|
|
|
|
آقا روح الله هشت سال پس از ورود به قم در سن 27 سالگى همسر گزید و حاصل آن ازدواج دو پسر و سه دختر بود که البته یک پسر و دو دختر نیز پس از چندى که چشم گشودند براى همیشه چشم بستند. هنوز جواز اجتهاد نداشت اما دست در دستهاى آیت الله شاه آبادى در کوچه باغهاى عرفان، دو سه شهر عشق را گشته بود. بدین لحاظ، خواستگاریش بیش از آنکه عمل به یک حکم فقهى یا گردن نهادن به یک عرف اجتماعى باشد، بوى خوش آشنایى مىداد. داستان ازدواج و همسردارىاش چنان زیبا و آموزنده است که دریغ است به اجمال گذشتن از آن. ازدواج آدمى را دو نیمه مىکند، نیمى براى خود و نیمى براى دیگرى. همچنان که امام را ابتدا دو برابر و سپس صدها و هزارها برابر مىکند و این معجزۀ ازدواج است که وقتى آدمى عمرش به پایان آمد، ژنهایش در تمامى پیکر فرزندانش مىماند و حیات را ادامه مىدهد. چه، فرزند ادامه آدمى است و گرنه خدا نمى فرمود ما تو را کوثر عطا کردیم. معمولاً این حادثۀ شگفت زندگى آنقدر خود به خودى پیش مىرود که بسیارى آن را چون خواب مىبینند. در لحظههاى انتخاب چیزهایى نامرئى دست و پاى آدمى را مىگیرد و به جایى پرتاب مىکند که کمتر مىتوان حدس زد چگونه جایى است. گاه درهاى مخوف است و گاه دریایى مواج. همسرگزینى آقاروح الله نیز به مانند اکثرازدواجها چنین بود. پدر و مادر نداشت تا آنها انتخاب کنند و خواهران و برادران نیز او را بزرگ مىپندارند و قائم به خویش. او خود چنان محجوب است که هرگز دم برنمىآورد و چنان با حیاست که هرگز جسارت نکرده است دخترى را حتى در خیال تعقیب کند. اکنون بیست و هفت ساله است. به رسم این روزها هنگام ازدواج فرارسیده اما به رسم آن روزگار شاید ده سال دیر شده است.
از مطرح شدن ازدواج آقا در منزل قم آقاى ثقفى تا خواستگارى رسمى در منزل تهران ایشان، ده ماه آقاروح الله در انتظار بله گفتن قدس ایران بود. پس از بله گویان همه چیز به سرعت پیش رفت. بقیۀ ماجرا را از زبان یارآفتاب شنیدن خوشتر است: عقد مفصل نبود. آقا جانم در اتاق بزرگ اندرون به نام تالار نشسته بود و گفت قدسى جان بیا! من از مدرسه آمده بودم و چون بىچادر پیش ایشان نمىرفتم چادر خواهر کوچکم را انداختم سرم و رفتم پیش آقاجانم.
مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- عکس کمتر دیده شده ای از امام خمینی در بهمن 57
- فرهنگ در منظر امام خمینی
- بانو ثقفي همسر امام خميني(ره)
- شوخی امام (ره) با ورزشکاران
- توکل بر خدا
- زندگینامه امام خمینی
- نماز شبِ امام خمینی
- درآمدی بر الگوی مدیریت افکار عمومی امام خمینی
- امام خمینی و روز قدس
- مکتب امام
- در خواب های متبرک ؛ روایت خواستگاری از زبان قدسی خانم
لطیف ترین بخش وجودى روح الله زندگی مشترکش بود
زندگى مشترک آقا روح الله لطیف ترین بخش وجودى اوست که عینیت دارد. کسى که از این سال به بعد همسر او شد و پس از رحلت یار، «یارآفتاب» لقب گرفت، داستان ازدواج خود را پس از ارتحال همسرش وصف کرده است. شگفت وصفى است. آنچنان صادقانه و بىریا که هرکس آن را بخواند، اگر نه به مانند او که هنگام گفتن، لحظه اى جوى اشکش از فراق یار نخشکید، لااقل در عباراتى اشک شوق بر ادامۀ خواندن پرده مىاندازد. کلام بر تخت کام او عریان مىرقصد. گویا به چنان همت نفسى رسیده است که مصلحت اندیشى ها در بیان او حقیرند. اى کاش سیاق قلم در بیان زندگى ظاهر آن محبوب آن گونه بود که یارآفتاب این بخش را گفت، بى کم و کاست همان مىآمد. با الهام از آنچه او سرود و دیگران افزودند، داستان چنین بود:
طلبه ای با لباس گرانقیمت اسلامبولی
در یکى از روزهاى درس، طلبهاى زیبا و شیک پوش با یک پوستین اسلامبولى گرانقیمت به درس خارج آیت الله حائرى آمد. طلبه ها هوش و حواسشان به سوى او رفت. اگر چه اینگونه بر سر درس آمدن تقریباً بىسابقه بود اما جاى انتقاد هم نبود. ایراد به کسانى وارد بود که تمیز نبودند. البته لباس زیبا پوشیدن مستحب است اما لباس گران قیمت به تن کردن جاى ایراد باقى مىگذاشت. شاید آقا روح الله که از همه تر و تمیزتر بود مىخواسته است تذکرى دهد اما او حدود هفت سال بزرگتر بود و نهى از این مکروه در قبال بزرگتر، لطافتى دو چندان مى طلبید. چه رد و بدل شد معلوم نیست. هر چه بود این ملاقات هیچ اثرى در لباس پوشیدن آن طلبۀ تازه وارد نداشت. شاید مقدمات آشنایى مجال بحث را گرفته باشد و شاید تازه وارد گفته باشد: از تهران مىآیم. در پایتخت تازگى ها یک مشت فکلى راه افتادهاند و به هرکس عبا و عمامه دارد مىگویند آهاى آقاشیخ... و من مىخواهم با این گونه لباس پوشیدن به آنها تو دهنى بزنم. البته در قاموس آقاروح الله این استدلال چندان قوت نداشته و به همان میزان جدال و بحث در این باب نیز فاقد ارزش بوده است. بعدها آقاروح الله به فرزند این طلبه خوش پوش گفت: پدر شما خیلى ملاست. خیلى با فضل و با علم است ولى حیف که رشتۀ ملایى به دستش نیست. از آن ملاقات یک دوستى عمیق بیرون آمد. بعدها آقاروحالله با یک دوست مشترک دیگر بنام آسیدمحمدصادقلواسانى که او نیز از تهران آمده بود به خانۀ آن طلبۀ تازه وارد که حاج میرزامحمدثقفى نام داشت مىرفتند و با او رفت و آمد داشتند. خانه به مدرسه نزدیک بود. در بازار قم، کوچه سیداسماعیل، یک خانه درست و حسابى که اندرونى - بیرونى داشت، از یک تاجر معتبر اجاره کرده بود. یک نوکر هم بنام ذبیح الله که چاى و قلیان مى آورد و گاه سفره مى انداخت، آماده به خدمت بود. آقاروح الله هرگز به او نگفت خانۀ من در خمین از این خانه بزرگتر و وضع مالى من اگر از شما بِهْ نباشد بدتر نیست، ولى من مانند دیگر طلبه هازندگى مىکنم و شما به نحوى دیگر. چه بد مىشد اگر مىگفت! آقاروح الله در او دهها حسن یافته بود که این ترک اولی در او قابل غمض بود. هر از چند گاه که به ناهار و شام یا گپ زدنهاى عصر دعوتش مىکرد بى هیچ عذرى مىپذیرفت.
مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..
پاسخ روح الله سکوت بود
یک روز آقاى ثقفى که در قم طلبه بود و در تهران عالمى نسبتاً مشهور مىخواست راهى تهران شود. دوستان صمیمىاش را به خانه دعوت کرد. پس از حال و احوال و چاى و قلیان، آقاى لواسانى بى مقدمه رو به آقا روح الله کرد و گفت: آقا جان بیست و شش - هفت سال دارى. براى خودت حسابى مردى شدهاى. چرا زن نمىگیرى؟ دانههاى درشت عرق بر پیشانى آقاروحالله نشست و پس از مکثى با آهنگى که شرم از آن چکه مىکرد پاسخ داد: تا کنون کسى را براى ازدواج نپسندیده ام، از خمین هم نمىخواهم زن بگیرم، کسى به نظرم نیامده. معلوم نیست از قبل قرارى بود یا نه که آقاى لواسانى در حضور آقاى ثقفى پیشنهادى داد: آقاى ثقفى دو دختر دارد. خانم داداشم مىگوید خوب هستند اگر چیز دیگرى در ادامه گفته باشد آقاروح الله نشنیده است. قلبش به عشق اولین دختر که هرگز او را ندیده، تپیدن گرفت. پاسخش سکوت بود و پاسخ سکوتش لبخند رضایت بر لبان پدر همسر آینده. او به تهران رفت و با دخترش مسئله را راست و پوست کنده در میان گذارد. اما دریغ که پاسخ دختر منفى بود. آقاروحالله 27 ساله بود و دخترآقاى ثقفى فقط 15 سال داشت. اختلاف سن کم نبود، وانگهى دختر بزرگ شدۀ تهران بود و ناز پرورده. زندگى طلبگى در قم را دوست نداشت؛ از حال و هواى قم بدش مىآمد و مزید بر همه دبیرستان مىرفت. دختر خیلى متجدد بود، به همان مقدار که پدرش. حالا پاسخ منفى دختر را چگونه به آقاروح الله منتقل کنند؟ وقتى آقاروح الله پاسخ منفى دختر بزرگ آقاى ثقفى را شنید، این مرد با حیا در اینجا حیا را جایز ندانست و ازآسیداحمدلواسانى دوست صمیمى دیگرش خواست به تهران رود و از سوى او رسماً از آن دختر خواستگارى کند. باز در بازگشت، پاسخ قاطع تر از قبل منفى بود. دوباره، سه باره و براى چهارم، پاسخ آمد که شریک ملک هاى مادربزرگ دختر خانم از وى خواستگارى کرده، او نیز بىجواب مانده است. آقاروح الله بیش از این چه مىتوانست کرد؟ جز آنکه کمتر به خانۀ آقاى ثقفى سر زند تا چشمى از چشمى خجلت نبرد. دیگران در این اندیشه بودند که این لجاجت براى چیست؟ از کجا معلوم اگر آقاروح الله او را مىدید، مىپسندید و از کجا معلوم اگر آقاروح الله را او مىدید نمى پسندید؟ براى پنجمی نبار که آسیداحمد به منزل آقاى ثقفى رفت تا براى آخرین بار ببیند حرف حساب دختر چیست که حتى براى آمدن و دیدن هم رضایت نمىدهد، کمى با دوست صمیمىاش مشاجره کرد و گفت: چرا رضایتش را جلب نمىکنید؟ و پاسخ شنید: دختر مىخواهد شوهر کند، نه من. من آقاروح الله را بهترین کسى میدانم که دخترم همسر او باشد اما او راضى نیست. اقوام رضایت نمىدهند و مهمتر از همه آنکه این دختر از شیرخوارگى با مادربزرگش زندگى کرده، تهران را دوست دارد. چند بار به زور قم آمده، آنجا را دوست نداشته، بىقرارى کرده وزود برگشته است. مىخواهد درس بخواند، سنش کم است. مادربزرگش اجازه نمىدهد... آسیداحمد به رغم دوستىاش با وى، خشم خود را تبدیل به واژههاى خشن کرد و برسر دوستى کوفت که بر سر دو راهى مانده بود. آقاثقفى، آقاروحالله را دوست مىداشت و دل در گرو اخلاق و رفتار و دانش و منش او داشت و از دگر سو جواز شرعى نداشت تا میل و مصلحت خود را بر دختر تحمیل کند و قهر خدا را برانگیزاند. حال از زبان دوست، قاطع و محکم و خشن مىشنید که: بله! بگو با رفاه بزرگ شده و با وضع طلبگى نمىتواند زندگى کند و این حرفهایى است که کسانى که مخالفند مىزنند. واقعهاى تلخ مىنمود و آقاروح الله را به هوش آورد. او چنان غرقه در درس و بحث و مطالعه وتحقیق و تعقیب اخبار سیاست و عجایب عرفان نظرى بود که پاک فراموش کرده بود که ازدواج در مسلک دینداران نیم دیگر ایمان است و این نه فقط بدان جهت است که بر آتش شهوت جنسى جسم، آب پاکیزه مىریزد، بل بیشتر بدان سبب است که به نداى ناموس طبیعت لبیک گفتن است. در بیان این مهم چهل سال بعد فرمود: زن مظهر تحقق آمال بشر است. (صحیفه امام؛ ج 7، ص 341) و او که مىرفت تا بسیارى از آمال بشر امروز را از کاریز تا مظهر آورد، از این پس زن گرفتن را بسیار جدى گرفت، به همان مقدار جدى که نماز را، عرفان را و سیاست را. آسیداحمد براى آخرین بار به تکرار خواستگارى به تهران آمده بود و پرخاشجویانه با آقاى ثقفى برخورد داشت. وقتى اسباب سفرۀ صبحانه جمع شد، آقاجان قدسى وارد شد. زمستان بود. زیر کرسى نشست. قدسى جان رفت تا براى پدر چاى بریزد. آقاى ثقفى نرم نرمک شروع به گفتن کرد:... آسیداحمد آمده، دفعه پنجمش است و حرفى زد که اصلاً قدرت گفتن ندارم. وقتى دیده است گفتهام نمىشود، یعنى زنها راضى نیستند به طور محکم گفت: «با رفاه بزرگ شده و با وضع طلبگى نمىتواند زندگى کند» میل خودتان است ولى من به ایشان [آقاروح الله ]عقیده دارم که مرد خوب و باسواد و متدینى است و دیانتش باعث مىشود که به قدسى جان بد نگذرد. وقتى چاى را به پدر تعارف مىکرد روى سخن پدر با دخترش بود. اولین بار است که کلام پدر لحنى گلایه آمیز دارد. اگر چه مادربزرگ، او را بزرگ کرده است اما مهر پدرى در فراق روزهایى که او را نمىبیند در هالههاى رو دربایستى به هم مىپیچد. دختر نیز احترام به پدر را همان گونه به هاله مىبرد. وقتى پدر صدایش مىکرد هرگز بدون چادر نزد پدر نمىرفت و اکنون که مستقیماً مورد خطاب و عتاب قرار مىگیرد دفاع از خود را جز سکوت تمرین نکرده است. اگر ازدواج نکنى من دیگر کارى به ازدواجت ندارم. پاسخ پدر سکوت بود وسکوت. سکوت اول به معناى اعتراض به لحن پدر و امتداد آن پاسخى پر معنى بهحرفهاى پیرهزن در خواب.خانم بزرگ یک جعبه گز آورد و پدر یک عدد برداشت و آنگاه که آن را به دهان مىگذاشت، گفت: پس من به عنوان رضایت قدس ایران گز مىخورم.
مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..
دلم یک پسر اهل علم مي خواهد!
یک هفته گذشت؛ دو دلیجان نزدیک در خانه آقاى ثقفى ایستاد. از اولى سه برادر پیاده شدند: آقامرتضى پسندیده و آقانورالدین هندى، برادران داماد و آقاروح الله مصطفوى خودِ داماد. از دومین دلیجان دو سید لواسانى و آقا مسیب یک خدمتگزار با صفا. شاید یک افسر ارتشى که دوست تهرانى آقاى پسندیده بود نیز خود را رسانده باشد. پس از سلام و حال و احوال، آقا ثقفى، ذبیح الله نوکرش را به دنبال قدسى خانم فرستاد. سفارش کرد که نگوید چه کسى آمده تا نکند که نیاید. مادربزرگ پرسید: مهمان کیست؟ پاسخى صریح نگرفت اما خود با قدسى خانم و خواهرش شمس آفاق، روانه شد. همه بو برده بودند. شمس آفاق چند قدم جلوتر مىرفت. وقتى مطمئن شد، دوان دوان به سوى قدسى خانم آمد و با هیجان گفت: داماد آمده! داماد آمده! عروس آینده از پشت شیشۀ اتاق ذبیح الله، به اتاقى که داماد در آن آرام و محجوب و بىصدا نشسته بود نگاهى انداخت. چشمهایش در نگاه اول چنین شمایلى برداشت: مردى که اندازه قامتش معلوم نیست، چون زیر کرسى نشسته است. چهرهاش زرد است و موى کوتاهش نیز. پس از رحلت آن یار، یار آفتاب در قبال این سئوال که آیا داماد را پسندیدید؟ گفت: بدم نیامد، اما سنى نداشتم که بتوانم تشخیص بدهم که چکار باید بکنم. ذاتاً هم آدم صاف و سادهاى بودم. آقا جانم آهسته آمد و از خانم جانم پرسید: «قدس ایران که برگشت چه گفت؟» خانم جانم گفتند: «هیچى نشسته است» بعداً به من گفتند: «وقتى تو ساکت نشسته بودى، به زمین افتاد و سجده کرد» همیشه پدرم مىگفت: «من دلم یک پسر اهل علم مىخواهد و یک داماد اهل علم» چشمهاى بسیارى عادت دارند که زهد و تقوا را در زیر لباسهاى مندرس جستجو کنند و زهدهاى لطیف را در زیبایى هاى لطیف تر نبینند.
مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..
ازدواج در ماه رمضان
از مطرح شدن ازدواج آقا در منزل قم آقاى ثقفى تا خواستگارى رسمى در منزل تهران ایشان، ده ماه آقاروح الله در انتظار بله گفتن قدس ایران بود. پس از بله گویان همه چیز به سرعت پیش رفت. بقیۀ ماجرا را از زبان یارآفتاب شنیدن خوشتر است: عقد مفصل نبود. آقا جانم در اتاق بزرگ اندرون به نام تالار نشسته بود و گفت قدسى جان بیا! من از مدرسه آمده بودم و چون بىچادر پیش ایشان نمىرفتم چادر خواهر کوچکم را انداختم سرم و رفتم پیش آقاجانم. گفت آن طرف کرسى بنشین. خانوادۀ داماد روز اول ماه رمضان آمده بودند و حالا روز هشتم ماه است. این چند روز در منزل آقا جانم بودند و خانم جانم هم خوب و مفصل پذیرایى کرده بود. در این هشت روزى که آقا [داماد] در منزل آقاجانم اقامت کردند، آقاى کاشانى [روحانى مبارز مشهور] هم آمده بود و همدیگر را دیده بودند. براى اینکه خانه آقاى کاشانى و آقا جانم در یک کوچه بود و با هم رفیق بودند. در همانجا آقاى کاشانى به آقاجانم گفته بود: «این اعجوبه را از کجا پیدا کردى؟» در پى خانه مىگشتند تا اجاره کنند و عروس را ببرند. بنا بود در تهران عروسى کنند و بعد به قم بروند و بعد از8 روز خانه پیدا شد. همان خانهاى بود که در خواب دیده بودم، همان اتاقها با همان شکل و شمایل. حتى پردههایى که بعداً برایم خریدند، همان بود که در خواب دیده بودم. آقاجانم گفت: «من را وکیل کن که من آسیداحمد را وکیل کنم بروند حضرت عبدالعظیم صیغۀ عقد را بخوانند. آقا [داماد ]هم برادرش آقاى پسندیده را وکیل مىکند» من یک مکثى کردم [به رسم دوران] و بعد گفتم قبول دارم و رفتند عقد کردند. بعد از اینکه گفتند خانه مهیا شد، آقام گفت که به اینها اثاث [جهیزیه ]بدهید که مىخواهند بروند آن خانه. اثات اولیه مثل فرش و لحاف کرسى و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها مثل چراغ نفتى را فرستادند و یک ننه خانم داشتیم که دایۀ خانمم بود، او را با عذرا خانم دخترش فرستادند آنجا براى پذیرایى و آشپزى. شب 16 یا 15 ماه رمضان دوستان و فامیل را دعوت کردند و یک لباس سفید و شیکى که دختر عمهام با سلیقه روى آن را با گل نقاشى کرده بود دوختند و من پوشیدم.(خمینی روح الله، ص415)
مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)