گرايش غلط هميشه دربارهى پيشرفت و تحولِ منتهى به پيشرفت وجود داشته است. يك گرايش عبارت است از خيانتهائى كه به نام پيشرفت و تحول انجام گرفته؛ ضربههائى كه به نام خدمت و زير پرچم اصلاحگرى بر پيكر ملت ما وارد شده است. از دوران قاجار خيلى از درباريان قاجار و شاهزادگان قاجارى - كه هم بيسواد بودند، هم دنياپرست بودند، هم در عين حال با محافل غربى ارتباط داشتند - عامل و وسيلهى وابستگىِ نادانستهى كشور و فرهنگ ما به غرب شدند و ادعايشان اين بود كه اين، پيشرفت و تحول است!
در قضيهى مشروطه، آن خطِ انگليسىِ ماجراى مشروطه حرفش ترقىخواهى بود؛ شعارش توسعه و پيشرفت بود. همان كسانى كه رهبران مشروطه را نابود كردند؛ شيخ فضلاللَّه را به دار كشيدند، مرحوم آيةاللَّه بهبهانى را ترور كردند، ستارخان و باقرخان را غير مستقيم به قتل رساندند و خلع سلاح كردند، رهبران صادق مشروطه را زير فشار قرار دادند و يك عده افرادى را كه وابستهى به غرب و سياستهاى استعمارى بودند، به نام مشروطهخواه بر مردم مسلط كردند، شعار آنها هم همين ترقىخواهى بود! آنها هم ميگفتند: پيشرفت، تحول! زير اين نام، آنچنان خيانت بزرگى انجام گرفت.
رضاخان با شعار ترقى و اصلاح آمد سر كار. كودتا كرد؛ حكومت كودتا، بعد هم آن ديكتاتورىِ سياه و بىنظير، كه همه تحت عنوان و زير پرچم پيشرفت و توسعه و ترقى انجام گرفت. محمد رضا پسر او - حكومت موروثى و بعد هم كودتا در مرداد 32 - هم ادعاى حركت اصلاحى داشت و اين همه فاجعه براى اين كشور به وجود آوردند. ضربهاى كه به اين كشور و به اين ملت زدند، اين طورى بود.
در سطح جهانى هم همين طور است. استعمار ملتها - كه لكهى ننگ تاريخ بشر در يكى دو قرن اخير هست - به نام پيشرفت ملتها انجام گرفت. استعمار يعنى نوسازى. انگليسها، هلندىها، پرتغالىها، فرانسوىها در نقاط مختلف آسيا و آفريقا و امريكاى لاتين رفتند بومىها را قتل عام كردند، سرزمينها را تصرف كردند، دزدى كردند، خيانت كردند، هزار فاجعه به وجود آوردند؛ زيرِ نام نوسازى، پيشرفت، استعمار.
در دورهى بعد هم كه نواستعمار پديد آمد، باز هم همين بود. اين همه تجاوز، اين همه جنگافروزى، اين همه كودتا كه به وسيلهى سرويسهاى امنيتى كشورهاى غربى - چه امريكا، چه انگليس و چه غير اينها - انجام گرفته، همه زير پرچم تجددخواهى و پيشرفت و تحول و توسعه انجام گرفته. همين الان شما افغانستان و عراق جلوى چشمتان است. امريكايىها آمدند وارد عراق شدند براى اينكه دنياى نوئى را؛ دنياى آزادى، دمكراسى و توسعه را براى مردم عراق به وجود بياورند. شما ببينيد الان در عراق چه خبر است! شايد در طول دوران حكومتهاى كودتائىِ عراق - كه آخرينش صدام بود - محنتى را كه امروز مردم عراق دارند از دست امريكايىها ميكشند، تا حالا تحمل نكرده باشند. زن و مرد عراقى تحقير ميشوند. جوان امريكايى چكمهاش را ميگذارد پشت گردنِ يك جوان عراقى؛ چرا؟ چون از خيابان عبور ميكرده و به او مشكوك شده؛ او را ميخواباند و جلوى چشم زن و بچهاش، صورتش را به خاك فشار ميدهد. يا مرد را جلوى چشم مرد خانه كتك ميزنند؛ مردها زن خانه را به اسم توسعه و پيشرفت و به اسم نجات ملت عراق بازرسى بدنى ميكنند. در افغانستان هم همين طور است.
پس نام توسعه از يك طرف مورد چنين سوء استفادههائى در طول تاريخ و در زمان خود ما در سرتاسر دنيا و در كشور خود ما انجام گرفته است. از يك طرف هم در نقطهى مقابل، كسانى بودهاند و هستند كه با هر نوع نوآورى و تحولى مخالفت كردهاند؛ به اسم اينكه اين سابقه ندارد، اين را نمىشناسيم، اين را نميدانيم، به اين مشكوكيم. حديثِ « شرّ الأمور محدثاتها» را بد معنا كردهاند. با اينكه نوآورى سنت تاريخ است؛ سنت طبيعت است و بدون نوآورى زندگى بشر معنا پيدا نميكند؛ اما اينها مخالفت كردند. اين دو گرايش متضاد وجود داشته است.
پس ما بايد پيشرفت و آن چيزى را كه از تحول اراده ميكنيم و ميخواهيم، درست براى خودمان معنا كنيم و بفهميم دنبال چه هستيم، تا نه آن سوء استفاده انجام بگيرد، نه اين مخالفت و ضديت. البته اين به معناى اين نيست كه ما تازه مىخواهيم پيشرفت را شروع كنيم، لذا الگو براى پيشرفت ميخواهيم؛ نه، پيشرفت در كشور ما با انقلاب و با نهضت انقلابى شروع شد. يك جامعهى ايستاى راكد، زير فشار، استعدادهاى خفته، بدون اجازهى هيچ تحركى در درياى عميق استعدادهاى ملى ما، با حركت انقلابى دگرگون شد.
امروز علاوه بر اين كه خودِ تشكيل نظام جمهورى اسلامى يك تحول بزرگ، يك پيشرفت شگفتآور و عظيم بود كه يك حكومت موروثىِ كودتائىِ فاسدِ وابسته را يك ملتى بتواند تبديل كند به يك حكومت مردمى، كه هيچ تحولى از اين بالاتر نيست و خودِ اين، بزرگترين تحول و بزرگترين پيشرفت بود، اين را هم من به شما عرض بكنم كه در هيچ نقطهى دنيا، در هيچ كشورى از كشورهاى دنيا اين منظرهاى را كه شما امروز ملاحظه ميكنيد، نميتوانيد ببينيد.
به هر حال بحثى كه براى الگوى پيشرفت ميكنيم، براى اين نيست كه مىخواهيم پيشرفت را شروع كنيم؛ پيشرفت از انقلاب شروع شده، بلكه به اين معناست كه با بحث نظرى و تعريف شفاف و ضابطهمند از پيشرفت، قصد داريم يك باور همگانى در درجهى اول در بينِ نخبگان، بعد در همهى مردم به وجود بيايد كه بدانند دنبال چه هستيم و به كجا ميخواهيم برسيم و بخشهاى گوناگون نظام بدانند چه كار بايد بكنند. اين را بايد پيدا كنيم. البته من امروز نميخواهم مدل و الگوى پيشرفت را اينجا مطرح كنم؛ نه، ميخواهم لزوم اين كار را بگويم.
مدلسازى و الگوسازى، كار خود شماست؛ يعنى كار نخبگان ماست. در تحقيقات دانشگاهى بايد دنبالش بروند، بحث كنند و در نهايت مدل پيشرفت را براى ايران اسلامى، براى اين جغرافيا، با اين تاريخ، با اين ملت، با اين امكانات، با اين آرمانها ترسيم و تعيين كنند و بر اساس او، حركت عمومى كشور به سوى پيشرفت در بخشهاى مختلف شكل بگيرد.
چرا لزوم اين كار را بايد بيان كرد؟ خيلى ساده است؛ به خاطر اينكه امروز در چشم بسيارى از نخبگان ما، بسيارى از كارگزاران ما، مدل پيشرفت صرفاً مدلهاى غربى است؛ توسعه و پيشرفت را بايد از روى مدلهايى كه غربىها براى ما درست كردهاند، دنبال و تعقيب كنيم. امروز در چشم كارگزارانِ ما اين است و اين چيز خطرناكى است؛ چيز غلطى است؛ هم غلط است، خطاست، هم خطرناك است. غربىها در تبليغات خيلى ماهرند؛ يعنى ماهر شدهاند؛ در طول اين دويست سيصد سالى كه كار تبليغاتى پىدرپى ميكنند، با تبليغات موفقِ خودشان توانستهاند اين باور را در بسيارى از ذهنها به وجود بياورند كه توسعهيافتگى مساوى است با غرب و غربى شدن! هر كشورى بخواهد كشور توسعهيافتهاى محسوب بشود، بايستى غربى بشود! اين تبليغات آنهاست. هر كشورى كه از الگوهاى موجود غرب فاصله داشته باشد، توسعهيافته نيست! و هر چه فاصلهاش بيشتر، فاصلهاش از توسعهيافتگى بيشتر! اينطورى ميخواهند جا بيندازند و متأسفانه در ذهنها جا انداختهاند.
البته غربىها اين تبليغات را كردهاند و ملاك و معيار توسعهيافتگى را الگوهاى خودشان قرار دادهاند؛ اما حقيقتاً در مقام عمل، به آن كشورهائى كه ميخواستند غربى بشوند، كمك درستى هم نكردهاند؛ يعنى همينجا هم صداقت بخرج ندادند. من به شما عرض بكنم: غربىها هيچ مايل نبودند و نيستند كه غير غربى وارد باشگاه علمى غرب شود. اين كشورهاى آسيائى كه الان پيشرفت كردهاند - مثل ژاپن، مثل چين، مثل تا حدودى هند - غرب به هيچ كدام از اينها كمكى نكرد. چين در كشمكشهاى شديد شرق و غرب - كمونيسم و دنياى سرمايهدارى - از طرف شوروىِ آن روز سخاوتمندانه مورد حمايت قرار گرفت؛ حتّى انرژى هستهاىاش را روسها دادند. چين هيچ چيز نداشت؛ شوروىها چون مىخواستند يك جبههى آسيائى بزرگى در مقابل امريكا و اروپا تشكيل بدهند، چين را تجهيز كردند؛ چون چين كمونيستى بود، تجهيزش كردند. هند هم در درجهى بعد همينطور؛ يعنى در جبههبندىهاى شرق و غرب، هند گرايش به چپ داشت، شوروىها - چپها - كمكش كردند. امريكايىها متقابلاً پاكستان را تقويت ميكردند. البته پاكستان هم انرژى هستهاى را خودش به وجود نياورد، آنها از چين گرفتند؛ اما امريكا چشمش را بست و در موازنههاى سياسى منطقهاى به رو نياورد. ژاپن، پيشرفت علمى خودش را به كمك امريكا و غرب به دست نياورد؛ ژاپنىها توانستند نفوذ علمى كنند - شايد تعبير سرقت، تعبير خوبى نباشد - و توانستند علم را به شكلى كه طرف راضى نيست، از او بقاپند؛ منتها ملت سختكوشى بودند و خودشان را پيش بردند؛ غرب به آنها كمكى نكرد.
ما حالا بايد براى شكستن اين طلسم فكر كنيم؛ كدام طلسم؟ اين طلسم كه كسى تصور كند كه پيشرفت كشور بايد لزوماً با الگوهاى غربى انجام بگيرد. اين وضعيت كاملاً خطرناكى براى كشور است. الگوهاى غربى با شرائط خودشان، با مبانى ذهنى خودشان، با اصول خودشان شكل پيدا كرده؛ بعلاوه ناموفق بوده. بنده به طور قاطع اين را ميگويم: الگوى پيشرفت غربى، يك الگوى ناموفق است. درست است كه به قدرت رسيدهاند، به ثروت رسيدهاند؛ اما بشريت را دچار فاجعه كردهاند. پيشرفتهاى غربى، پيشرفتهايى است كه امروز همهى دنيا و همهى بشريت دارند از آن رنج ميبرند؛ كشورهاى عقبمانده يكجور، كشورهاى پيشرفته يكجور. اين همان پيشرفت و توسعهاى است كه توانسته است گروههاى معدود و انگشتشمارى از خانوادههاى ثروت را به ثروت برساند؛ اما ملتهاى ديگر را دچار اسارت و تحقير و استعمار كرده؛ جنگ به وجود آورده و حكومت تحميل كرده است و در داخل خود آن كشورها هم اخلاق فاسد، دورى از معنويت، فحشا، فساد، سكس، ويرانى خانواده و اين چيزها را رواج داده. بنابراين، موفق نيست. شما الان اگر آثار ادبى كشورهاى غربى - مثلاً فرانسه - را كه مربوط به سه قرن يا دو قرن پيش هست، بخوانيد، وضع امروزِ آنجا را هم مطالعه كنيد، خواهيد ديد مردمِ آنجا از لحاظ اخلاقى بميزان بسيار زيادى عقب رفتهاند. اين وضعيتى كه امروز بر آنجا حاكم است، آن روزها حاكم نبود. پيشرفت تمدن غربى در طول قرنهاى متمادى، اين كشورها را از لحاظ اخلاقى دچار مشكل كرده؛ آنها را از لحاظ اخلاقى به انحطاط كشانده؛ از لحاظ وضع زندگى هم به آنها خدمتى نكرده؛ يعنى فقر در آنجاها برنيفتاده است. در آنجا كار و تلاش زياد است؛ اما دستاورد و محصول براى فرد و براى خانواده كم. بنابراين، پيشرفت غربى، پيشرفت ناموفقى است.
ما بايد پيشرفت را با الگوى اسلامى - ايرانى پيدا كنيم. اين براى ما حياتى است. چرا ميگوئيم اسلامى و چرا ميگوئيم ايرانى؟ اسلامى به خاطر اينكه بر مبانى نظرى و فلسفى اسلام و مبانى انسانشناختى اسلام استوار است. چرا ميگوئيم ايرانى؟ چون فكر و ابتكار ايرانى، اين را به دست آورده؛ اسلام در اختيار ملتهاى ديگر هم بود. اين ملت ما بوده است كه توانسته است يا ميتواند اين الگو را تهيه و فراهم كند. پس الگوى اسلامى ايرانى است. البته كشورهاى ديگر هم از آن، بدون ترديد استفاده خواهند كرد؛ همچنانى كه تا امروز هم ملت ما و كشور ما براى بسيارى از كشورها در بسيارى از چيزها الگو قرار گرفته، اينجا هم يقيناً اين الگو مورد تقليد و متابعت بسيارى از ملتها واقع خواهد شد.
آنچه كه موجب ميشود ما الگوى غربى را براى پيشرفت جامعهى خودمان ناكافى بدانيم، در درجهى اول اين است كه نگاه جامعهى غربى و فلسفههاى غربى به انسان - البته فلسفههاى غربى مختلفند؛ اما برآيند همهى آنها اين است - با نگاه اسلام به انسان، بكلى متفاوت است؛ يك تفاوت بنيانى و ريشهاى دارد. لذا پيشرفت كه براى انسان و به وسيلهى انسان است، در منطق فلسفهى غرب معناى ديگرى پيدا ميكند، تا در منطق اسلام. پيشرفت از نظر غرب، پيشرفت مادى است؛ محور، سود مادى است؛ هرچه سود مادى بيشتر شد، پيشرفت بيشتر شده است؛ افزايش ثروت و قدرت. اين، معناى پيشرفتى است كه غرب به دنبال اوست؛ منطق غربى و مدل غربى به دنبال اوست و همين را به همه توصيه ميكنند. پيشرفت وقتى مادى شد، معنايش اين است كه اخلاق و معنويت را ميشود در راه چنين پيشرفتى قربانى كرد. يك ملت به پيشرفت دست پيدا كند؛ ولى اخلاق و معنويت در او وجود نداشته باشد. اما از نظر اسلام، پيشرفت اين نيست. البته پيشرفت مادى مطلوب است، اما به عنوان وسيله. هدف، رشد و تعالى انسان است.
پيشرفت كشور و تحولى كه به پيشرفت منتهى ميشود، بايد طورى برنامهريزى و ترتيب داده شود كه انسان بتواند در آن به رشد و تعالى برسد؛ انسان در آن تحقير نشود. هدف، انتفاع انسانيت است، نه طبقهاى از انسان، حتّى نه انسانِ ايرانى. پيشرفتى كه ما ميخواهيم بر اساس اسلام و با تفكر اسلامى معنا كنيم، فقط براى انسان ايرانى سودمند نيست، چه برسد بگوئيم براى طبقهاى خاص. اين پيشرفت، براى كل بشريت و براى انسانيت است. نقطهى تفارق اساسى، نگاه به انسان است. اينجا يك درنگى بكنيم و من يك مطلب معرفتى اسلامى را در اينجا عرض بكنم:
در اسلام نگاه به انسان از دو زاويه است كه اين دو زاويه هر دو مكمل همديگر هستند. اين ميتواند پايه و مبنائى براى همهى مسائل كلان كشور و نسخههائى كه براى آيندهى خودمان خواهيم نوشت، باشد.
اين دو زاويهاى كه اسلام از آن به انسان نگاه ميكند، يكى نگاه به فرد انسان است؛ به انسان به عنوان يك فرد؛ به من، شما، زيد، عمرو به عنوان يك موجود داراى عقل و اختيار نگاه ميكند و او را مخاطب قرار ميدهد؛ از او مسئوليتى ميخواهد و به او شأنى ميدهد، كه حالا خواهيم گفت. يك نگاه ديگر به انسان، به عنوان يك كل و يك مجموعهى انسانهاست. اين دو نگاه با هم منسجمند؛ مكمل يكديگرند. هر كدام، آن ديگرى را تكميل ميكند.
در نگاه اول كه نگاه اسلام به فردِ انسانى است، يك فرد مورد خطاب اسلام قرار ميگيرد. در اينجا انسان يك رهروى است كه در راهى حركت ميكند، كه اگر درست حركت كند، اين راه، او را به ساحت جمال و جلال الهى وارد خواهد كرد؛ او را به خدا خواهد رساند؛ «يا ايّها الانسان انّك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه». اگر بخواهيم اين راه را تعريف كنيم، در يك جملهى كوتاه ميشود گفت اين راه، عبارت است از مسير خودپرستى تا خداپرستى. انسان از خودپرستى به سمت خداپرستى حركت كند. مسير صحيح و صراط مستقيم اين است. مسئوليت فرد انسان در اين نگاه، اين است كه اين مسير را طى كند. يكايك ما مخاطب به اين خطاب هستيم؛ ديگران بروند، نروند؛ حركت كنند، نكنند؛ دنيا را ظلمات كفر بگيرد يا نور ايمان بگيرد، از اين جهت تفاوت نميكند. وظيفهى هر فردى به عنوان يك فرد اين است كه در اين راه حركت كند؛ «عليكم انفسكم لا يضرّكم من ظلّ اذا اهتديتم». بايد اين حركت را انجام بدهد؛ حركت از ظلمت به نور، از ظلمت خودخواهى به نور توحيد. جادهى اين راه چيست؟ بالاخره مسيرى را ميخواهيم حركت كنيم و به جادهاى نياز داريم؛ اين جاده، همان واجبات و ترك محرمات است. ايمان قلبى موتور حركت در اين راه است؛ ملكات اخلاقى و فضائل اخلاقى، آذوقه و توشهى اين راه است، كه راه و حركت را براى انسان آسان و تسهيل ميكند؛ سرعت ميبخشد. تقوا هم عبارت است از خويشتنپايى؛ مواظب خود باشد كه از اين راه تخطى و تجاوز نكند. وظيفهى فرد در نگاه اسلام به فرد، اين است. در همهى زمانها، در حكومت پيغمبران، در حكومت طواغيت، يك فرد وظيفهاش اين است كه اين كار را انجام دهد و تلاش خودش را بكند.
اسلام در اين نگاه به انسان به عنوان يك فرد، توصيه ميكنند زهد بورزد. زهد يعنى دلباخته و دلبستهى دنيا نشود؛ اما در عين اينكه توصيه به زهد ميكنند، قطع رابطهى با دنيا و كنار گذاشتن دنيا را ممنوع ميشمارند. دنيا چيست؟ دنيا همين طبيعت، همين بدن ما، زندگى ما، جامعهى ما، سياست ما، اقتصاد ما، روابط اجتماعى ما، فرزند ما، ثروت ما، خانهى ماست. دلبستگى به اين دنيا، دلباخته شدن به اين نمونهها، در اين خطاب فردى، كار مذمومى است. دلباخته نبايد شد. اين دلباخته نشدن، دلبسته نشدن، اسمش زهد است؛ اما اينها را رها هم نبايد كرد. كسى از متاع دنيا، زينت دنيا، از نعمتهاى الهى در دنيا رو برگرداند، اين هم ممنوع است. « قل من حرّم زينة اللَّه الّتى اخرج لعباده و الطّيبات من الرّزق قل هى للّذين امنوا»؛ يعنى كسى حق ندارد كه از دنيا اعراض كند. اينها جزو مسلّمات و معارف روشن دين است كه من نميخواهم توضيح بدهم. اين، نگاه فردى است. در اين نگاه به فردِ انسان، اسلام استفادهى از لذائذ زندگى و لذائذ حيات را براى او مباح ميكنند؛ اما در كنار او يك لذت بالاتر را كه لذت اُنس با خدا و لذت ذكر خداست، آن را هم به او ياد مىدهند. انسان در يك چنين راهى به عنوان انسانِ انديشمند و داراى اختيار، بايد انتخاب كند و در اين صراط حركت كند و برود. در اين نگاه، مخاطب البته فردِ انسان است. هدف اين حركت و اين تلاش هم رستگارى انسان است. اگر انسان به اين دستورالعمل و نسخهاى كه به او داده شده است. عمل بكند، رستگار مىشود. اين، يك نگاه است.
در زاويهاى ديگر در نگاه كلان، همين انسانى كه مخاطب به خطابِ فردى است، خليفهى خدا در زمين معرفى شده؛ يك وظيفهى ديگرى به او واگذار شده و آن عبارت است از وظيفهى مديريت دنيا. دنيا را بايد آباد كند؛ «و استعمركم فيها». همين انسان مأمور است كه دنيا را آباد كند. آباد كردنِ دنيا يعنى چه؟ يعنى از استعدادهاى فراوان و غيرقابل شمارشى كه خداى متعال در اين طبيعت قرار داده، اين استعدادها را استخراج كند و از آنها براى پيشرفت زندگى بشر استفاده كند. در اين زمين و پيرامون زمين، استعدادهايى هست كه خداى متعال اينها را گذاشته است و بشر بايد اينها را پيدا كند. يك روزى بشر آتش را هم نمىشناخت، اما آتش بود؛ الكتريسيته را نمىشناخت، اما در طبيعت بود؛ قوهى جاذبه را نمىشناخت، قوهى بخار را نمىشناخت، اما اينها در طبيعت بود. امروز هم استعدادها و قواى بيشمار فراوانى از اين قبيل در اين طبيعت هست؛ بشر بايستى سعى كند اينها را بشناسد. اين مسئوليت بشر است؛ چون خليفه است و يكى از لوازم خليفه بودنِ انسان، اين است.
عين همين مطلب در مورد انسانهاست؛ يعنى انسان در اين نگاه دوم، وظيفه دارد استعدادهاى درونى انسان را استخراج كند؛ خرد انسانى، حكمت انسانى، دانش انسانى و توانائىهاى عجيبى كه در وجود روان انسان گذاشته شده، كه انسان را به يك موجود مقتدر تبديل ميكند. اين هم نگاه كلان است. در اين نگاه كلان، مخاطب كيست؟ مخاطب، همهى افرادند. استقرار عدالت و روابط صحيح، خواسته شده است. از چه كسانى؟ از همهى افراد. يكايك افراد جامعهى بشرى در همين نگاه كلان، مخاطبند؛ يعنى وظيفه و مسئوليت دارند. ايجاد عدالت، ايجاد حكومت حق، ايجاد روابط انسانى، ايجاد دنياى آباد، دنياى آزاد، بر عهدهى افراد انسان است. در اين نگاه مىبينيد انسان همهكارهى اين عالم است؛ هم مسئول خود و تربيت خود و تعالى خود و تزكيه و تطهير خود، هم مسئول ساختن دنيا. اين نگاه اسلام است به انسان.
اومانيزم غربى هم انسانمحور است. اومانيزم - كه محور فلسفههاى قرن نوزدهمى و بعد و قبل از آن است - انسان را محور قرار مىدهد. اما چهجور انسانى؟ انسان در منطق غرب و اومانيزم غربى، بكلى با اين انسانى كه در منطق اسلام هست، تفاوت دارد. انسان در الگو و نگاه اسلامى موجودى است هم طبيعى و هم الهى؛ دوبُعدى است؛ اما در نگاه غربى، انسان يك موجود مادى محض است و هدف او لذتجويى، كامجويى، بهرهمندى از لذائذ زندگى دنياست، كه محور پيشرفت و توسعه در غرب است؛ انسان سودمحور. اما در جهانبينى اسلام، ثروت و قدرت و علم، وسيلهاند براى تعالى انسان. در آن جهانبينى غربى، ثروت و قدرت و علم، هدفند. انسانها تحقير بشوند، ملتها تحقير بشوند، ميليونها انسان در جنگها لگدمال بشوند و كشته بشوند، براى اينكه كشورى به قدرت يا به ثروت برسد يا كمپانىهايى سلاحهاى خودشان را بفروشند؛ ايرادى ندارد! تفاوت منطقى، اين است.
بنابراين، آن چيزى كه ما به آن نياز داريم، اين است كه نقشهى پيشرفت كشورمان را بر اساس جهانبينى اسلام براى اين انسان، انسانِ در منطق اسلام، فراهم و تهيه كنيم. در اين نقشهى پيشرفت و تحول، ديگر معنا ندارد كه پيشرفت با فحشا، با غوطه خوردن درمنجلاب فساد همراه باشد. معنويت، پايهى اساسى اين پيشرفت خواهد بود. پيشرفتى كه محورش انسان است و انسانى كه داراى بُعد معنوى قوى است و انسانى كه علم و دنيا و ثروت و فعاليت زندگى را وسيلهاى قرار مىدهد براى تعالى روحى و رفتن به سوى خداى متعال، اين پيشرفت با آن پيشرفت خيلى متفاوت است. (صداى اذان به گوش من ميرسد. من معمولاً وقتى اذان بشود، برنامه را ادامه نميدهم. ناچارم حرف را تمام كنم، لكن جمعبندى ميكنم.)
من ميخواهم بگويم مجموعهى دانشگاهى كشور ما، مجموعهى نخبگان كشور ما - هم حوزه و دانشگاه - يكى از بزرگترين كارهاشان بايد اين باشد كه نقشهى جامع پيشرفت كشور را بر اساس مبانى اسلام تنظيم كنند؛ دل به الگوى غربى و مدلسازىهاى غربى نسپرند. او نميتواند كشور را نجات بدهد؛ او نميتواند پيشرفت كشور ما را تنظيم كند. كسانى كه در مراكز برنامهريزى يا در مراكز علمى و تحقيقى هستند و راجع به اقتصاد، راجع به سياست، راجع به سياست بينالمللى و راجع به مسائل حياتى ديگر كشور كار و فكر ميكنند، دنبال اين نباشند كه فرمولهاى غربى را؛ فرمولهاى اقتصادى غرب، فرمولهاى بانك جهانى يا صندوق بينالمللى پول را با مسائل كشور تطبيق كنند؛ نه، آن نظريهها، نظريههاى مفيد براى ما نيست. البته از عِلمشان استفاده ميكنيم؛ ما تعصب نداريم. هرجا پيشرفت علمى، تجربهى علمى باشد، استفاده ميكنيم. از مصالح استفاده ميكنيم؛ اما نقشه را بر طبق فكر خودمان، بر طبق نياز خودمان بايستى بريزيم.
بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار دانشجويان دانشگاههاى استان يزد 13/10/86
نقطهى مقابل اعتماد به نفس، خودكمبينى است؛ خودكمبينى در مقابل فكر يك جناحى از ملتهاى عالم - كه امروز غرب مظهر آن است - خودكمبينى در مقابل فلسفهى آنها، خودكمبينى در مقابل علم آنها، حتّى خودكمبينى در مقابل الگوهاى توسعهى ملى كه آنها پيشنهاد ميكنند؛ در حالى كه الگوى توسعهى ملى نسبت به ملتهاى مختلف، گوناگون است.
در دوران دفاع مقدس، اوائل كار، بخصوص بچههاى سپاه و بسيج واقعاً چيزى نداشتند؛ سلاح لازم را نداشتند؛ عمدهى سلاحشان همين كلاشينكف بود؛ يك تفنگ انفرادى. نميشد با اين سلاح جنگيد؛ لذا به فكر افتادند. خود اين به فكر افتادن، بابهائى را به روى آنها باز كرد. من توصيهام به جوانهاى عزيز اين است كه شرح حال سرداران شهيد را بخوانيد. در لابهلاى حرفهاى اينها، حالا يك بخشهائى عاطفى و معنوى و اينهاست - كه آنها هم به نوبهى خود منافعى دارد - اما بخشهائى هم بخشهاى تجربىِ كارهاى اينهاست كه در ميدان جنگ چگونه عمل ميكردند. من بارها گفتهام كه در دوران جنگ، ما بايستى آر.پى.جى هفت را به صورت قاچاقى با پولِ چند برابر از كشورهاى ديگر مىآورديم و نهايت سختى را متحمل ميشديم؛ پولِ چند برابر هم ميداديم تا يك تعداد سلاحهاى ابتدائىِ اينطورى را به دست بياوريم. نتيجهى آن تجربهها و اعتماد به نفس اين شد كه ملت ايران به جائى برسد كه سلاحهائى كه خودش توليد ميكند، در منطقه بخشىاش درجهى يك و بى نظير باشد، بخشى هم كم نظير باشد. اين به خاطر همين نياز بود؛ چون به ما نميفروختند، چون به ما نميدادند. ما احساس كرديم كه بايد به خودمان تكيه كنيم. جوانهاى ما به خودشان تكيه كردند. اين تكيهى به خود، استعدادها را جوشاند. اين جوشش استعدادها فراورده دارد؛ فراوردهها هر يكى چندين دنباله دارد. اين در همه جا هست. اين اعتماد به نفس، هم در كشفيات هست، هم در علم هست، هم در ساخت و توليد هست، هم در الگوى توسعه هست.
من در يكى دو تا ديدار دانشجوئىِ سفرهاى سال گذشته در مشهد و سمنان، راجع به مسئلهى الگوى توسعه صحبت كردم؛ الگوى توسعهى ايرانى، الگوى توسعهى بومى، كه ما براى توسعهى كشور به سراغ نظريات دانشمندان اروپائى نرويم. نميگويم از علم آنها استفاده نكنيم؛ اما نسخهى آنها مال خودشان. علم آنها را ياد بگيريم؛ اما نسخهى بيمارىِ خودمان را خودمان بنويسيم، تا مورد اعتماد خودمان باشد، تا بتوانيم به آن تكيه كنيم، اطمينان كنيم. حالا اگر اعتماد به نفس نباشد، ميگوئيم آقا مگر ما ميتوانيم؟ اين همه ديگران تجربه كردند، ما حالا چه بالاتر از آنها ميخواهيم بياوريم؟ اين، نبود اعتماد به نفس است؛ كه الان هم متأسفانه بعضىها ميگويند! بعضى از تحصيلكردههاى ما همين را ميگويند. ما گفتيم الگوى توسعهى بومى تهيه كنيم، ميگويند آقا كدام الگوى توسعهى بومى؛ مگر ميشود؟! ببينيد، اين همان رسوبات باقيماندهى از گذشته است؛ نبود اعتماد به نفس است. اگر يك ملت ميخواهد پيشرفت كند، نميشود منتظر ديگران باشد.
بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار اساتيد و دانشجويان دانشگاههاى شيراز 14/2/87
الگوى پيشرفت اسلامى - ايرانى كه ما يك سال، دو سال گذشته مطرح و تكرار كرديم، ميپرسند چقدر عمل شد؟ درست است، جاى سؤال دارد. پژوهشگاه دانشجوئى كه پيشنهاد شد، به نظر من پيشنهاد خوبى است. خوب است مسئولان وزارتهاى آموزش عالى رسيدگى كنند، بررسى كنند؛ فكر خوبى است. بگذاريم دانشجوها در اين مقولهى كار دانشگاهى اگر وقت ميكنند، اگر ميتوانند، در يك مركزى به نام پژوهشگاه و پژوهشكده، فعاليتهائى را انجام دهند؛ اين ايدهى قابل توجهى است و ميتواند دنبال شود.
گفته شد توانائى تصميمسازى و تصميمگيرى. اينجا من اين مطلب را پرداخت كنم. توانائى تصميمسازى خيلى خوب است. توانائى تصميمگيرى يكى از مشكلاتى است كه اگر وارد محيط دانشجوئى شد، خيلى از هنجارهاى مطلوب و درست را به هم خواهد زد؛ اين تجربهى ماست. بگذاريم دانشجو با فكر خود، با زبان باز خود، با تعلق كم خود، با گفتار و عمل خود، تصميمسازى كند. تصميمگيرى را بگذاريم كسى بكند كه بتوان از او سؤال كرد و او مسئول و پاسخگو باشد. بنابراين دنبال اين نباشيم كه محيط دانشجوئى، محيط تصميمگيرىِ براى اقدام باشد؛ اين نه به نفع دانشجوست، نه به نفع آن اقدام. دنبال اين باشيم كه محيط دانشجوئى تصميمسازى كند؛ يعنى گفتمانسازى كنيد. ببينيد بنده وقتى مسئلهى نهضت نرمافزارى را خواستم مطرح كنم، قبل از همه تو دانشگاه با دانشجوها مطرح كردم؛ حدود ده سال قبل. نه با وزارتها صحبت كرده بودم، نه با رئيسجمهور وقت صحبت كرده بودم، نه حتّى با اساتيد صحبت كردم؛ اولبار در دانشگاه اميركبير اين فكر را به ميان آوردم. امروز شما ببينيد اين يك گفتمان است، يك مطالبهى عمومى است، يك خواستِ همهى دانشگاههاى كشور است؛ كه من هرجا هم ميروم، از زبان دانشجو مطالبهاش را ميشنوم؛ از زبان استاد و مدير، اجرايش را در يك مرحلهى ديگر ميشنوم، و اجراء هم دارد ميشود. همين نوآورىهاى علمى بسيار، بخشى از انگيزه و توان خودش را از اين شعار گرفته: «تصميمسازى كنيد»، «گفتمانسازى كنيد». اين، مجرى و مسئولين اجرائى را ميكشاند دنبال اين تصميم، و تصميمگيرى خواهند كرد و عمل خواهد شد. نكتهاى كه در بيانات دانشجوى دختر دورهى دكترى براى من جالب بود، اين بود كه دانشجوى پزشكى از دانشجويان علوم پايه دفاع ميكرد؛ اتفاقاً درست هم هست. توجه به علوم پايه، از جملهى همين توصيههاى مؤكدى است كه بنده در اين چند سال، مكرر با مسئولين درميان گذاشتهام. هميشه گفتهايم علوم پايه مثل گنجينه است؛ علوم كاربردى مثل پولى است كه توى جيبمان ميگذاريم و خرج ميكنيم. اگر علوم پايه نباشد، پشتوانهى اين هزينهكردن ازبين خواهد رفت. اين نكته كاملاً بجاست و من اين درس را از اين دختر دانشجو قابل طرح ميدانم كه دانشجوها صنفى، دانشگاهى و رشتهاى به مسائل نگاه نكنند؛ واقعاً نگاه كنند به آنچه كه نياز كشور است. اين دانشجوى پزشكى خودش از دانشجويان و مجموعههاى علوم پايه دفاع ميكند؛ اين به نظر ما درس خوبى بود.
بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار اساتيد و دانشجويان دانشگاههاى شيراز 14/2/87
يك نكته را نمايندهى بسيج دانشجوئى گفتند، كه در واقع بنده هم اين مطالبات را دارم. الگوى پيشرفت اسلامى - ايرانى كه ما يك سال، دو سال گذشته مطرح و تكرار كرديم، ميپرسند چقدر عمل شد؟ درست است، جاى سؤال دارد.
ميخواستيم ايرانى بسازيم با اين خصوصيات. اين مطلب يك اضافهاى دارد و آن اين است كه مسئله فقط ايران هم نبود؛ ايران به عنوان يك الگو براى جوامع اسلامى در درجهى اول، و همهى جوامع بشرى در درجهى بعد، مورد نظر بود. ما ميخواستيم اين جامعه را با اين خصوصيات بسازيم - ما يعنى ملت ايران، انقلاب ايران، انقلابيون ايران؛ منظور، شخص بنده و چند نفر ديگر نيست - و آن را بگذاريم جلوى چشم آحاد بشر و امت اسلامى؛ بگويند اين است كه هم مطلوب اسلام است، و هم ميسور مردم اين روزگار است. اينجور نباشد كه خيال كنند بله، اين مطلوب هست، اما ميسور نيست؛ كه ميگفتند در دوران مبارزات نهضت اسلامى. بعضى از كسانى كه نيتهاى خوبى هم داشتند، ميگفتند آقا بيخود چرا زحمت ميكشيد، فايدهاى ندارد؛ بله، اين حرفهاى شما درست است، اما شدنى نيست. انقلاب ميخواست به همهى كسانى كه در هر نقطهاى از دنياى اسلام هستند، نشان بدهد كه اين الگو تحققيافتنى و شدنى است؛ اين هم نمونهاش. اين آن چيزى بود كه به عنوان هدف انقلاب وجود داشت. اين هدف از اول بود، به شما عرض كنم كه امروز هم همين هدف هست، در آينده هم همين هدف خواهد بود؛ اين هدف ثابت است.
در دههى اول، پيشرفت را بسيارى از انقلابيون در الگوى چپ؛ چپ دههى شصت، يعنى الگوى گرايشمند به سوسياليسم ميديدند. هر كس هم مخالفت ميكرد، يك تهمتى، لكهاى، چيزى متوجهش ميكردند. يك عدهاى از مسئولين، دستاندركاران، فعالين عرصهى كار در جمهورى اسلامى، نگاهشان نگاه حاكميت دولت و مالكيت دولت بود؛ خوب، اين نگاه، نگاه غلطى بود. نگاه به پيشرفت كشور از زاويهى ديد تفكر شرقىِ سوسياليستىِ چپ محسوب ميشد؛ اين غلط بود. البته غلط بودن اين خيلى زود فهميده شد، حتّى آن كسانى كه آن روز مروج همين ديدگاه بودند، ناگهان صد و هشتاد درجه برگشتند! آن افراط به يك تفريط حالا تبديل شد.
يك برههاى از زمان، نگاه به پيشرفت، نگاه غربى بود؛ يعنى همان راهى كه آنها رفتند، اينها هم بايد بروند؛ تصورشان اين بود. خودشان را در حدِ انگليس و فرانسه و آلمان هم نميديدند؛ در حد همين كشورهائى مثل كرهى جنوبى ميديدند. اين هم رد شد. امروز در ذهن و فكر مسئولان و به صورت يك گفتمان عمومى در ذهن نخبگان و فرزانگان، نقشهى پيشرفت غربى كشور ردشده است؛ غلط از آب درآمده است. علتش هم اين است كه انتقاد از نقشهى پيشرفت به شيوهى غربى، امروز مخصوص ملتهاى شرق نيست، مخصوص ما نيست؛ خودِ انديشمندان غربى، خودِ فرزانگان غربى، زبان به انتقاد گشودهاند؛ هم در زمينههاى اقتصادى، هم در زمينههاى اخلاقى، هم در زمينههاى سياسى. همان چيزى كه به آن افتخار ميكردند به عنوان ليبرال دموكراسى، امروز مورد انتقاد است؛ پس اين هم نقشهى پيشرفت نيست. امروز ما اينها را ميدانيم. البته نقشهى پيشرفت اسلامى - ايرانى چيست؟ اين بايد تدوين شود، بايد روشن شود، بايد ابعاد و زوايايش مشخص شود؛ اين كار به طور كامل انجام نگرفته است و بايد بشود. اما همينى كه ما فهميدهايم كه بايد برگرديم به نقشهى اسلامى - ايرانى، اين خودش موفقيت بزرگى است. اين موفقيت را امروز داريم.
خوب، اين مسير پيشرفت است. مسيرِ پيشرفت، مسير غربى نيست، مسير منسوخ و برافتادهى اردوگاه شرقِ قديم هم نيست. بحرانهائى كه در غرب اتفاق افتاده است، همه پيش روى ماست، ميدانيم كه اين بحرانها گريبانگير هر كشورى خواهد شد كه از آن مسير حركت كند. پس ما بايستى مسيرِ مشخصِ ايرانى - اسلامى خودمان را در پيش بگيريم و اين را با سرعت حركت كنيم؛ با سرعت مناسب.
راه حلى كه بر اساس اين مقدمات وجود دارد، اين راه حل را شما بايد پيدا كنيد. شما بايد به نتيجه برسيد، به اين استنتاج برسيد، اما آنچه كه من ميتوانم به عنوان راهنمائى و راهبرد كلى به شما عرض كنم، تلاش و مجاهدت جوانانه و پيگير است. شما كه در دانشگاهيد، فعاليت شما فعاليت دانشگاهى است؛ بايد درس بخوانيد، تحقيق كنيد، به فكر نظريهسازى باشيد. الگو گرفتن بى قيد و شرط از نظريهپردازهاى غربى و شيوهى ترجمهگرائى را غلط و خطرناك بدانيد. ما در زمينهى علوم انسانى احتياج داريم به نظريهسازى. بسيارى از حوادث دنيا حتّى در زمينههاى اقتصادى و سياسى و غيره، محكومِ نظرات صاحبنظران در علوم انسانى است؛ در جامعهشناسى، در روانشناسى، در فلسفه؛ آنها هستند كه شاخصها را مشخص ميكنند. در اين زمينهها ما بايد نظريهپردازىهاى خودمان را داشته باشيم و بايد كار كنيم؛ بايد تلاش كنيم؛ دانشجو بايد تلاش كند. دانشجو و محيط دانشگاه بايد نگاه كلان به هدفهاى انقلاب داشته باشد؛ دنبال آنها برود.
ديدار نخبگان علمى و اساتيد دانشگاهها 3/7/87
اين پيشرفت علمى، اگرچه كه با فراگيرى علم از كشورها و مراكز پيشرفتهترِ علمى حاصل خواهد شد - بخشى از آن بلاشك اين است - اما فراگيرى علم يك مسئله است، توليد علم يك مسئلهى ديگر است. نبايد ما در مسئلهى علم، واگن خودمان را به لوكوموتيو غرب ببنديم. البته اگر اين وابستگى ايجاد بشود، يك پيشرفتهائى پيدا خواهد شد؛ در اين شكى نيست؛ ليكن دنبالهروى، نداشتن ابتكار، زيرِ دست بودنِ معنوى، لازمهى قطعىِ اين چنين پيشروىاى است؛ و اين جايز نيست.
بيانات در ديدار استادان و دانشجويان كردستان 27/2/88
در مسئلهى اول - يعنى تبيين نماى كلى پيشرفت - من چند نكته را ميگويم كه مجموع اين نكات، اين نماى كلى را به ما نشان خواهد داد.
نكتهى اول اين است كه ما وقتى ميگوئيم پيشرفت، نبايد توسعهى به مفهوم رائج غربى تداعى بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سياسى و جهانى و بين المللى حرف رائجى است. ممكن است پيشرفتى كه ما ميگوئيم، با آن چه كه امروز از مفهوم توسعه در دنيا فهميده ميشود، وجوه مشتركى داشته باشد - كه حتماً دارد - اما در نظام واژگانى ما، كلمهى پيشرفت معناى خاص خودش را داشته باشد كه با توسعه در نظام واژگانى امروز غرب، نبايستى اشتباه بشود. آن چه ما دنبالش هستيم، لزوماً توسعهى غربى - با همان مختصات و با همان شاخصها - نيست. غربىها يك تاكتيك زيركانهى تبليغاتى را در طول سالهاى متمادى اجرا كردند و آن اين است كه كشورهاى جهان را تقسيم كردند به توسعهيافته، در حال توسعه و توسعهنيافته. خب، در وهلهى اول انسان خيال ميكند توسعهيافته يعنى آن كشورى كه از فناورى و دانش پيشرفتهاى برخوردار است، توسعهنيافته و در حال توسعه هم به همين نسبت؛ در حالى كه قضيه اين نيست. عنوان توسعهيافته - و آن دو عنوان ديگرى كه پشت سرش مىآيد، يعنى در حال توسعه و توسعهنيافته - يك بارِ ارزشى و يك جنبهى ارزشگذارى همراه خودش دارد. در حقيقت وقتى ميگويند كشور توسعه يافته، يعنى كشور غربى! با همهى خصوصياتش: فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهتگيرى سياسىاش؛ اين توسعهيافته است. در حال توسعه يعنى كشورى كه در حال غربى شدن است؛ توسعهنيافته يعنى كشورى كه غربى نشده و در حال غربى شدن هم نيست. اين جورى ميخواهند معنا كنند. در واقع در فرهنگ امروز غربى، تشويق كشورها به توسعه، تشويق كشورها به غربى شدن است! اين را بايد توجه داشته باشيد. بله، در مجموعهى رفتار و كارها و شكل و قوارهى كشورهاى توسعهيافتهى غربى، نكات مثبتى وجود دارد - كه من ممكن است بعضىاش را هم اشاره كنم - كه اگر بناست ما اينها را ياد هم بگيريم، ياد ميگيريم؛ اگر بناست شاگردى هم كنيم، شاگردى ميكنيم؛ اما از نظر ما، مجموعهاى از چيزهاى ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعهى غربى شدن، يا توسعهيافتهى به اصطلاحِ غربى را مطلقاً قبول نميكنيم. پيشرفتى كه ما ميخواهيم چيز ديگرى است.
مطلب دوم اين است كه پيشرفت براى همهى كشورها و همهى جوامع عالم، يك الگوى واحد ندارد. پيشرفت يك معناى مطلق ندارد؛ شرائط گوناگون - شرائط تاريخى، شرائط جغرافيائى، شرائط جغرافياى سياسى، شرائط طبيعى، شرائط انسانى و شرائط زمانى و مكانى - در ايجاد مدلهاى پيشرفت، اثر ميگذارد. ممكن است يك مدل پيشرفت براى فلان كشور يك مدل مطلوب باشد؛ عيناً همان مدل براى يك كشور ديگر نامطلوب باشد. بنابراين يك مدل واحدى براى پيشرفت وجود ندارد كه ما آن را پيدا كنيم، سراغ آن برويم و همهى اجزاء آن الگو را در خودمان ايجاد كنيم و در كشورمان پياده كنيم؛ چنين چيزى نيست. پيشرفت در كشور ما - با شرائط تاريخى ما، با شرائط جغرافيائى ما، با اوضاع سرزمينى ما، با وضع ملت ما، با آداب ما، با فرهنگ ما و با ميراث ما - الگوى ويژهى خود را دارد؛ بايد جستجو كنيم و آن الگو را پيدا كنيم. آن الگو ما را به پيشرفت خواهد رساند؛ نسخههاى ديگر به درد ما نميخورد؛ چه نسخهى پيشرفت آمريكائى، چه نسخهى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى غربى، چه نسخهى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى شمالى - كشورهاى اسكانديناوى، كه آنها يك نوع ديگرى هستند - هيچ كدام از اينها، براى پيشرفت كشور ما نميتواند مدل مطلوب باشد. ما بايد دنبال مدل بومى خودمان بگرديم. هنر ما اين خواهد بود كه بتوانيم مدل بومى پيشرفت را متناسب با شرائط خودمان پيدا كنيم. من اين بحث را در محيط دانشگاه دارم ميكنم؛ معنايش اين است كه اين تحقيق و اين پيگيرى و اين تفحص را شما دانشجو، شما استاد و شما عنصر دانشگاهى، با جديت بايد انجام بدهيد؛ و انشاءاللَّه خواهيد توانست.
نكتهى بعدى هم نكتهى مهمى است: مبانى معرفتى در نوع پيشرفت مطلوب يا نامطلوب تأثير دارد. هر جامعه و هر ملتى، مبانى معرفتى، مبانى فلسفى و مبانى اخلاقىاى دارد كه آن مبانى تعيين كننده است و به ما ميگويد چه نوع پيشرفتى مطلوب است، چه نوع پيشرفتى نامطلوب است. آن كسى كه ناشيانه و نابخردانه، يك روزى شعار داد و فرياد كشيد كه بايد برويم سرتاپا فرنگى بشويم و اروپائى بشويم، او توجه نكرد كه اروپا يك سابقه و فرهنگ و مبانى معرفتىاى دارد كه پيشرفت اروپا، بر اساس آن مبانى معرفتى است؛ ممكن است آن مبانى بعضاً مورد قبول ما نباشد و آنها را تخطئه كنيم و غلط بدانيم. ما مبانى معرفتى و اخلاقى خودمان را داريم. اروپا در دوران قرون وسطى، سابقهى تاريخى مبارزات كليسا با دانش را دارد؛ انگيزههاى عكسالعملى و واكنشى رنسانس علمىِ اروپا در مقابل آن گذشته را نبايد از نظر دور داشت. تأثير مبانى معرفتى و مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى بر نوع پيشرفتى كه او ميخواهد انتخاب كند، يك تأثير فوق العاده است. مبانى معرفتى ما به ما ميگويد اين پيشرفت مشروع است يا نامشروع؛ مطلوب است يا نامطلوب؛ عادلانه است يا غيرعادلانه.
مطلب بعدى اين است كه ما اگر نقاط افتراق پيشرفت با منطق اسلامى را با توسعهى غربى ميشماريم، نبايد از نقاط اشتراك غفلت كنيم؛ يك نقاط اشتراكى هم وجود دارد كه اينها در توسعهى كشورهاى توسعه يافتهى غربى كاملاً وجود داشته؛ روح خطرپذيرى - كه انصافاً جزو خلقيات و خصال خوب اروپائىهاست - روح ابتكار، اقدام و انضباط، چيزهاى بسيار لازمى است؛ در هر جامعهاى كه اينها نباشد، پيشرفت حاصل نخواهد شد. اينها هم لازم است. ما اگر بايد اينها را ياد بگيريم، ياد هم ميگيريم؛ اگر هم در منابع خودمان باشد، بايد آنها را فرا بگيريم و عمل كنيم.
اينها يك مختصاتى از جملهى مختصات پيشرفت مورد نظر ما بود كه عرض كرديم. همانطور كه گفتم با اين حرفها تمام نميشود: بايد دقت كرد، بايد تعقيب كرد، بايد تحقيق كرد. صاحبان فكر در دانشگاهها بنشينند و روى اين مسائل مطالعه كنند؛ تبيين علمى بشود؛ مدلسازى علمى بشود تا بتوانيم اين را به برنامه تبديل كنيم و بيندازيم در ميدان اجرا تا در پايان ده سال، ملت احساس كنند كه پيشرفت حقيقى پيدا كردند.
يكى از الزامات ما اين است: هر الگوى پيشرفتى بايستى تضمين كنندهى استقلال كشور باشد؛ اين بايد بعنوان يك شاخص به حساب بيايد. هر الگوئى از الگوهاى طراحى شوندهى براى پيشرفت كه كشور را وابسته كند، ذليل كند و دنبالهرو كشورهاى مقتدر و داراى قدرت سياسى و نظامى و اقتصادى بكند، مردود است. يعنى استقلال، يكى از الزامات حتمىِ مدل پيشرفت در دههى پيشرفت و توسعه است. پيشرفت ظاهرى - با وابسته شدن در سياست و اقتصاد و غيره - پيشرفت محسوب نميشود. امروز هستند كشورهائى - بخصوص در آسيا - كه از لحاظ فناورى، از لحاظ دانش، از لحاظ مصنوعات، پيشرفتهاى ظاهرى دارند؛ خيلى از جاهاى دنيا را هم تصرف كردهاند؛ اما وابستهاند، وابستهاند. ملت و به تبع آنها دولت، از خودشان هيچ نقشى ندارند: نه در سياستهاى جهانى، نه در سياستهاى اقتصادى عالم و نه در طراحىهاى مهمى كه در عرصهى بين المللى مورد توجه است. دنبالهروند؛ غالباً هم دنبالهرو آمريكا. اين پيشرفت نيست و ارزشى ندارد.
رهبر معظم انقلاب
بيانات رهبر معظم انقلاب در نخستين نشست ((انديشههاي راهبردي))10/9/1389
البته اينكه ما ميگوئيم ايرانى يا اسلامى، مطلقاً به اين معنا نيست كه ما از دستاوردهاى ديگران استفاده نخواهيم كرد؛ نه، ما براى به دست آوردن علم، هيچ محدوديتى براى خودمان قائل نيستيم. هر جائى كه علم وجود دارد، معرفتِ درست وجود دارد، تجربهى صحيح وجود دارد، به سراغ آن خواهيم رفت؛ منتها چشمبسته و كوركورانه چيزى را از جائى نخواهيم گرفت. از همهى آنچه كه در دنياى معرفت وجود دارد و ميشود از آن استفاده كرد، استفاده خواهيم كرد.
بيانات رهبر معظم انقلاب در نخستين نشست ((انديشههاي راهبردي))10/9/1389
اگر ما توانستيم به حول و قوهى الهى، در يك فرايند معقول، به الگوى توسعهى اسلامى - ايرانىِ پيشرفت دست پيدا كنيم، اين يك سند بالادستى خواهد بود نسبت به همهى اسناد برنامهاى كشور و چشمانداز كشور و سياستگذارىهاى كشور. يعنى حتّى چشماندازهاى بيستساله و دهساله كه در آينده تدوين خواهد شد، بايد بر اساس اين الگو تدوين شود؛ سياستگذارىهائى كه خواهد شد - سياستهاى كلان كشور - بايد از اين الگو پيروى كند و در درون اين الگو بگنجد. البته اين الگو، يك الگوى غير قابل انعطاف نيست. آنچه كه به دست خواهد آمد، حرف آخر نيست؛ يقيناً شرائط نوبهنوى روزگار، ايجاد تغييراتى را ايجاب ميكند؛ اين تغييرات بايد انجام بگيرد. بنابراين الگو، يك الگوى منعطف است؛ يعنى قابل انعطاف است. هدفها مشخص است؛ راهبردها ممكن است به حسب شرائط گوناگون تغيير پيدا كند و حك و اصلاح شود.
بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار هيئت دولت در تاريخ 18/6/1388
يك نكتهى ديگر هم اينكه - كه قبلا اشاره هم كردم - اين طراحى و تدوين الگوى پيشرفت اسلامى ايرانى، به نظر من در هيچ جائى جز دولت وجود ندارد. هر چه انسان فكر ميكند كه كجا اين كار را ميشود انجام داد، به نظر ميرسد تنها جائى كه ميتواند اين را انجام بدهد، همين دستگاههاى دولتى است. واقعا از افراد متفكر هم استفاده بشود و بنشينند الگوى پيشرفت را طراحى كنند. چون اين دهه، دههى پيشرفت و عدالت است. ما پيشرفت را با عدالت با هم آورديم؛ يعنى درست نقطهى مقابل آن چيزى كه در دنياى مادى امروز مطرح است. آنها ميگويند ما اگر بخواهيم در پيشرفت، رعايت اين مسائل عدالتى را بكنيم، آن پيشرفت به دست نخواهد آمد، بنابراين عدالت را ميگذاريم بعد از آنكه پيشرفت را حاصل كرديم. آن وقت با راههاى جبرانى مثل همين بيمهها و كمكها، تا آن حدى كه بشود - كه غالبا هم نميشود - جبران ميكنيم. ما ميگوئيم نه، پيشرفت همراه با عدالت. در ذات اين پيشرفت، عدالت بايستى ملحوظ شده باشد. خوب، اين الگو لازم دارد؛ بنشينيد الگويش را ترسيم كنيد. اين، نگاه كلانى خواهد بود به آيندهى كشور. و شما چهار سال فرصت داريد؛ اين چهار سال ميتواند يك پايهگذارى باشد كه هر كسى هم بعد از شما آمد، اين پايهگذارى شما راهنماى او باشد.
بيانات رهبر معظم انقلاب در دانشگاه كردستان در تاريخ 27/2/1388
مطلب دوم اين است كه پيشرفت براى همهى كشورها و همهى جوامع عالم، يك الگوى واحد ندارد. پيشرفت يك معناى مطلق ندارد؛ شرائط گوناگون - شرائط تاريخى، شرائط جغرافيائى، شرائط جغرافياى سياسى، شرائط طبيعى، شرائط انسانى و شرائط زمانى و مكانى - در ايجاد مدلهاى پيشرفت، اثر ميگذارد. ممكن است يك مدل پيشرفت براى فلان كشور يك مدل مطلوب باشد؛ عينا همان مدل براى يك كشور ديگر نامطلوب باشد. بنابراين يك مدل واحدى براى پيشرفت وجود ندارد كه ما آن را پيدا كنيم، سراغ آن برويم و همهى اجزاء آن الگو را در خودمان ايجاد كنيم و در كشورمان پياده كنيم؛ چنين چيزى نيست. پيشرفت در كشور ما - با شرائط تاريخى ما، با شرائط جغرافيائى ما، با اوضاع سرزمينى ما، با وضع ملت ما، با آداب ما، با فرهنگ ما و با ميراث ما - الگوى ويژهى خود را دارد؛ بايد جستجو كنيم و آن الگو را پيدا كنيم. آن الگو ما را به پيشرفت خواهد رساند؛ نسخههاى ديگر به درد ما نميخورد؛ چه نسخهى پيشرفت آمريكائى، چه نسخهى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى غربى، چه نسخهى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى شمالى - كشورهاى اسكانديناوى، كه آنها يك نوع ديگرى هستند - هيچ كدام از اينها، براى پيشرفت كشور ما نميتواند مدل مطلوب باشد. ما بايد دنبال مدل بومى خودمان بگرديم. هنر ما اين خواهد بود كه بتوانيم مدل بومى پيشرفت را متناسب با شرائط خودمان پيدا كنيم. من اين بحث را در محيط دانشگاه دارم ميكنم؛ معنايش اين است كه اين تحقيق و اين پيگيرى و اين تفحص را شما دانشجو، شما استاد و شما عنصر دانشگاهى، با جديت بايد انجام بدهيد؛ و انشاءالله خواهيد توانست.
بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار با دانشجويان در تاريخ 18/8/1385
«تعيين الگوى پيشرفت» هم لازم است. الگوى پيشرفت چيست؟ ما بايد اين را مشخص كنيم. اگر اين را مشخص كنيم، آن وقت در برنامهريزيها، اولويتها، تقدمها، برنامهها، زمانبنديها، و سرمايهگذاريهاى ما اثر مىگذارد؛ به دنبال خود فرهنگ سازى مىآورد؛ در گفتگوى نخبگان خودش را نشان مىدهد و به ذهنيت عامهى مردم سرريز مىشود؛ حتى در صادرات و واردات كشور اثر مىگذارد؛ چه چيزى را از كجا وارد كنيم؟ چه چيزى را به كجا صادر كنيم؟