شهر در سه اپیزود
اپیزود اول: استخدام 23 رفتگر دارای مدرک لیسانس و فوق لیسانس در خرمآباد خبری بسیار متعجبکننده بود. این موضوعِ بسیار ناراحتکننده، نشاندهندهی این است که اوضاعِ اشتغال به قدری نابهسامان است که فارغالتحصیلان مقاطع لیسانس و فوق لیسانس دیگر پی کار در رشتهی خود نیستند و حاضر هستند در مشاغلِ پایینتر نسبت به سطحِ تحصیلی خود مشغول به کار شوند. بر اساس آمارهای منتشر شده در سال 93، نرخ بیکاری استان لرستان، 9/14 درصد بوده است و در برخی فصول چون بهار، نرخ بیکاری از مرز 20 درصد هم عبور کرده است به طوری که طی سالهای اخیر، به گزارش ایرانا، رتبهی نخست بیکاری بین استانهای کشور را داشته که در بهار امسال دو رتبه تغییر کرده است.
به طورِ یقین، پیش کشیدنِ این موضوع، نشان از نادیده گرفتنِ زحمات و کار و تلاشِ شبانهروزی رفتگران برای کسبِ روزی حلال نیست، اما در آخر باید گفت هر کس باید در جایگاهِ خود مشغول به کار شود. این موضوع در مواردِ دیگر هم صدق میکند.
در دورهی دانشجویی، بنا بود طرحِ هادی یک روستا و طرحِ جامعِ یک شهر را از شهرداری محلِ تحصیل تهیه کنیم. زمانی که به شهرداری رجوع کردم و از مسئولِ بخش خواستم که طرحها را در اختیارم بگذارد، چند دقیقه سکوت کرد، سپس بلند شد و به سمتِ قفسهای پُر از کتاب و پوشه رفت. چند دقیقهی دیگر وقت سپری شد. چند کتاب را از قفسه خارج کرد و محتویاتشان را از نظر گذراند. سپس رو به من کرد و گفت طرحِ هادی چیست؟ گمان کردم میخواهد امتحانَم کند که آیا دروسم را خوب فرا گرفتهام یا خیر. شروع کردم به توضیح دادن. کمی مکث کرد و پرسید جامع چهطور؟ باز توضیح دادم. سپس گفت من فرقشان را نفهمیدم خودت بیا دنبالِ طرحها بگرد.
حتمن سریالهای طنزِ مهران مدیری را به خاطر دارید. همیشه سیامک انصاری یا مهران مدیری زمانی که واقعن از موضوعی متعجب میشدند، خیره به دوربین نگاه میکردند. من هم چند ثانیه خیره به دوربین نگاه کردم!
اپیزود دوم: مطلبی خواندم دربارهی بیسوادی سفید و سیاه. بیسوادی سیاه همان شکل از بیسوادیست که فرد در آن قادر به نوشتن و خواندن نیست. نمیتواند اسمِ خود را روی یک برگه بنویسد یا تابلوی خیابانها را بخواند. طبق گزارشی که در مطلب ذکر شده بود، این نوع بیسوادی قابل اندازهگیری و ثبت در آمار است و با دایر کردنِ کلاسهایی برای هر سن و جنس میتوان آن را برطرف کرد. اما بیسوادی دیگری که مد نظر نویسنده بوده و به مراتب خطرناکتر چون بیماری نهفتهای در جامعه جریان دارد، بیسوادی سفید است. یعنی افرادی که به خواندن و نوشتن تسلط کافی دارند، نه تنها روی کاغذ و دفتر بلکه در محیط مجازی، روزها و شبها، هزاران مطلب مینویسند و دیوارهای خانههایشان پُر است از مدارک دانشگاهی و مقالات معتبر و غیره؛ اما در زندگی روزمره و ارتباط با جامعه دچارِ بیسوادی هستند. شاید بتوان گفت این افراد از حداقل شعوری که یک مخاطبِ رسانههای جمعی باید داشته باشد، برخوردار نیستند. اخبار دروغ و غیر موثق را باور کرده و بدونِ لحظهای فکر به اشتراک میگذراند. به این ترتیب، سواد هم دیگر آن معنیِ سابقِ خود را از دست داده است. ممکن است هر کدام از ما در دامِ آن گرفتار باشیم و این شکلِ جدیدِ بیسوادی روز به روز بیشتر ما را در خود غرق کند. اما آیا معیاری برای سنجیدنِ بیسوادی سفیدِ ما وجود دارد؟ آیا ما سوادِ انتقاد، ارتباط، تحلیل، رسانه، عاطفی، مالی و ... را داریم؟؟ آیا ما به تعبیرِ نویسندهی مطلب، "سواد زندگی کردن" داریم؟
اپیزود سوم: مقولهی سواد چنان پیچیده و گسترده است که آن را میتوان از هزاران بُعد و دیدگاه موردِ بحث و بررسی قرار داد. سواد فرهنگی بخشِ دیگریست که به قولی میتوان از ضروریاتِ یک جامعه دانست. سواد فرهنگی و اجتماعی طبقِ گفتهی ناصر فکوهی؛ جامعهشناس، به فهم فرهنگی، فهم تنوعات مردم شناختی، همزیستی با مخالفان، احترام به غیر، ارتباطات انسانی، مشارکت اجتماعی، مسئولیتپذیری، سازگاری فعال، مدیریت تعارض و مسائلی از این دست اطلاق میشود.
در تعاریف، دو برداشتِ پویا و ایستا در خصوصِ سواد فرهنگی بیان میشود. ایستا به این صورت که فرد راجع به هر موضوعی که نظر میدهد، انتقاد میکند یا تحلیل، باید اطلاعاتِ پایهی مربوط به آن موضوع را داشته باشد. اما به این دلیل که جامعه و نیازهای آن مُدام در حالِ تغییر و تحول است، نیاز است که دانش و سوادِ فرد در خصوص هر موضوع نیز به طورِ گسترده در حالِ بهروز رسانی باشد و این امر جُز با بهرهگیری از تکنولوژیهای ارتباطی و اطلاعاتی مُیسر نخواهد شد.
آیا گمان نمیکنید وقتِ آن رسیده که به جای حضورِ گسترده در محیطِ واقعی و مجازی و به رُخ کشیدنِ دانش و تحصیلاتِ خود برای دیگران، لحظهای را صرفِ این موضوع کنیم که در خِلالِ این همه مدارک و مقالات و تحلیل و نظر در همهی موارد، سوادِ سفیدِ ما در چه حد است؟ سوادِ فرهنگیِ ما چه میزان است؟ آیا سوادِ اجتماعی نیز داریم؟ آیا سوادِ ما صرفن ایستاست؟ یا به قولی در کُل سوادِ زندگی داریم یا خیر؟
نگارنده: نسترن کیوانپور