|
|
|
|
مرا رازیست اندر دل...
دلم تا عشقباز آمد دراو جز غم نمی بینم
دلی بی غم کجا جویم که درعالم نمی بینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی آید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی بینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم باز چون محـــــــرم نمی بینم
قناعت می کنم با درد چون درمان نمی یابم
تحمل می کنم با زخم چون مرهـــــــم نمی بینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشــــــــــنا گشـــــــتم دل خرم نمی بینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که می گریم
چرا گریم کـــــــز آن حاصل برون از نم نمی بینم
کنون دم درکش ای "سعدی" که کار از دست بیرون شد
به امــــــــید دمی با دوســـــت وان دم هم نمی بینم
" سعدی"
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : بهمن پور (2014-09-15)
شیخ مصلح الدین سعدی بی تردید بزرگترین شاعری است که بعد از فردوسی آسمان ادب فارسی را با نور خیره کننده اش روشن ساخت و آن روشنی با چنان تلألویی همراه بود که هنوز پس از گذشت هفت قرن تمام از تاثیر آن کاسته نشده است و این اثر تا پارسی برجاست همچنان برقرار خواهد ماند.
روز بزرگداشت این شاعر بلند آوازه ی ایرانی گرامی باد.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)