|
|
|
|
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم
نیما یوشیج
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- روز شعر و ادب پارسی گرامی باد
- به بهانه سالروز تولد ملكالشعرای بهار، پدر شعر دانشگاهی
- رهی معیری عاشقی که هیچوقت ازدواج نکرد...
- آنقدر بمیرم تا زنده شوم....
- یک اربعین گذشته و زینب رسیده است
- زندگینامه استاد محمود فرشچیان
- زندگینامه سيد محمد حسين شهريار
- مادر
- خصوصيّات شعر حافظ
- در وصف قیصرشعر ایران
- رویایغما گلرویی
یادمان باشد به دل کوزهء آب
که بدان سنگ شکست
بستی از روی محبّت بزنیم!
تا اگر آب در آن سینهء پاکش ریزند
آبرویش نرود
یادمان باشد فردا حتمأ
ناز گل را بکشیم
حق به شب بو بدهیم
و نخندیم دیگر
به ترک هاى دل هر گلدان
و به انگشت نخی خواهیم بست
تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است
زندگی باید کرد
و بدانم که شبی
خواهم رفت
و شبی هست که نباشد پس از آن
فردایی …
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)