به انجمن سبک زندگی ایرانی اسلامی خوش آمدید

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    هم راه کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jul 2013
    نوشته ها : 1,501 تشکر : 0
    مورد تشکر: 157 مرتبه تشکر شده در 137 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 0 وبلاگ :
    سیده فاطیما آنلاین نیست.

    ترب میخواهی ؟

    ترب می خواهی
    تعداد مجروحین بالا رفته بود. فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت: "سریع بی‌سیم بزن عقب. بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد!" شستی گوشی بی‌سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر درنیاورند، پشت بی‌سیم باید با کد حرف می‌زدیم. گفتم:"حیدر، حیدر، رشید" چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد:
    - رشید به‌گوشم.
    - رشیدجان، حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
    - هه‌هه... دلبر قرمز دیگه چیه؟
    - شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟
    - رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم.
    - اخوی مگه برگه کد نداری؟
    - برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می‌خوای؟
    دبدم عجب گرفتاری شده‌ام. از یک طرف باید با رمز حرف می‌زدم، از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم.
    - رشید جان از همان‌ها که چرخ دارند!
    - چی مي‌گي؟ درست حرف بزن ببینم چي مي‌خوای؟
    - بابا از همان‌ها که سفیده.
    - هه هه... نکنه ترب می‌خوای.
    - بی‌مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.
    - د ِ لامصب زودتر بگو که آمبولانس می‌خوای!
    کارد می‌زدند خونم درنمی‌آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی‌سیم گفتم.
    (به نقل از کتاب رفاقت به سبک تانک نوشته داوود امیریان)



    زندگینامه شهدای صدر اسلام تا انقلاب (طلایه داران)
    ویرایش توسط بهمن پور : 2013-08-08 در ساعت 01:44

  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •