به نام خدای ماه عسل
دهمین قسمت ماه عسل امسال با دعای فرج و سلام و علیک آقای علیخانی مجری ویژه برنامه ماه عسل شروع شد. مجری ماه عسل از تقاضای بخشش از خدا در این ماه و امیدواری به رحمت و مغفرتش گفت و ادامه داد: با خاطری آرام، با دلی قرص بخواهیم ازش برای این که من فکر می کنم خالقی که، عظمتی که، رحمت واسعه ای که به ناله ها و گریه های فرعون با اون تشکیلات، یهویی یه جواب مثبت با شکوه میده واقعا دیگه من و شما مگه ته ماجرا چه کردیم؟
درسته که خودمون موقع قضاوت کردن خودمون وقتی دکمه هان وجدانمونو می زنیم همین جوری پشت سر هم تیک می خوره کارهایی که فقط خودمون می دونیم اشتباه بوده. اما در برابر عظمت اون، در برابر رحمت اون، در برابر محبت اون، مطمن باشید حتما، با نگاهی که داره، با رحمت پهناوری که داره و هیچ وقت با محبت های زمینی ما قابل مقایسه نیست حتما مورد رحمت و مغفرتش قرار خواهیم گرفت. انشاءالله.
پس با این امید که ثلث اول ماه رمضون امسالو، ثلث اول ماه عسل امسالو با موفقیت گذرونده باشیم و خاطرمون آسوده باشه از این که ازش خواستیم تمام آرزوهامون رو حتی آرزو هایی که بهشون خندیدن، مسخرشون کردن اما اونا رو در گوشش گفتیم، روز دهم ماه مبارک رمضان و دهمین فصل ماه عسل 92 را رو به روی چشمان شما باز می کنیم.
تیتراژ برنامه:
نشستم هواتو نفس می کشم / یه چند وقتیه حال من بهتره
دارم راه می افتم ببینم تهش / منو این هوا تا کجا میبره
دارم راه می افتم ببینم تورو / تویی رو که یه عمره راهی شدی
مگه می شه رد شد نگاهت نکرد / ببین توی آینه چه ماهی شدی
هوایی رو که تو نفس می کشی / دارم راه میرم بغل می کنم
تو با من بمون تا ته این سفر / من این ماهو ماه عسل می کنم
هوایی رو که تو نفس می کشی/ دارم راه میرم بغل می کنم
تو با من بمون تا ته این سفر / من این ماهو ماه عسل می کنم
همه زندگیمو بگیری ازم / بازم پای عشق تو وای می ایستم
یه ادم تو دنیا نشونم بده / بتونه بگه عاشقت نیستم
همه عمر، من سجده کردم به تو / من از حسرت غیر تو خالی ام
هنوزم زمان پرستیدنه / برام هیچ فرقی نداره کی ام
هوایی رو که تو نفس می کشی / دارم راه میرم بغل می کنم
تو با من بمون تا ته این سفر / من این ماهو ماه عسل می کنم
هوایی رو که تو نفس می کشی / دارم راه میرم بغل می کنم
تو با من بمون تا ته این سفر / من این ماهو ماه عسل می کنم
بعد از تیتراژ آقای علیخانی شهادت حضرت خدیجه (س) را تسلیت گفت و ادامه داد: بعضی از ما اینطوریم که می خوایم تو ماه رمضون تو ماه عسل خودمون یه کار گنده بکنیم ... نمی گم آرزوهای بزرگو مخدوش کنیم و روش خط بکشیم اصلا. اما نکته بد ماجرا از جایی شروع می شه که من فکر فلان شخص در فلان نقطه هستم اما حواسم به یه حلقه دور و بر خودم نیست. پدر و مادر، خاله، عمه، دختر خاله، پسر خاله، رفیق نزدیکم، خواهرزاده، برادر زاده و .... فاجعه از این جا شروع می شه. مطمئن باشید اگر حقی اگر مسئولیتی رو شونه من و شماست. اول قطعا مال خونه و خونواده هامونه و بعد مال دیگران. اگر شد اگر رسیدی دمت گرم، عالیه، فوق العاده است، نوش جونت ثوابش برس به حال مردم اما نه این که حواسمون به خانواده هامون نباشه. این خیلی وحشتناکه.
و اما قصه امروز؛
امروز در ابتدا سه نفر مهمان برنامه بودند. مادری مهربان که ناشنوا و ناتوان در گفتار و یا به طور مصطلح کرو لال بود به همراه یکی از پسرانش مهدی زمردیان و برادر این مادر آقا جواد که هرسه از نزدیک ترین افراد قهرمان قصه ی ما بودند و در همدان زندگی می کردند.
قهرمان امروز، محمد جواد زمردیان نام داشت اما او را جعفر صدا می زدند. پسری که فرزند اول خانواده و متولد شهر همدان بود. جعفری که با تمام سختی های والدینش به دلیل شرایط خاص شان در بزرگ کردن او به 16 سالگی رسید و این عزیزکرده ی خانواده در همین سن با جعل کردن امضای دایی اش که به علت کر و لال بودن پدرش قیم او محسوب می شده به جبهه ی حق علیه باطل رفت.
اما چندی بعد از عملیات کربلای 4 که جعفر در آن غواص بود دیگر نامه های او قطع شد و مدت ها خبری از او نشد. مهدی برادر جعفر به همراه تمام اعضای خانواده و فامیل و دوست و آشنا و همسایه به دنبال ردی یا خبری از او به جست و جو می پردازند، اما پس از چندی نا امید می شوند و او رو شهیدی مفقودالاثر می یابند.
مادر و پدر جعفر بسیار بی تابی می کنند و بر سر قبر خالی فرزندشان اشک های زیادی می ریزند. تا این که یک روز همسایه شان که در جبهه هم دستی بر آتش داشته عکسی از یک غواص که به تازگی پیدا کرده بودند را به مهدی نشان می دهد تا ببیند جعفر است یا نه. از ان جایی که عکس شباهت بسیاری به جعفر داشته مهدی تقریبا مطمئن می شود و به همراه پدر و دایی و دوستان به تهران معراج شهدا می روند.
در اون جا تمام همراهان با دیدن جنازه و شباهت بسیارش با جعفر از جمله شباهت صورت، بلندی قد و از همه مهمتر ماه گرفتگی بازوی راست او به یقین می رسند که این همان جعفر است. پس او را به همدان می آورند و با شکوه تشییع و تدفین می کنند و تمام مراسم های مربوطه را انجام می دهند.
چهار سال از تدفین جعفر می گذرد و در این چهار سال خانواده اش هر سال برای او سالگرد شهادت می گیرند. به گفته ی آقا مهدی مادر و پدر جعفر هم که به علت شرایط خاص شان و این که به سختی می توانستند با محیط ارتباط بگیرند و از طرفی هم بی خبری از فرزندشان بسیار بی قرار و نا آرام بودند در این 4 سال با پیدا شدن جعفر کمی به آرامش رسیده بودند و حالا حداقل می دانستند بر سر یک قبر خالی اشک نمی ریزند.
تا این که بعد از 4 سال یک روز یکی از دوستان جعفر به در خانه ی آن ها می رود و به مهدی می گوید: جعفر در این سال ها اسیر بوده اما حالا برگشته و سالم است و او خودش جعفر را دیده. اما مهدی که اصلا باورش نمی شده و معتقد بوده برادرش زیر خروارها خاک به سر می برد قبول نمی کند. سرانجام در بهت و ناباوری همه، با تایید یکی از بستگان که به مهدی می گوید با جعفر تلفنی حرف زده و هم چنین اطمینان دوستانش و سرانجام با دیدن خود جعفر حقیقت آشکار می شود.
بعد از پخش آگهی ها جعفر زمردیان هم به جمع مهمان های برنامه اضافه شد. آقای علیخانی عکس هایی از آن موقع جعفر و هم چنین عکسهایی از جنازه ای که همه آن را با محمد جواد اشتباه گرفته بودند نشان داد و شباهت ظاهری آن ها را بسیار دانست.
آقای زمردیان و دیگر مهمانان برنامه آن جنازه را هدیه ای از سوی خدا برای به آرامش رسیدن والدینشان در آن شرایط سخت و نبودی جعفر و بی تابی آن ها می دانستند. هم چنین قهرمان قصه ی ما که تا کنون با وجود در خواست های فراوان به هیچ برنامه ای نرفته بود خود را مدیون سه گروه دانست.
گروه اول خانواده و فامیل. گروه دوم همرزمانش در جبهه که به زعم خود شرمنده ی آنان که مجروح و اسیر هستند و شرمنده خانواده انانی که شهید شدند بود و گروه سوم هم همسر و فرزندانش. آقای علیخانی هم گروه چهارمی را به سه گروه قبلی اضافه کرد که آن خانواده و خود شهید ماجرا بودند.
آقای زمردیان گفت: که در پی یافتن خانواده آن شهید است و آقای علیخانی بار دیگر عکس آن شهید را نشان داد و گفت چه خوب می شود اگر این اتفاق در ماه عسل امسال بیفتد و خانواده آن شهید که چه بسا هنوز چشم انتظار فرزندشان هستند در ماه عسل امسال پیدا شوند.
هنگام خروج از صحنه آقای زمردیان به آقای علیخانی گفت: قبل از خروجش کاری با او دارد. بعد هم بلند شد ایستاد دستان آقای مجری را گرفت و گفت: من دیدم شما در یکی از برنامه های گذشته صورت یکی از مهمانان رو که وضعیت مناسبی نداشت بوسیدید درسته؟ و با تایید آقای علیخانی ادامه داد: من هم برای تشکر از این حرکت شما و به نمایندگی از بقیه ی مردم صورت شمارو می بوسم و صورت آقای علیخانی رو بوسید.
با خروج آقای علیخانی و حرف های انتهایی و جمله ماهتون عسل... برنامه پایان یافت. .
شش.jpg
ر.jpg