به انجمن سبک زندگی ایرانی اسلامی خوش آمدید

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.

    حکایتی طنز و آموزنده از عبیدزاکانی

    🌿🌹🌿

    ‌ سلطان محمود از طلحک پرسید:
    فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین مردم آغاز می شود؟
    طلحک گفت: ای پدر سوخته،
    سلطان گفت: توهین میکنی، سر از بدنت جدا خواهم کرد،
    طلحک خندید و گفت:
    جنگ اینگونه آغاز میشود،
    کسی غلطی میکند و کسی به غلط جواب میدهد.

    عبید_زاکانی⚜

  2.  

  3. #2
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.
    🌿🌹🌿
    حكايت
    عاقبت_خساست
    طنز ☺️

    عربی در کنار آبی سفره باز کرده بود و نان و گوشت می خورد. در این هنگام گرسنه ای از بیابان به او رسید و در کنارش نشست. مرد عرب گفت: یا آخی! از کجا می آیی؟ گفت: از قبیله تو. پرسید: آیا خانه مرا دیدی؟ گفت: آری، خانه ای آباد و زیبا داری.

    مرد عرب شادمان شد و پرسید: آیا سگ مرا هم دیدی؟ جواب داد: عجب پاسبانی برای گله گوسفندانت گذاشته ای که گرگ جرأت نمی کند نزدیک آنها شود! گفت: پسرم، خالد را دیدی؟ گفت: در مکتب خانه نشسته بود و قرآن می خواند. عرب پرسید: آیا مادر خالد را نیز دیدی؟ گفت: آری! مژده باد بر تو که بهترین زن عالم را داری!

    مرد عرب دوباره پرسید: آیا شتر آبکش مرا هم دیدی؟ گفت: آری، بسیار سرحال و شاداب بود. گفت: قصر مرا دیدی؟ جواب داد: بسیار زیبا و باشکوه بود.

    مرد عرب وقتی که از سلامت اهل خانه و سرمایه خود مطمئن شد، دوباره به خوردن پرداخت و هنگامی که سیر شد، سفره را جمع کرد تا برود. سگی به قصد خوردن استخوان نزد آنها آمد، مرد گرسنه که می دید، خوش آمد گویی اش هیچ سودی نبخشیده و هنوز بی نصیب مانده، گفت: ای مرد عرب! اگر سگ تو هم زنده بود، درست مانند همین سگ بود! عرب گفت: مگر سگ من مرده است؟

    مرد گرسنه گفت: آری، از بس که گوشت شتر تو را خورد، کور شد و مرد! عرب گفت: شترم دیگر برای چه مرده بود؟ گفت: شترت را در مرگ مادر خالد کشتند. گفت: مگر مادر خالد مرده است؟ جواب داد: آری، از بس که در مرگ خالد گریه و زاری کرد، جان داد. عرب گفت: خالد چگونه مرد؟ گفت: قصری که ساخته بودی در اثر زلزله ویران شد و خالد در زیر آوار جان سپرد!

    مرد عرب وقتی این خبرهای ناگوار و وحشتناک را شنید، سفره خود را بر زمین انداخت و با نوحه و زاری راه صحرا را در پیش گرفت. مرد گرسنه سفره را گشود و پس از خوردن باقی مانده نان و گوشت گفت: خداوند بینی همه آدم های خسیس و پست را به خاک بمالد!

    كليات عبيد زاكانى⚜

  4. #3
    هم کار کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 6592 دلنوشته : 9
    سلامتی امام زمان
    نوشته ها : 7,813 تشکر : 409
    مورد تشکر: 2,299 مرتبه تشکر شده در 1,632 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 105 وبلاگ : 14
    وبلاگ
    14
    صدای رسا آنلاین نیست.
    ﻗﻠﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺪﺍﻥ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ.

    ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ
    ﮔﻔﺖ:
    ﺟﻨﺎﺏ ﻗﺎﺿﯽ ﮐﻠﻨﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ
    ﻗﺎﺿﯽ ﺧﺸﻤﮕﯿنانه ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:

    ﻣﺮﺩﮎ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﮐﻠﻨﮓ
    ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻠﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ
    ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ؟!
    ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
    ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ،
    ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﺮﺍ
    ﺑﺎ ﺁﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﯼ...

    ✨مراقب قضاوتها،نوشته ها وگفته هاي خود باشيم✨

    "عبيد زاکانی"

  5. کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : اسلامی (2016-06-04)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •