|
|
|
|
🌿🌹🌿
🌵🌵🌵
دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار
دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!
کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : بهمن پور (2016-04-24)
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- صدای اذان درطول 24 ساعت در کره زمین قطع نمی شود
- خاطرات خود را بنویسید
- عکسی نادر از داخل کعبه...!
- درس زندگی
- خطرات سوراخ كردن بيني، لب و زبان
- ادیسون تو اوقات بیکاری
- جملات كوتاه بدُّوح
- من صد سال او را روزى دادم تو تحمل يك ساعت او را نداشتى ؟
- باغ وحش سگ را به جای شیر جا زده بود
- متـــن و نوشــته های جالـــب و خـــوندنی
- سلطنت پادشاه دوراندیش !
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)