|
|
|
|
چند گویی که چو هنگام بهار آیدمنبع:vefagh.co.ir
گل بیارید و بادام به بار آیدروی بستان را چون چهره ی دلبندان
از شکوفه رخ و از سبزه عذار آیداین چنین بیهوده ای نیز مگو با من
که مرا از سخن بیهوده عار آیدشصت بار آمد نوروز مرا مهمان
جز همان نیست اگر ششصد بار آیدهر که را شست ستمگر فلک آرایش
باغ آراسته او را به چه کار آید ؟سوی من خواب و خیال است جمال او
گر به چشم تو همی نقش و نگار آید
" ناصرخسرو "
.................................................. ....................
نوروز بزرگم بزن ای مطرب امروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروزکبکان دری غالیه در چشم کشیدند
سروان سهی عبقری سبز خریدندبادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند
" منوچهری "
.................................................. ...............
صدای پای بهار
برف و یخ آب شد
چشمه ها شد روانشد زمین رنگرنگ
خنده زد آسمانباز دنیای ما
شاد و پیروز شدآمد ، آمد بهار
عید نوروز شدپر شد از بوی گل
کوچه ها ، خانه هاباز آغاز شد
رقص پروانه هاباز هم پهن شد
سفره هفت سینسبز شد ، سرخ شد
هر کجای زمین
............................................
عید نوروز
عید نوروز می رسد از راه
شادی از روی خانه میباردپدرم با چه دقتی دارد
بوته های بنفشه میکاردمادر مهربان من از صبح
شستشو کرده هر چه را بودهپرده را شسته ، شیشه را شسته
نیست در خانه ، ذرهای دودهتازه وقت غروب هم مادر
خسته ، اما برای شادی مامینشیند لباس میدوزد
تا بپوشیم روز عید آن را
" سپیده رحیمی "
ویرایش توسط بهمن پور : 2014-03-26 در ساعت 22:35
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)