|
|
|
|
سرگذشت اولین شهید ارمنی در جنگ هشت ساله - شهید زوریك مرادی كه در جبهه پیرانشهر آذربایجان غربی به شهادت رسید
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
شب عملیات که رسید با هم به خط مقدم رفتیم مانند یک شیر که به بیشه می زند با غرورمی جنگید، با هجمه ای که دشمن به ما وارد کرد یک مرتبه او را که مثل یک مرغ پرپر می زد دیدم. به بالای سرش که رسیدم نفس آخر را کشید ، دستش را بالا آورد و روی سینه اش با صلیب نقشی بست او اولین شهید ارمنی در دفاع مقدس است.
نام جاودانش زوریک به معنای جنگجو و رزمنده بود.7تیرماه 1339 در تهران به دنیا آمد. اوفارغ التحصیل دبیرستان کوشش مریم بود و درتمام دوران تحصیل خودتا قبل از سربازی همیشه شاگرد ممتاز بود. همزمان با آزمون کنکور ورود به دانشگاه ، عشق به وطن و انجام وظیفه خود درقبال میهنش او را به خدمت سربازی كشاند.درسالهای تحصیل دوران ابتدایی در دبستان ساهاكیان با این كه به اتفاق والدین و 4 خواهر خویش: دیانا اُفیك ژان و روبینادر یك اطاق
زندگی میكرد،لیكن همیشه شاگرد اول بود. تحصیلات دوره راهنمایی و متوسطه را در دبیرستان ارامنه كوشش داوتیان ادامه داد، اما درعین ناباوری خویشاوندان ودوستان و با وجود قبولی در امتحانات اعزام به خارج، این جوان بااستعداد، سال آخر دبیرستان را ناتمام گذارده و داوطلبانه چند ماه پیش از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به
خدمت سربازی رفت. پس از طی سه ماه دوره آموزشی در شاهرود به لشگر ارومیه منتقل شد. سرانجام بعد از هشت ماه خدمت و در حدود سه ماه پس از اینكه همرزمانش با استفاده از باقیمانده پلو و چوب كبریت، برایش كیك آماده كرده و جشن تولد او را در سنگر برگزار كردند بر اثر اصابت تركش خمپاره و جراحت شدید، تقریبا روز بعد از شروع جنگ تحمیلی به خیل عظیم شهدای دوران هشت سال دفاع مقدس پیوست. وی اولین شهید نظامی ارمنی تاریخ جنگ تحمیلی عراق علیه ایران محسوب میشود. با شهادت زوریك كوچه ای كه وی در محله
حشمتیه(سردارآباد) در آن ساكن بود، در سوگ فرو رفت. همسایگان مسلمان اطراف منزل خانواده مرادیان دسته دسته با گریه همدردی خود رااعلام میكردند.آنها، 2حجله نیز برای شهید مرادیان در سر كوچه
قرار دادند.پیكر اولین شهید نظامی ارمنی زوریك مرادیان، پس ازانجام مراسم مذهبی در روز24 مهر1359 درگورستان ارامنه (در جاده خراسان) در میان حزن و اندوه جمعیت كثیری به خاك سپرده شد.
مادرش کاتارینه هنرچیان از خاطرات تنها پسرش می گوید:
یك روزصبح بیدار شدم به پدرش گفتم: خیلی نگران و دلواپس هستم. شب خواب دیدم، مثل اینكه زانوی زوریك تیر خورده و خونی شده بود. جیغ كشیدم، ولی زوریك دست گذاشت روی پایش و گفت چیزی نشده است.
تقریبا روز بعداز شروع جنگ تحمیلی به خیل عظیم شهدای دوران 8
دفاع مقدس پیوست.
روز بعد توی كوچه دو سرباز را دیدم كه همین;طور به درب ما نگاه میكردند،مثل اینكه دنبال آدرسی باشند. گفتم، خدایا اینها كی هستند؟ چند قدم نرفته،باز ایستادم. همسایه های ما همه مسلمان بودند. ما در حشمتیه زندگی میكردیم و درآن موقع همسایه روبه رویی ما از آن طرف آمد. از زبان سربازها فقط نام مرادی را شنیدم: سرباز زوریک مرادی خانه شان كجاست؟برگشتم،
گفتم: بله پسرم است، من مادرش هستم. چیه، شما دوستان زوریك هستید؟
یك كاغذ دردستش بودو هی آن كاغذ را توی دستش جمع میكرد. گفت: مادر،
تو خونه تون مرد هست؟این را كه گفت، من جیغ كشیده واز هوش رفتم ودیگر چیزی نفهمیدم. چشم باز كردم و دیدم تمام همسایه ها و فامیل جمع شده اند.
فهمیدم كه پسرم شهید شده است.
از آن روز به بعد شوهرم زمینگیر شد.فقط9 نوبت دربیمارستان بستری شده است.او نتوانست سر كار برود.دوستان مسلمان زوریك برایش حجله گذاشتند،بالا وپایین كوچه وخیلی زیاد با ما همدردی ونسبت به ما ابراز محبت كردند.
برای زوریك درمسجد ختم گرفتند. بعدازچهلم زوریك یكی ازدوستان مسلمان او نیز در كوچه ما به شهادت رسید. به ما گفتند چون زوریك اول شهید شده،
اسم كوچه را به نام زوریك مرادی میگذاریم، ولی شوهرم نپذیرفت:
حسین نیز از دوستان زوریك بوده و آن دو همبازی بوده اند. اسم كوچه را
به نام حسین بگذاریدو اسم كوچه را به نام حسین گرامی،نامگذاری نمودند. با وجود اینکه 34 سال از شهادت پسرم می گذرد غذاهایی که او دوست داشت را درست نمی کنم؛ او ماکارونی و کتلت خیلی
دوست داشت.غم از دست دادن زوریک شوهرم را سخت افسرده کرده بود و تا چند وقت نمی توانست به سر کار برود.
واهان پیش از شهادت پسرمان بارها به پیرانشهر رفته و در پادگان آنجا با زوریک دیدار کرده بود، برای همین بعد از اینکه پسرم از بین ما رفت با دلی آکنده از اندوه با پیمودن راهی دراز بار دیگر به آن پادگان رفت و در ملاقات با فرمانده و سربازان همرزم پسرم از آنان بسی دلجویی و ارج و احترام دید و تا حدودی تسکین یافت. از آن روز به بعد شوهرم زمین گیر شد و دیگر نتوانست سر کار برود.
پدرش دوبار زوریك را در خواب دیده است: زوریك به پدرش نزدیك شده و
میگوید:پدر چرا اینجا ایستاده ای؟ پدرش گفت:پس چكار كنم؟ گفت: بیا اینجا پیش من، ببین چه باغ بزرگی خریده ام، ببین چه باغی است، وسط آن، درخت سیب قرمز است. پدرش بعد از شهادت زوریك مریض شد و فوت كردو دخترم نیز به m.s دچار گردید.ما تمام وسایل زوریك را حفظ كردیم، حتی لباسی را كه آخرین بار به تن داشته است.
یاد و نام مدافعان ایران زمین جاودان باد
منابع : پورتال بنیاد شهید ، جام جم آنلاین
ویرایش توسط بهمن پور : 2014-08-05 در ساعت 17:10
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- نامه ی شهید بابایی به همسرش...
- کریسمس با آقا در خانه یک شهید ارمنی
- شهید چمران و عاشورا
- شهید سید کاظم کاظمی قائم مقام فرماندهی اطلاعات سپاه پاسداران
- پايان طراحی كتاب «خاطرات زنان شهيده آبادان»
- الگوی شهید چمران در دوران انقلاب و دفاع مقدس
- الگوی زندگی شهید نخبه زعیم
- از کدامین قبیله ای رفیق...
- شاگردی از مکتب علوی
- شهید حسن ترک
- ﺷﻮﺥ ﻃبعی بینظیر ﻳﮏ شهید ﺍﻳﺮﺍنی ﺗﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺁﺧﺮ…
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)