|
|
|
|
آغازگاه
نخستین گام
سکوی پرش
گزینش بهتر
جوانی بر بادرفته
چین و شیارهای صورت
سرمایه ی عمر
هجوم سالها تفکر
واژه ها در ذهنم رژه می روند.
اشکها بر گوشه ی چشمان بی فروغم یخ زده اند
دره های دلم تنگ است
ردپائی از تو نمی بینم
دلم کولاک است
توان ایستائی ندارم
دردهای منقطع قلبم
دردی که درمانش تو هستی
دیگر درد مرا شانه های نازک قلم هم به دوش نمی کشد
مسافرغریب !
نگاه غمگین ، چشم های بارانی ام را اندکی با دیده ی دلت بنگر.
افسوس ! خاطرات تنها امید زیستن برای من است.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)