به انجمن سبک زندگی ایرانی اسلامی خوش آمدید

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    هم راه کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jul 2013
    نوشته ها : 1,501 تشکر : 0
    مورد تشکر: 157 مرتبه تشکر شده در 137 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 0 وبلاگ :
    سیده فاطیما آنلاین نیست.

    شهید مطهری ازنگاه مادر و همسر

    مادر استاد در مورد شهيد مى فرمايد: دو ماه قبل از تولد مطهرى شبى از شبها كه آرام خوابيده بودم در عالم خواب ديدم كه محفلى نورانى و مجلسى روحانى برقرار است تمامى زنان اهل محل در مسجد محله، اجتماع نموده اند ناگهان ديدم بانوى مقدس و محترمى با دو زن ديگر وارد شدند آن خانم به همراهان توصيه مى كرد گلاب بپاشند چون به من رسيد فرمود: سه مرتبه گلاب بپاشيد در ذهنم خيال كردم شايد در قلبم غبار كدورى و تاريكى وجود دارد و با اين كار مى خواهد سياهى هاى دلم را پاک كنند ولى خانم با شادمانى و نشاط پاسخ داد به بخاطر آن جنينى كه در رحم شماست چنين كارى لازم بود او آينده اى درخشان خواهد داشت و به جامعه اسلامى خدمت عظيم و سترگى خواهد نمود.
    معاشران همه از جمع ما سفر كردند صداى زنگ از اين كاروان نمى آيد

    همسر شهيد تعريف مى كنند كه در ايام شهادت شهيد تلفن زنگ زد و يكى از عرفا ( ايشان نامى از وى نبرده اند ) به من تلفن زد و گفت آيا براى آقاى مطهرى اتفاقى افتاده؟ من متعجب شدم چون هنوز خبر شهادت ايشان را افراد محدودى مى دانستند و آن فرد ادامه داد كه ديشب يک خانم به من زنگ زد و گفت: آقا! خواب ديدم كه در عالم رويا ملائكه به من يک قبر را نشان مى دهند مى گويند زيارت كن من گفتم: قبر كيست؟ آنان جواب دادند: قبر امام حسين عليه السلام بعد قبر ديگرى را كه سبز و درخشان بود را نشان دادند گفتند اين را هم زيارت كن كه قبر يكى از اولياء خداست من پرسيدم نام او كيست؟ و آنان جواب دادند: قبر شهيد مطهرى و معلوم شد آن خانم همان ساعتى خواب ديدند كه شهيد مطهرى به شهادت رسيده بود.
    شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر

    خانم ايشان تعريف مى كند كه شبى استاد یک مرتبه از خواب پريد و تند تند نفس مى زد گفتم چه شده است فرمود خواب ديدم كه با حضرت امام خمينى نزد رسول الله مى رويم و من به آقا عرض مى كنم كه ايشان فرزند شما هستند يا رسول الله. بعد پيامبر با حضرت امام معانقه كرد و سپس رو به من كرد و مرا در آغوش گرفتند و لبانش را روى لبانم گذاشت كه هنوز گرمى آن را بر لبانم احساس ‍مى كنم. به گمانم اتفاق بزرگى در زندگى ام مى خواهد رخ دهد سه روز بعد ايشان شهيد شدند.
    در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست كس هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس

  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •