تو که نباشی
آن روز که میخواستم تو را ببینم نگران بودم
نکند نیایی
نکند نرسم
نکند...
و نگران آن بودم که چه بپوشم!
پیراهنی سپید بپوشم به رنگ عشق
و یا قرمز به رنگ شادی
نمیدانم چرا پیراهنی آجریرنگ پوشیدم
بی آنکه بدانم شاید به آینده فکر میکردم
اما نه...
آن پیراهن آجریرنگ برای من و تو خانه نساخت...
و حالا گاه پیراهنی آبی میپوشم تا شاید آرامشی باشد برای بیقراری رفتنت
و گاه نارنجی
و گاه خاکستری
و گاه...
اصلا چه فرقی میکند چهرنگی بپوشم؟
تو که نباشی من به رنگ چه؟
برای که چه بپوشم؟
تو که نباشی همه رنگها بیرنگ است
مرتضی رویتوند