به انجمن سبک زندگی ایرانی اسلامی خوش آمدید

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.

    اندر حکایات سعدی

    🌿🌹🌿

    حکایات_سعدی ✍

    شیادی بر زلف سرش ، گیسوهایی بافت و خود را به شکل علویان در آورد ، با توجه به اینکه بافتن گیسو در آن عصر در میان فرزندان علی علیه السلام معمول بود. او با این کار ، خود را به عنوان علوی معرفی کرد و به میان کاروان حجاز رفت و با آنها وارد شهر شد تا به دروغ نشان دهد که از حج آمده و حاجی است و نزد شاه رفت و قصیده ای که سراینده اش شاعر دیگر بود خواند و وانمود کرد که آن قصیده را او سروده است .
    شاه او را تشویق کرد و جایزه فراوان به او بخشید.
    یکی از ندیمان شاه که در آن سال از سفر دریا باز گشته بود ، گفت :من این شخص را در عید قربان در شهر بصره دیدم و معلوم شد که او به حج نرفته و حاجی نیست .
    یکی از حاضران دیگر گفت : من این شخص را می شناسم ، پدرش نصرانی بود و در شهر ملاطیه می زیست . بنابراین او علوی نیست .

    قصیده او را نیز در دیوان انوری یافتند ، که از آن برداشته بود و به خود نسبت می داد.
    شاه فرمان داد که او را بزنند و سپس از آنجا تبعید نمایند تا آن همه دروغ پیاپی نگوید.
    او در این لحظه به شاه رو کرد و گفت : ای فرمانروای روی زمین ، اجازه بده یک سخن دیگر به تو بگویم ، اگر راست نبود به هر مجازاتی که فرمان دهی ، به آن سزاوار می باشم .
    شاه گفت : بگو ببینم آن سخن چیست ؟
    شیاد گفت :
    غریبی گرت ماست پیش آورد
    دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ

    اگر راست می خواهی از من شنو
    جهان دیده ، بسیار گوید دروغ

    شاه با شنیدن این سخن خندید و گفت : او از آغاز عمر تاکنون سخنی راست تر از این سخن ، نگفته است .
    آنگاه شاه دستور داد تا آنچه دلخواه آن شیاد است به او ببخشند تا او با خوشی از آنجا برود.

  2. کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : حسنعلی ابراهیمی سعید (2016-04-28)
  3.  

  4. #2
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.
    🌿🌹🌿

    حکایات_سعدی ✍

    یکی از وزیران به زیر دستانش رحم و احسان می کرد و همواره واسطه نیکی رسانی به آنها بود. از قضای روزگار به خاطر کاری ، او مورد سرزنش و خشم شاه قرار گرفت و زندانی شد. همه کارمندان در خلاصی و نجات او سعی می کردند و ماءمورین زندان ، نسبت به او مهربانی می نمودند و بزرگان مملکت به سپاسگزاری از نیکی های او زبان گشودند. به این ترتیب همه به عنوان حق شناسی ، ذکر خیر او می نمودند ، تا اینکه شاه او را بخشید و آزاد کرد. یکی از صاحبدلان از این ماجرا آگاه شد و گفت :

    تا دل دوستان به دست آری
    بوستان پدر فروخته به

    پختن دیگ نیکخواهان را
    هر چه رخت سر است سوخته به

    با بداندیش هم نکویی کن
    دهن سگ به لقمه دوخته به

  5. کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : حسنعلی ابراهیمی سعید (2016-04-28)
  6. #3
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.
    🌿🌹🌿

    حکایات_سعدی ✍

    با گروهی از بزرگان در کشتی نشسته بودم . کشتی کوچکی پشت سر ما غرق شد. دو برادر از آن کشتی کوچک ، در گردابی در حال غرق شدن بودند. یکی از بزرگان به کشتیبان گفت : این دو نفر را از غرق نجات بده که اگر چنین کنی ، برای هر کدام پنجاه دینار به تو می دهم .
    کشتیبان خود را به آب افکند و شناکنان به سراغ آنها رفت و یکی از آنها را نجات داد ، ولی دیگری غرق شد.
    به کشتیبان گفتم : لابد عمر او به سر آمده بود و باقیمانده ای نداشت .
    کشتیبان خندید و گفت : آنچه تو گفتی قطعی است که عمر هر کسی به سر آمد ، قابل نجات نیست ، ولی علت دیگری نیز داشت و آن اینکه : میل خاطرم به نجات این یکی بیشتر از آن هلاک شده بود ، زیرا سالها قبل ، روزی در بیابان مانده بودم ، این شخص به سر رسید و مرا بر شترش سوار کرد و به مقصد رسانید ، ولی در دوران کودکی از دست آن برادر هلاک شده ، تازیانه ای خورده بودم .

    گفتم : صدق الله ، خدا راست فرمود که :

    کسی که کار شایسته ای انجام دهد ، سودش برای خود او است . و هر کس بدی کند به خویشتن بدی کرده است .

    تا توانی درون کس متراش
    کاندر این راه خارها باشد

    کار درویش مستمند برآر
    که تو را نیز کارها باشد

  7. کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : حسنعلی ابراهیمی سعید (2016-04-28)
  8. #4
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.
    🌿🌹🌿

    حکایات_سعدی ✍

    هنگامی که هارون الرشید پنجمین خلیفه عباسی بر سرزمین مصر ، مسلط گردید گفت : بر خلاف آن طاغوت که بر اثر غرور تسلط بر سرزمین مصر ، ادعای خدایی کرد ، من این کشور را جز به خسیس ترین غلامان نبخشم .
    از این رو هارون غلام سیاهی به نام خصیب داشت که بسیار نادان بود ، او را طلبید و فرمانروایی کشور مصر را به او بخشید.
    گویند : آن غلام سیاه به قدری کودن بود که گروهی از کشاورزان مصر نزد او آمدند و گفتند : پنبه کاشته بودیم ، باران بی وقت آمد و همه آن پنبه ها تلف و نابود شدند.
    غلام سیاه در پاسخ گفت : می خواستید پشم بکارید !

    اگر دانش به روزی در فزودی
    ز نادان تنگ روزی تر نبودی

    به نادانان چنان روزی رساند
    که دانا اندر آن عاجز بماند

    بخت و دولت به کاردانی نیست
    جز بتاءیید آسمانی نیست

    او فتاده است در جهان بسیار
    بی تمیز ارجمند و عاقل خوار

    کیمیاگر به غصه مرده و رنج
    ابله اندر خرابه یافته گنج

  9. کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : حسنعلی ابراهیمی سعید (2016-04-28)
  10. #5
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.
    دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت . عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد . پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت : من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت بماندی . گفت : ای برادر ، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون . که در حدیث نبوی (ص) آمده : العلماء ورثـة الانبیاء

    من آن مورم که در پایَم بمالند --- نه زنبورم که از دستم بنالند
    کجا خود شکر این نعمت گزارم --- که زور مردم آزاری ندارم ؟

  11. کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : حسنعلی ابراهیمی سعید (2016-04-28)
  12. #6
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.
    🌿🌹🌿

    حکایات_سعدی ✍

    سارقی برای دزدی به خانه یکی از پارسایان رفت ، هر چه جستجو کرد چیزی در آنجا نیافت . دلتنگ و رنجیده خاطر شد. پارسا از آمدن دزد و دلتنگی او باخبر شد. گلیمی را که بر روی آن خوابیده بود بر سر راه دزد انداخت تا محروم نشود.

    شنیدم که مردان راه خدای
    دل دشمنان را نکردند تنگ

    تو را کی میسر شود این مقام
    که با دوستانت خلافست و جنگ

    دوستی آنان که با صفا هستند ، خواه در برابر و خواه در پشت سر ، یکسان است ، نه آن چنان که در پشت سرت عیبجویی کنند و در پیش رویت قربانت گردند.

    هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
    بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

  13. #7
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.
    🌿🌹🌿

    حکایات_سعدی ✍

    زاهدنمایی مهمان پادشاه شد ، وقتی که غذا آوردند ، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامی که مشغول نماز شد ، بیش از معمول و عادت خود ، نمازش را طول داد ، تا بر گمان نیکی شاه به او بیفزاید.
    هنگامی که به خانه اش باز گشت ، سفره غذا خواست تا غذا بخورد. پسرش که جوانی هوشمند بود از روی تیزهوشی به ریاکاری پدر پی برد و به او رو کرد و گفت : مگر در نزد شاه غذا نخوردی ؟
    زاهدنما پاسخ داد : در حضور شاه چیزی نخوردم که روزی به کار آید. (یعنی همین کم خوری من موجب موقعیت من نزد شاه گردد ، و روزی از همین موقعیت بهره گیرم .)

    پسر هوشمند به او گفت : بنابراین نمازت زا نیز قضا کن که نمازی نخواندی تا به کار آید ؟

  14. #8
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.
    🌿🌹🌿

    حکایات_سعدی ✍


    یکی از بزرگان را در مجلسی ، بسیار ستودند و در وصف نیکی های او زیاده روی کردند. او سر برداشت و گفت : من آنم که خود می دانم .
    (خودم را می شناسم ، دیگران از عیوب من بی خبرند.)

    شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است
    وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش

    طاووس را به نقش و نگاری که هست خلق
    تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش

  15. #9
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.
    جوانمردی را در جنگ تاتار(1) زخمی هولناک رسید . کسی گفت که فلان بازرگان نوشدارو دارد ، اگر بخواهی شاید دریغ نکند که معروف است او بخیلی بی مروّت است .

    گر بجای نانش اندر سفره بودی آفتاب --- تا قیامت روز روشن کس ندیدی در جهان

    جوانمرد گفت : اگر بخواهم یا میدهد و یا نمیدهد و اگر بدهد منّت تا ثریّا خواهد گذاشت . باری ، خواستن از او زهر کشنده است .

    هرچه از دونان(2) به منّت خواستی --- بر تن افزودی و از جان کاستی

    و حکیمان گفته اند : آب حیات گر بفروشند به آبروی ، دانا نخرد که مُردن به علّت(3)، به از زندگانی به ذلّت

    اگر حنظل(4) خوری از دست خوش روی --- به از شیرینی از دست ترش روی


    1- تاتار : طایفه ای بزرگ در ترکستان
    2- دونان : پَستان و فرمایگان
    3- علّت : بیماری
    4- حنظل : شیره درختی است که بی نهایت تلخ و بد بو است

  16. #10
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.
    🌿🌹🌿

    حکایات_سعدی

    یکی از تهیدستان پاک نهاد بر اثر اضطرار و ناچاری ، گلیمی را از خانه یکی از پاک مردان دزدید. قاضی دستور داد تا دست دزد را به خاطر دزدی قطع کنند.
    صاحب گلیم نزد قاضی آمد و گفت : من دزد را بخشیدم ، بنابراین حد دزدی را بر او جاری نکن .
    قاضی گفت : شفاعت تو موجب آن نمی شود که حد شرع مقدس را جاری نسازم .
    صاحب گلیم گفت : اموال من وقف فقیران است ، هر فقیری که از مال وقف به خودش بردارد از مال خودش برداشته ، پس قطع دست او لازم نیست .
    قاضی از جاری نمودن حد دزدی منصرف شد ، ولی دزد را مورد سرزنش قرار داد و به او گفت : آیا جهان بر تو تنگ آمده بود که فقط از خانه چنین پاک مردی دزدی کنی ؟
    دزد گفت : ای حاکم ! مگر نشنیده ای که گویند : خانه دوستان بروب ولی حلقه در دشمنان مکوب .

    چون به سختی در بمانی تن به عجز اندر مده
    دشمنان را پوست بر کن ، دوستان را پوستین

    (اشاره به اینکه در برابر دشمن ، سر تسلیم فرود نیاور و دست نیاز به سوی او دراز نکن ، بلکه هنگام ناچاری به سراغ دوست برو.)

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •