درباره سامانه اندیشهای و جهانبینی مولوی
اگر بخواهیم سامانه اندیشهای و جهانبینی جلالالدین محمد بلخی (مولانا) را بر چند پایه بنهیم و استوار بداریم، میتوانیم از این پایهها یاد کنیم، به سخن دیگر این پایهها بسترهای بنیادین اندیشههای مولانا هستند:
نخست، فراخاندیشی مولاناست، مولانا جهانی میاندیشد. پیامها و آموزههای او بهگونهای است که همه جهانیان میتوانند از آن بهره ببرند. پرسمانهای مولانا که میکوشد به یاری اندیشه خویش آنها را بگشاید، پرسمانهای جهانی و انسانی است. چارهها و راهکارهای مولانا برای دشواریها، کژرویها، نابسامانیها و تنگناهایی که آدمی به آنها دچار است همچنان دامنه و کارکردی گسترده دارد. مولانا در تنگنای فرهنگ، نژاد و تاریخ نمیماند از همینروست که اگر سرودهای او به درستی به زبانهای دیگر برگردانیده شود هر انسانی در هر جای جهان میتواند برای درست و به آیین زیستن و برای رسیدن به آرامش و بهروزی در زندگانی از آنها بهره ببرد.
دوم: بستر و پایه دیگر در اندیشههای مولانا درست وارونه پایه و بستر پیشین است. بومیگرایی: درست است که مولانا فراخ میاندیشید جهانی و انسانی. اما فراخاندیشی او برآمده از ایرانیبودن اوست. او به پرسمانهای انسان چونان انسانی ایرانی مینگرد.
میدانیم که وی در خردی، هنگامی که 12سال بیش نداشته است از ایران به سرزمین دیگر میرود و سالیان پسین زندگی را در سرزمین کوچ میگذراند. اما نهتنها رنگ فرهنگ آن سرزمین را به خود نمیپذیرد بلکه آنچنان بر فرهنگ سرزمین کوچ اثر مینهد؛ کارگر میافتد که دامنه اثرگذاری او تاکنون در آن سرزمین پاینده و برجامانده است.
مولانا یکی از شکوفندهترین کانونهای فرهنگ ایران پارسی را در آسیای کهین پدید آورده است. من به یک نمونه بسنده میکنم تا آشکار بدارم که مولانا چگونه توانسته است یکتنه ایران فرهنگی و تاریخی را به سرزمین دیگر ببرد و در آن ماندگار و پایدار بگرداند. پس از گسست ترکیه از فرهنگ بومی و کهن خویش در پی تلاشهای آتاتورک (مصطفی کمالپاشا) در پی دیگر کرد دبیره (یا خط) پیوند ترکان با فرهنگ نیاکانشان یا از میان رفت یا بسیار به سستی رفت. ترکان امروز با زبان و ادب نیاکانشان آَشنایی چندانی ندارند اما هنگامی که درویشان پیرو مولانا در بزمهای آیینی که بر آرامگاه او برگزار میآید سرودهای را به آواز میخوانند این سرودها را به زبان پارسی میخوانند شاید پارهای به درستی نمیدانند آنچه میخوانند و میسرایند چیست و چه معنای در خود نهفته میدارد.
از همین روی اگر ما تنها بر این دو ویژگی بنیادین در ساختار اندیشه مولانا درک بورزیم آشکارا و بیچند و چون به این نکته پی خواهیم برد که اندیشههای مولانا تا چه پایه پس از چندین سده امروزینه است و به کار جهانیان در روزگار ما میآید.
میدانیم که یکی از پرسمانهای بزرگ در این روزگار جهانی شدن است؛ جهانی شدن سودهایی در بر دارد؛ زیانهایی نیز. اگر جهانیشدن به معنای برافتادن فرهنگ و منش بومی باشد نهتنها زیانبار و آسیبرسان، بلکه ویرانگر و فاجعهآمیز خواهد بود از همینروست که پرسمانی دیگر در پی این پرسمان نخستین ذهن و اندیشه جهانیان بهویژه ما ایرانیان را به خود در میکشد: بومیماندن، در جهانی که به نوعی یکسانی و یکنواختی میشتابد، بهرهجویی از فرهنگ چیره رسانهای. نمیتوان جهانی نشد زیرا این پدیدهای است ناگزیر و هیچ کشوری نمیتواند با روحهای بلند برگرد خویش برافرازد و از دیگر کشورها یه یکباره بگسلد. پس چاره چیست چاره را مولانا فراپیش ما نهاده است. او از سوی انسانی جهانی است؛ به دیگر سخن، مولانا از بن جان و دندان ایرانی است.
من میگویم اگر مولانا توانسته است جهانی بیندیشد؛ و اگر جهانیان میتوانند از اندیشهها، آموزهها و آزمونهای او به ژرفی بهره ببرند از آنجاست که او در مغز و استخوان خود بومی و ایرانی است. کسی میتواند جهانی بیندیشد که چیستی فرهنگی و منش خود را به استواری شناخته باشد و بدان باور یافته باشد. از این دید میتوان گفت مولانا روزآمدترین سخنور و اندیشمند ایرانی است.
فرهیختگان ـ میرجلالالدین کزازی