به انجمن سبک زندگی ایرانی اسلامی خوش آمدید

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 38
  1. #1
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.

    نامه اي به همسرم

    چهلمین نامه
    متن كامل كتاب نامه اي به همسرم نادر ابراهيمي
    بانوی من!


    یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست ـ یک روز عاقبت.
    نه با سفری یک روزه
    نه با سفری بلند
    بل با آخرین سفر
    یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست ـ یک روز عاقبت.
    نه با کلامی کم توشه از مهربانی
    نه با سخنی توبیخ کننده
    بل با آخرین کلام.
    یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست ـ یک روز عاقبت.
    تو باید بدانی عزیز من
    باید بدانی که دیر یا زود ـ اما، دیگر نه چندان دیر ـ قلبت را خواهم شکست؛ و کاری جز این هم نمی توان کرد. اما اینک، علیرغم این شکستن محتوم قریب الوقوع ـ که می دانم همچون در هم شکستن چلچراغی بسیار ظریف و عظیم، فروریخته از سقفی بسیار رفیع خواهد بود ـ آنچه از تو می خواهمـ و بسیاری از یاران ، از یاران شان خواسته اند ـ این است که دل بر مرده ام نسوزانی، اشک بر گورم نریزی، و خود را یکسره به اندوهی گران و ویرانگر نسپاری...
    این است تمام آنچه که آمرانه، همسرانه، رفیقانه و ملتمسانه از تو می خواهم؛ تو که در سفری چنین پر مخاطره خالق جمیع خاطره هایم بوده ای.
    می دانی که من وتو همان قدر که با این خواهش بزرگ آشنا هستیم، پاسخ هایی را که به این خواسته داده می شود نیز می شناسیم.
    و من، علیرغم منطقی بودن همه ی پاسخ ها، و علیرغم جمیع مشاهدات و تجربه ها، بر سر این خواسته همچنان پای می فشارم، و می خواهم به من اطمینان بدهی که در یک لحظه ی عظیم و باز نیامدنی،فراسوی همه ی منطق های مستعمل قرار خواهی گرفت ـ با تجربه ای نو؛ و تابع پر شور چیزی خواهی شد که حتی می تواند قوی ترین منطق ها را به آسانی خرد کند و در هم بکوبد.

    عزیز من!

    بگذار آسوده خاطر و بی دغدغه بمیرم. بگذار تجسمی از آن روز داشته باشم که دلم را به تابستان بیاورد. بگذار شادمانه بمیرم. و شادمانه مردن ممکن نیست مگر آنکه یقین بدانم تو می دانی که بر این مرده حتی قطره ای نباید گریست. در یادداشت هایی که برایت گذاشته ام و می توانی آنها را چیزی همچون یک وصیت نامه ی بازیگوشانه تلقی کنی ، به کرات گفته ام که از نظر شخصی و فردی ، هر روز که بروم، بی آرزو رفته ام؛ چرا که سال هاست به همه ی خرده آرزوهای شخصی و فردی ام دست یافته ام. مطلقاً بی توقع ام، ابداً تشنه نیستم، و چشم هایم به دنبال هیچ، هیچ، هیچ چیز نیست؛ اما از نظر سیاسی، اجتماعی و ملی، طبیعی ست که در آرزوی ژرف روزگار بسیار بهتری برای ملتم و ملت های سراسر جهان باشم، و این نیز آرزو یا آرمانی نیست که در جایی به انتهایی برسد. یک ملت همیشه می تواند خوشبخت تر از آنچه هست باشد؛ اما برای فرد، خوشبختی ، حد و حسابی دارد، بدیهی ست که دلیل مسأله این است که انسان، در تفردش، در واحد محدود و کوچکی از زمان زیست می کند و آرزو های فردی اش در محدوده ی همین زمان شکل می گیرد، حال آنکه ملت ها در بی نهایت زمان جاری هستند، و جهان نو شونده هر دم می تواند خالق آرزوها و آرمان های نو باشد.

    محبوب من!

    چگونه از تو بخواهم که برایم گریه نکنی؟ چگونه از تو بخواهم؟
    می دانم که به هر حال ، یک روز، قلبت را خواهم شکست ـ یک روز به هر حال.
    اما چگونه به تو بگویم که به حال بسیاری از ظاهراً زندگان می توانی زار زار گریه کنی اما نه به حال مرده ای چون من، به حال ماندگان، نه به حال رفته ای چون من.
    مگر انسان از یک مهمانی دو روزه چه می خواهد؟
    مگر انسان در عبور از کنار کوهستان های جنگلی رفیع، و دشتهای سبز وسیع، چه توقعی دارد؟
    مگر انسان از یک بهار، یک تابستان، یک پائیز ، و یک زمستان، چیزی بیشتر از چارفصلِ دلنشین پرخاطره ی خوش خاطره آرزو دارد؟
    مگر انسان از قدم زدنی کوتاه در زیر آسمانی اردیبهشتی، چه انتظاری دارد؟ بانوی بالا منزلت ما!
    در این دادگاه به صراحت گواهی بده تا مطمئن شوم که می دانی گرسنه از سر این سفره بر نخاسته ام و آرزو بر دل بار نبسته ام...
    مگر من سرزمینی را که عاشق عاشق عاشقش بودم، وجب به وجب نگشتم و با مردمی که دیوانه وش دوست شان می داشتم، ساعت ها به گپ زدن ننشستم؟
    مگر در این روستا از رودخانه ماهی نگرفتم؟
    و در آن، زیر سایه ی یک درخت پیر ننشستم و از قمقمه ام آب خنک ننوشیدم؟
    مگر بر فراز بلند ترین قله های میهنم، با تنی کوفته از خستگی و دلی سرشار از نشاط نایستادم، نخندیدم، و فریاد شادی بر نکشیدم؟
    ( عزیز من! به عکس ها نگاه کن! این عکس، مرا بر قله ی دماوند نشان می دهد. مربوط به دومین صعود است. چه تفاخری! یادت هست که در پنجاه سالگی برای سومین بار به قله ی دماوند دست یافتم ـ بعد از آن حمله ی قلبی « بسیار خطرناک » ، و بعد از آنکه پزشکان خوب، خیلی محکم و جدی گفتند: « پس از این هیچ صعودی ممکن نیست» ؟ در همان روزگار نوشته ام: دیگر هیچ آرزویی ندارم. در شصت سالگی ، اگر بتوانم باز هم چند قله را در منطقه ی آذربایجان صعود کنم، البته خیلی خوب است؛ و اگر نشد و نبودیم هم مسأله ای نیست. در جوانی این کار را کرده ایم...)
    مگر روزهای پیاپی ، در کلبه های کویری، گیوه از پای در نیاوردم و بر سر سفره ی سرشار از سخاوت کویریان ننشستم؟
    مگر شبهای بسیار، تا سحر، کنار دریای مازندران، زیر سیلاب خوش صدای باران، زانوانم را بغل نکردم و به حباب های فسفری نگاه نکردم و لبریزی از حسی غریب نگشتم؟
    مگر، هر گاه که می خواستم، تن به دریای شمال نسپردم و ساعت ها در آن غوطه نخوردم؟
    مگر بر آب های سنگین و رنگارنگ دریاچه ی ارومیه قایق نراندم و در جزایر متروکش به دنبال صید تصویریِ جانوران، در یک قدمی لمِشگاه آنها، در گوشه ای خِف نکردم؟
    مگر جنگل های شمال را ، روزها و روزها، با کوله باری سبک نپیمودم و به صدای جادوییِ جنگل های سرزمینم گوش نسپردم؟
    مگر سراسر خطه ی شمال را پای پیاده نگشتم و با آوازهای دوردست گیلکی، روح را تغذیه نکردم؟
    مگر تمامی ساحل مقدس جنوب سرزمینم را، در کنار یک دوست ، ماجراجویانه و دیوانه وار طی نکردم؟
    مگر در سنگرهای خوب ترین فرزندان وطنم چای نخوردم و عظمت بی کرانه ی ارواح عطرآگین آن دلاوران را احساس نکردم؟
    مگر گل های وحشی ایران را به تصویر نکشیدم؟ از صدها پروانه عکس نگرفتم؟
    و به دنبال بهترین زاویه برای ضبط تصویری از یک امامزاده ی پرت افتاده نگشتم؟
    مگر در پناه تو، سالیان سال، قلم در خون ایمان خویش فرو نبردم و هزاران برگ کاغذ را آنگونه که خود می خواستم و باور داشتم، سیاه نکردم؟
    من در این پنجاه سال، به همت تو، بیش از هزار سال زندگی کرده ام...
    آیا باز هم حق است که کسی بر مرده ام بگرید؟
    و تو ... به خصوص تو، که این همه امکانات را به من بخشیدی
    حق است که با یاد من، اشک به چشمان خویش بیاوری؟
    انصاف باید داشت.
    انصاف باید داشت.
    من، به مراتب بیش از شایستگی ام، شیره ی زندگی را مکیده ام، و اینک، هر چه فکر می کنم ، می بینم که جز شادی و آسودگی خاطرت، چیزی نمانده است که بخواهم ، و این نامه، صرفاً به همین دلیل نوشته شده است.
    بگذار یک لحظه پیرانه سخن بگویم: بچه هایمان خیلی خوب هستند؛ به خصوص که در حد ممکن آزادانه رشد کرده اند ـ و درست. من هرگز آرزویی جز این نداشته ام که آنها با هنر آشنا باشند؛ یعنی با عصاره ی اندوه و عصاره ی شادی. غم، با چگالی بسیار بالا، شادی با غلظتی غریب: هنر همین است: موسیقی، نقاشی، ادبیات... و بچه های ما، در سایه ی تو، با همه ی اینها، آنقدر که باید آشنا شده اند.
    کسی که سهراب را دوست داشته باشد ، شاملو را احساس کند ، فروغ را بستاید، و هر شعر خوب را آیه ای زمینی بپندارد، چنین کسی، به درستس زندگی خواهد کرد...
    کسی که به کیا رستمی شگفت زده نگاه کند ، به زرین کلک با نهایت احترام، به صادقی با محبت، و آثار مخملباف را دوست داشته باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...
    کسی که در برابر باخ، بتهوون، و موتزارت، فروتنانه سکوت اختیار کند، به تار جلیل شهناز ، عود نریمان، آواز شجریان و ترانه ی « اندک اندک » شهرام ناظری عاشقانه گوش بسپارد، چنین کسی درست زندگی خواهد کرد...
    کسی که مولوی را قدری بشناسد، حافظ را قدری بخواند، خیام را گهگاه زیر لب زمزمه کند، و تک بیت های ناب صائب را دوست بدارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...
    کسی که زیبایی نستعلیق و شکسته، اندوه مناجات سحری در ماه رمضان، عظمت خوف انگیز کاشی کاری های اصفهان، و اوج زیبایی طبیعت را در رودبارک احساس کرده باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...
    شاید سخت، شاید دردمندانه، شاید در فشار؛ اما بدون شک به درستی زندگی خواهد کرد...

    عزیز من!

    می بینی که از بابت بچه ها هم تقریباً هیچ نگرانی و رؤیای خاص ندارم.
    رایکا، این گل کوچک، حتی اگر یتیم بشود، یتیم خوبی خواهد شد.
    پس، باز می گردیم به تنها خواهش، آن خواهش بزرگ: با جهان، شادمانه وداع می کنم، با من عزادارانه وداع مکن!
    و هرگز نیم نگاهی هم به جانب آنها که بر مزار من زار می زنند و شیون می کنند، نینداز.
    آنها مرا نمی شناسند و هرگز نمی شناخته اند.
    در حقیقت ، جز تو هیچ کس مرا چنان که باید نشناخته است و نخواهد شناخت:
    سراپا عیب بودنم را
    کم و کوچک بودنم را
    و همچون شبنمی از خوبی بر بوته ی بزرگ گزنه بودنم را.
    انصاف باید داشت عزیز من، انصاف باید داشت.
    در زمانه ی ما و شرایط ما، از این بهتر زیستن، برای کسی چون من، ممکن نبوده است. برای آنکه همیشه بر سر اندیشه ای پای می فشرَد ، البته در طول عمر دردهایی هست، و غم هایی، و اشک هایی، و بیکار ماندن هایی، و زخم خوردن هایی، و گریه هایی از اعماق؛ و نگو که چگونه می توانم اینگونه زیستن را خوب و شاید خوب ترین نوع زیستن بنامم.
    تو خوب می دانی... سنگین ترین دردها ، چون از صافی زمان بگذرند به چیزی توصیف ناپذیر اما مطبوع تبدیل می شوند ، و جملگی تلخی ها به چیزی که طعمی بسیار خاص اما به هر حال شیرین دارند...
    بسیار خوب! همه ی اینها را گفتم ، بانوی بالا منزلت من، فقط به خاطر آنکه از رفتنم متأسف نباشی، و گمان نبری که چیزی را فراموش کرده ام با خودم ببرم ، و حسرتی به دلم مانده است، و خواسته ای داشته ام که برآورده نشده. نه... به خدا نه...
    آنقدر آسوده خاطرم که باور نمی کنی، و راضی، و سبک بار، و بی خیال... قسم می خورم؛ به هر آنچه مقدس است نزد من، و نزد من و تو ، به خاک وطن قسم ـ آیا کافی ست؟ ـ که اگر فرصتی باشد، در آستانه ی آخرین سفر، چنان خواهم خندید که پژواک آن شیشه های بسیار ضخیم و تیره ی دلمردگی و ناامیدی را یکباره فرو بریزد...
    ای کاش به آنجا رسیده باشم که رهگذران، بر سنگ گورم، شاخه گلی بگذارند و از کنارم همچنان که زیر لب به شادی آواز می خوانند بگذرند؛ و این نیز آرزویی شخصی نیست. این « ای کاش » را برای همه ی مسافران این سفر محتوم می خواهم...

    حالیا، بانوی من!

    به آغاز سخن باز می گردم: یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست ـ یک روز عاقبت. با آخرین کلام. با آخرین سفر.
    اما آمرانه ملتمسانه از تو می خواهم که در آن روز، همه ی آنچه را که در این عریضه به حضورت معروض داشته ام به خاطر بیاوری ـ کلمه به کلمه، جمله به جمله ـ و نه به ظاهر بل در باطن نیز بر افسردگی خویش صادقانه غلبه کنی.
    به یاد داشته باش که از تو بغض کردن و خود خوردن و غم فرو دادن و در خلوت گریستن و در جمع لبخند زدن نمی خواهم. این سفر را باور داشتن و برای راهیِ شاد و راضی این سفر، دستی شادمانه تکان دادن می خواهم.
    بگو: آیا این درست است که ما به خاطر کسی شیون کنیم، بر سر بکوبیم، جامه ی عزا بپوشیم، ماتم بگیریم و به ختم بنشینیم که از ما جز خنده بر رفته ی خویش را توقع نداشته است؟


    اینک احساس و اقرار می کنم که آرزویی مانده است ـ آرزویی برآورده نشده؛ و آن این است که تو را از پی مرگم اشک ریزان و نالان و فریادزنان و نفرین کنان نبینم، همچنان که فرزندانم را، دوستانم را، یاران و هم اندیشانم را...
    ویرایش توسط بهمن پور : 2014-01-14 در ساعت 10:15
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  2. 2 کاربر از بهمن پور برای این مطلب تشکر کرده اند : ونوس (2014-10-07),اسلامی (2014-06-26)
  3.  

  4. #2
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.
    نامه ی سی و نهم

    متن كامل كتاب نامه اي به همسرم نادر ابراهيمي

    عزیز من!


    امروز، باز، به دام گذشته ها افتادم، و دیدم که هیچ چیز، به راستی که هیچ چیز از نخستین یازده فروردین ما کاسته نشده، بلکه همه چیز ژرف تر و زیباتر شده است. زمان، تو را برای من بی رنگ و کهنه نکرده سهل است به جست و جو و شناختِ دنیایی که هرگز نمی شناختم وادار کرده است.
    من تو را هرگز همچون یک شیء ، بل چنان مجهول محبوبی دیدم که می بایست با رخنه به درون روح او از غوغای غریب وجودش خبری با خود بیاورم.
    به خاطر داری که روزگاری می گفتم:« زمان، زنان و شوهران خوب را برای هم عتیقه می کند و بر ارزش و اعتبار آنها ـ برای هم ـ می افزاید » . امروز، این نظر را پس می گیرم و می گویم: دوست داشتن، هیچ گاه عتیقه نمی شود. زنان و شوهران خوب ، هر لحظه برای هم تازه و تازه تر می شوند؛ و دوستی شان، و عشق شان، ابعاد گسترده تری پیدا می کند.
    ای عزیز!
    می بینی که موهایم سفید می شود. می بینی که جوانی را از دست می دهم. می بینی که فرزندان ما چون درختان معجزه قد می کشند، و می بینی که نزدیک ترین دوستان من ـ دوستان ما ـ راهی سفر به بیکرانه ها می شوند. تحت چنین شرایطی ست که ما بیشتر از همیشه به هم نیازمند می شویم، و تکمیل کننده ی هم ، تکیه گاه هم، دادرس هم، اعتراف نیوش هم، محب هم، راهنمای هم، راه گشای هم، همسفر هم، دردشناس هم و غمگسار هم. پس چگونه ممکن است این سیر تکامل ـ که در بسیاری از لحظه ها با اندوهی عمیق تؤام است ـ با کهنگی و بی رنگی قرین باشد؟
    نه... این ممکن نیست، و اگر ممکن باشد هم این امکان جز سقوط و تاریکی چیزی را در درون خود نمی پرورد و به بار نمی نشاند.

    عزیز من!
    امروز، باز، به دام گذشته ها افتادم ـ که به حق ، چه اسارت گذرای شیرینی ست ـ و دیدم روح تو ، معنای تو، و اندیشه های تو، برای من بسیار تازه تر از گذشته هاست، و تازه تر نیز خواهد شد.
    این سخن را به خاطر داشته باش: اگر چه درست است و منطقی که ما حق نداریم نسبت به هم خشمگین شویم؛ اما از آنجا که گهگاه، تحت شرایطی که به انسان تحمیل می شود، نگهداشت خشمی آنی و فورانی از اختیار انسان بیرون است ـ و بدا به حال انسان ـ هرگز نباید و حق نیست که لحظه های نادر خشم را ، لحظه های قضاوت تلقی کنیم و آنچه در این لحظه های نفرین شده ی شرم آور بر زبان می آید معیار و مدرک قرار بگیرد.
    لحظه های خشم، لحظه های قضاوت نیست ، و انسان، بدون خشمی گهگاهی، انسان نیست، گر چه در لحظه های خشم نیز.

    اینک ای عزیز!
    آرزو می کنم که در کنار تو فرصت آن را پیدا کنم که این کوه معایب و نقائص و ضعف های خود را از میان بردارم و به چنان موجودی تبدیل شوم که به واقع مایه ی سربلندی تو باشد ، و بنویسند و بارها بنویسند که او، در پناه همسرش بود که توانست به چنان قله هایی دست یابد. و اگر چنین نشد نیز ، باز، تو برای من همانی که گفته ام: خوب و کامل کننده، پایگاه و تکیه گاه. یک سرود خوش از اعماق.
    ویرایش توسط بهمن پور : 2014-01-14 در ساعت 10:23
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  5. 2 کاربر از بهمن پور برای این مطلب تشکر کرده اند : ونوس (2014-10-07),اسلامی (2014-06-26)
  6. #3
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.
    نامه ی سی و هشتم
    متن كامل كتاب نامه اي به همسرم نادر ابراهيمي

    بانو!

    خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز فرو نبریم که خود ، درمانده از شناختنش شویم. خوشبختی را تابع لوازم و شرایط بسیار دشوار و اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر ندانیم تا چیزی ممکن الوصول به ناممکن ابدی تبدیل شود.

    خوشبختی را چنان تعریف نکنیم که گویی سیمرغی باید تا آن را از قله ی قافی بیاورد.

    خوشبختی ، عطر مختصر تفاهم است که اینک در سرای تو پیچیده

    و عطری ست باقی که از آغاز تا پایان این راه، همیشه می توان بوییدش.

    مادر بزرگی داشتم که برای دیدار حضرت خضر، برنامه ای چهل روزه داشت. چهل روز، تاریک روشن سحر، بعد از نماز، خود را صفا می داد، جلوی خانه را آب و جارو می کرد، قدری گلاب به فضا می بخشید، و روز چهلم به انتظار می نشست. نخستین پیرمردی که می گذشت، برای مادربزرگ ، حضرت خضر بود. مادربزرگ از او چیز زیادی نمی خواست، چیز تازه ای نمی خواست، توقعی نداشت، و از روزگار با او به شکایت سخن نمی گفت. مادربزرگ، فقط، زیر لب می گفت: ای حضرت ! سلامت و شادی را در خانه ی ما حفاظت کن.

    مادر بزرگ ، غیرممکن را با مهربانی و خلوصش نه تنها ممکن بل بسیار آسان کرده بود. من ، بعدها که جوان شدم و مادربزرگ دیگر وجود نداشت ، تنها با یادآوری آن بوی گلاب سحر گاهی و آن عطر خاک آب خورده، خوشبختی را در حجمی بسیار عظیم احساس می کردم، می لرزیدم، و به یاد می آوردم که مادربزرگ، با کمک حضرت خضر، چقدر خوب می توانست شادی را به خانه ی ما بیاورد و در خانه ی ما نگه دارد.

    خوشبختی را ساده بگیریم ای دوست، ساده بگیریم.

    خوشبختی را ، تنها به مدد طهارت جسم و روح، در خانه ی کوچک مان نگه داریم.
    ویرایش توسط بهمن پور : 2014-01-14 در ساعت 10:13
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  7. 2 کاربر از بهمن پور برای این مطلب تشکر کرده اند : ونوس (2014-10-07),اسلامی (2014-06-26)
  8. #4
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.

    نامه اي به همسرم 29

    نامه ی بیست و نهم
    متن كامل كتاب نامه اي به همسرم نادر ابراهيمي
    عزیز من!
    از این که می بینی با این همه مسأله برای سخت و جان گزا اندیشیدن، هنوز و باز، همچون کودکان سیر، غشغشه می زنم؛ بالا می پرم، ماشین های کوکی را کف اتاق می سُرانم، با بادکنک بادالویی که در گوشه ای افتاده بازی می کنم و به دنبال حرکت های ساده لوحانه و ولگردانه اش، ولگردانه و ساده لوحانه می روم تا باز آن را از خویش برانم، و ناگهان به سرم می زند که بالارفتن از دیوار صافِ صاف را تجربه کنم ـ گر چه هزاران بار تجربه کرده ام، و با سرک کشیدن های پیوسته و عیارانه به آشپزخانه، دلگی های دائمی ام را نشان می دهم، و نمک را هم قدری نمک می زنم تا قدری شورتر شود و خوشمزه تر، مرا سرزنش مکن، و مگو که ای پنجاه ساله مرد! پس وقار پنجاه سالگی ات کو؟
    نه...
    همیشه گفته ام و باز می گویم، عزیز من، کودکی ها را به هیچ دلیل و بهانه ، رها مکن، که ورشکست ابدی خواهی شد...
    آه که در کودکی، چه بی خیالی بیمه کننده ای هست، و چه نترسیدنی از فردا...

    بانوی من!
    مگر چه عیب دارد که انسان، حتی در هشتادسالگی هم الک دولک بازی کند، و گرگم به هوا، و قایم باشک، و اَکَردوکِر، و تاق یا جفت، و « نان بیار کباب ببر » و « اتل متل » ...جداً مگر چه عیب دارد؟ مگر چه خطا هست در این که برای چیدن یک دانه تمشک رسیده که در لابلای شاخه های به هم تنیده جا خوش کرده است، آن همه تیغ را تحمل کنیم؟
    مگر کجای قانون به هم می خورد، اگر من و تو، و جمع بزرگی از یاران و همسایگانمان
    ، در یک روز زرد پائیزی ، صدها بادبادک رنگین را به آسمان بفرستیم و کودکانه به رقص های خالی از گناهِ آنها نگاه کنیم؟
    بادبادک ها، هرگز ندیده ام که ذره ای از شخصیت آدم ها را به مخاطره بیندازند.

    باور کن!
    اما شاید، طرفداران وقار خیال می کنند که بادبادک بازی ما، صلح جهانی را به مخاطره خواهد انداخت، و تعادل اقتصاد جهانی را، و عدل و انصاف و مساوات جهانی را...بله؟
    بانوی من! این را همه می دانن: آنچه بد است و به راستی بد است، چرک منجمد روح است و واسپاری عمل به عقده ها، نه هواکردن بادبادک ها...
    ای کاش صاحبان انبارهای چرک منجمد و دارندگان عقده های حقارت روح نیز مثل همگان بودند. آن وقت، فکرش را بکن که چه بادبادک بازی عظیمی می توانستیم در سراسر جهان به راه بیندازیم، و چقدر می خندیدیم...

    بشنو، بانوی من!

    برای آن که لحظه هایی سرشار از خلوص و احساس و عاطفه داشته باشی، باید که چیزهایی را از کودکی با خودت آورده باشی؛ و گهگاه، کاملاً سبکسرانه و بازیگوشانه رفتار کرده باشی.
    انسانی که یادهای تلخ و شیرینی را ، از کودکی ، در قلب و روح خود نگه ندارد و نداند که در برخی لحظه ها واقعاً باید کودکانه به زندگی نگاه کند ، شقی و بی ترحم خواهد شد...

    حبیب من!

    هرگز از کودکی خویش آن قدر فاصله مگیر که صدای فریادهای شادمانه اش را نشنوی، یا صدای گریه های مملو از گرسنگی و تشنگی اش را...
    اینک دست های مهربانت را به من بسپار تا به یاد آنها بیاورم که چگونه باید زلف عروسک ها را نوازش کرد...

    چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی
    ویرایش توسط بهمن پور : 2014-01-14 در ساعت 10:17
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  9. کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : اسلامی (2014-06-26)
  10. #5
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.
    نامه ی بیست و هشتم
    دانلود متن كامل كتاب نامه اي به همسرم نادر ابراهيمي
    بانوی بسیار بزرگوار من!
    عجب سال هایی را می گذرانیم، عجب روزها و عجب ثانیه هایی را... و تو در چنین سال ها و ثانیه ها، چه غریب سرشار از استقامتی و صبور و سرسخت؛ تو که بارها گفته ام چون ساقه ی گل مینا ظریف و شکستنی هستی...
    مرا نگاه کن بانوی من، که تنومندانه در آستانه ی از پا در آمدنم، و باز، در پیشگاه سال تازه از تو می خواهم که به من قدرت آن را بدهی که با رذالت ها کنار نیایم، و ذره ذره، رذالت های روح کوچک خویشتن را همچون چرکاب یک تکه کهنه ی زمین شوی، با قلیاب کف نفس و تزکیه بشویم و دور بریزم...
    اینک، عزیز من ! ببین که سال تازه را چگونه به تو تبریک می گویم؛ آنسان که سنگی با کوبیدن خویش بر تُنگ بارفَتَنی.
    اما چه کنم که بی تو فقیرم، و بی تو پا در رکابِ هزار گونه تقصیرم؟
    چه کنم؟
    شادباش سال نو بر تو ، و در سایه ات بر همه ی ما.- نادر ابراهیم

    چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی
    ویرایش توسط بهمن پور : 2014-01-14 در ساعت 10:17
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  11. کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : اسلامی (2014-06-26)
  12. #6
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.
    نامه ی بیست و هفتم
    متن كامل كتاب نامه اي به همسرم نادر ابراهيمي
    بانو!
    همسفر همیشه بیدار دلسوزی چون تو داشتن، موهبتی ست که هر راه طولانی سوزان را به حدی حسرت انگیز ، کوتاه می کند ـ و کوبیده و آبادی نشان.
    اما عزیزمن! لااقل به خاطر سلامت این هم اندیش همقدمی که من در تمامی سفرهایم ، تا لحظه های آخر، به او محتاجم، و به راستی عصای دست تفکر من است، این طور نگرانِ خوب و بد هر قدمی که بر می دارم نباش و این طور خودت را با این فکر که نکند پیچیدگی ها و دشواری های این راهِ هزارتو مرا از آنچه ظرفیت شدنش را داشته ام بسیار دور کرده باشد، مضطرب مکن.
    من که می بینی تمام سعی خودم را ، شاگردانه، برای
    یادگرفتن، اندیشیدن، و فهمیدن به کار می برم. طبیعی ست که بیش از آنچه هستم، نمی توانم عرضه کنم، و هرگز نیز کم از آنچه بوده ام و می توانسته ام ، عرضه نکرده ام.
    این را می دانی و بارها شنیده ای که برای یک صعود دشوار ـ اورست یا دیواره ی علم کوه ـ گروهی بزرگ حرکت می کند، تا گروهی کوچک برسد. گروه بزرگ تمام نیروی خود را به گروه کوچک می دهد، خود را وا می سپارد و وقف می کند تا گروه کوچک ، لحظه ی رسیدن را احساس کند و این احساس را بالمناصفه تقسیم. در واقع به آسانی ممکن است که ما جای هر یک از افراد گروه کوچک را با هر یک از افراد گروه بزرگ عوض کنیم بی آن که از بخت صعود ، ذره ای بکاهیم؛ چرا که این نیروی گروه بزرگ است که گروه کوچک را به پیش می راند و به احساس رسیدن می رساند...
    حال، عزیز من! تو آن گروه بزرگی، من آن گروه بسیار کوچک.
    اصل، اراده ی معطوف به قدرت است و تفکر و اعتقاد. دیگر نباید این همه مضطرب بود و دل ناگران.
    گروه بزرگ من، درست نیست که با دلشوره ی دائمی اش مرا از استوار رفتن باز دارد یا در این مسیر سخت گرفتار تردیدم کند.

    عزیز من!

    تو گرچه تکیه گاه منی، اما خود، در تنهایی، ساقه ی باریک یک گل مینایی. مگذار حتی نسیم یک اضطراب، این ساقه ی نازک را مختصری خم کند. شکستن تو ، در هم شکستن من است.
    جهان، جهان دغدغه هاست. لااقل در باب منِ پنجاه ساله ی آب از سر گذرانده ، بی دغدغه باش!
    ما چیزی را که با ایمان ساخته ایم با سودا خراب نخواهیم کرد.
    به خصوص، بانوی من! هرگز نگران این مباش که مبادا در حق من کاری می توانسته ای کرده باشیو نکرده ای، ابداً.
    همان قدر که پای توقع در میان است پای ظرفیت هم باید در میان باشد.

    عزیز من!

    بگذار این طور بگویم تا مسأله، کاملاً و برای همیشه روشن شود:
    اگر من چیزی نشده باشم، تو کوچک ترین گناهی نداری؛ چرا که همه ی زحمتت را برای آن که چیزی بشوم کشیدی و من نشدم...
    و اگر چیزی شده باشم ـ در خدمت انسان دردمند و انسانیت زخم خورده ـ هر چه شده ام تویی و فقط تو؛ چرا که باز هم همه ی زحمت را برای چیزی شدنم ، فقط تو کشیده ای...
    امروز، خجلت زده، تنها چیزی که می توانم بگویم این است که من در حق تو بی حساب قصور کرده ام، و تو در حق من، هیچ خوبی نبوده است که نکرده باشی...

    چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی
    ویرایش توسط بهمن پور : 2014-01-14 در ساعت 10:17
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  13. کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : اسلامی (2014-06-26)
  14. #7
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.
    نامه ی بیست و ششم
    متن كامل كتاب نامه اي به همسرم نادر ابراهيمي
    عزیز من!
    چندی پیش برایت نوشتم که چه خوب است جای کوچکی برای « انتخاب گریستن » باز کنیم! جایی همیشگی، از امروز تا آخرین روز.
    و شنیدم که می گفتی ـ با لبخند ـ که « در چنین روزگاری اگر کاری باشد که آن را خیلی خوب و ماهرانه بدانیم، همان خوب گریستن است و بس» .
    بله، قبول. اما مقصود من، البته، نه گریستن زیر فشارهای جاری، بل « اراده به گریستن » بود؛ و میان این دو تفاوتی ست.
    من با این سخن منظوم موافقم که می گوید:
    کلامی که نتوانیش گفت راست
    به غیظ فروخورده تبدیل کن !
    اما موافق نیستم که همه چیز را چون نمی توانی بگویی ، آنقدر به غیظ فرو خورده تبدیل کنی که یک روز، با گلودردی خوفناک از پا درآیی ـ بی تأثیری بر زمان و زمانه ی خود.
    همه ی حرف های نازدنی را به غیظ تبدیل مکن، همچنان که به بغض. بعض حرف هایت را به اشک مبدل کن! روشن است که چه می گویم؟ گریستن به جای گریستن، نه. گریستن به جای حرفی که نمی توانی به تمامی اش بزنی، و در کمال ممکن.
    همه ی آب ها نباید در اعماق زمین جاری شوند، تا یک روز، شاید، مته ی چاهی به آنها برسد، و فورانی و طغیانی...کمی از آب ها باید که چشمه کنند و چشمه شوند، و جریانی عینی و ملموس یابند.
    تشنگی ما را، همیشه، آب هایی که در اعماق جاری اند فرو نمی نشانند، و همه ی رهگذران را ، همیشه، چنان بازوی بلند، دَلو کهنه ، و چرخ چاهی نیست که بتوانند به مدد آن، داغی بی پیرِ این کویر را تحمل پذیر کنند.
    اشک، خدای من، اشک...
    بدون احساس کمترین خجالت، به پهنای صورت گریستن را دوست می دارم؛ اما نه به خاطر این یا آن مسأله ی حقیر، نه به خاطر دئانت یک دوست، نه به خاطر معشوق گریز پای پُر ادا، و آن که ناگهان تنهایمان گذاشت و رفت، و آن که اینک در خاک خفته است و یادش به خیر، و نه به خاطر خُبث طینت آنها که گره های کور روح صغیرشان را تنها با دندان شکنجه دادن دیگران می خواهند باز کنند...
    نه... اشک نه برای آنچه که بر تک تک ما در محدوده ی محقر زندگی فردی مان می گذرد؛ بلکه به خاطر مجموع مشقاتی که انسان در زیر آفتاب کشیده است و همچنان می کشد؛ به خاطر همه ی انسان هایی که اشک می ریزند و یا دیگر ندارند که بریزند.
    گریستن به خاطر دردهایی که نمی شناسی شان ، و درمان های دروغین.
    به خاطر رنج های عظیم آن کس که هرگز او را ندیده ای و نه خواهی دید.
    به خاطر بچه های سراسر دنیا ـ که ما چنین جهانی را به ایشان تحویل می دهیم و می گذریم...
    عزیز من!
    اینک سخنی از سهراب به خاطرم می آید، در باب گریستن ، که شاید نقطه ی پایانی بر این نامه نیز به حساب آید:
    « بی اشک، چشمان تو ناتمام است
    و نمناکی جنگل نارساست » ...

    چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی
    ویرایش توسط بهمن پور : 2014-01-14 در ساعت 10:18
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  15. کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : اسلامی (2014-06-26)
  16. #8
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.
    نامه ی بیست و پنجم
    متن كامل كتاب نامه اي به همسرم نادر ابراهيمي
    عزیز من!
    امروز که روز تولد توست، و صبح بسیار زود برخاستم تا باز بکوشم که در نهایت تازگی و طراوت، نامه ی کوچکی را همراه شاخه گلی بر سر راه تو بگذارم تا بدانی که عشق، کوه نیست تا زمان بتواند ذره ذره بسایدش و بفرساید، ناگهان احساس کردم که دیگر واژه های کافی نامکرر برای بیان احتیاج و محبتم به تو در اختیار ندارم...
    صبور باش عزیز من صبور باش تا بتوانم کلمه ای نو، و کتابی نو، فقط برای تو بسازم و بنویسم، تا در برابر تو این گونه تهی دست و خجلت زده نباشم...
    بانوی من باید مطمئن باشد که می توانم به خاطرش واژه هایی بیافرینم ، همچنان که دیوانی...
    با وجود این ، من و تو خوب می دانیم که عشق، در قفس واژه ها و جمله ها نمی گنجد ـ مگر آن که رنج اسارت و حقارت را احساس کند.
    عشق، برای آن که در کتاب های عاشقانه جای بگیرد، بسیار کوچک و کم بنیه می شود.
    عزیز من!
    عشق، هنوز از کلام عاشقانه بسی دور است.

    چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی
    ویرایش توسط بهمن پور : 2014-01-14 در ساعت 10:18
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  17. #9
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.
    نامه ی بیست و چهارم

    متن كامل كتاب نامه اي به همسرم نادر ابراهيمي

    عزیز من، همیشه عزیز من !
    این زمان گرفتاری هایمان خیلی زیاد است
    ، و روز به روز هم ـ ظاهراً ـ زیادتر می شود. با این همه، اگر مخالفتی نداشته باشی، خوب است که جای کوچکی هم برای گریستن باز کنیم؛ این طور در گرفتاری هایمان غرق نشویم، و از یاد نبریم که قلب انسان ، بدون گریستن، می پوسد؛ و انسان، بدون گریه، سنگ می شود.
    هیچ پیشنهاد خاصی برای آنکه برنامه منظمی جهت گریستن داشته باشیم ـ همانند آنچه که در « یک عاشقانه بسیار آرام » و عیناً در « مذهب کوچک من » گفته ام ـ البته ندارم و نمی توانم داشته باشم؛ اما جداً معتقدم خیلی لازم است که گهگاه ، « انتخاب گریستن » کنیم و همچون عزاداران راستین، خود را به گریستنی از ته دل واسپاریم.
    من از آن می ترسم، بسیار می ترسم، که باور چیزی به نام « زندگی، مستقل از زندگان » ، آهسته آهسته ما را به جنگ خشونتی پایان ناپذیر بیندازد و اسیر این اعتقادمان کند که بی رحمی، در ذات زندگی است؛ بی رحمی هست حتی اگر بی رحم وجود نداشته باشد.
    این نکته بسیار خطرناک است، حتی خطرناک تر از خود کشی.
    چقدر خوشحالم که می بینم خیلی ها که ما کلام شان را دوست می داریم، درباره گریستن حرف هایی زده اند که به دل می نشیند.
    گمان می کنم بالزاک در جایی گفته باشد: گریه کن دخترم، گریه کن! گریه دوای همه دردهای توست...
    و آقای آندره ژید در جایی گفته باشد: ناتانائل! گریه هرگز هیچ دردی را درمان نبوده است...
    و نویسنده ی گمنامی را می شناسم که گفته است: « زمانی برای گریستن، زمانی برای خندیدن، و زمانی برای حالی میان گریه و خنده داشتن.
    عزیز من! هرگز لحظه های گریستن را به خنده وا مسپار، که چهره ای مضحک و ترحم انگیز خواهی یافت»
    شنیده ام که ون گوگ، بی جهت می گریسته است. بی جهت! چه حرف ها می زنند واقعاً ! انگار که اگر دلیل گریستن انسانی را ندانیم، او، یقیناً بی دلیل گریسته است.
    به یادت هست. زمانی، در شهری، مردی را یافتیم که می گفت هرگز در تمامی عمرش نگریسته است. تفاخر اندوه بار و شاید شرم آوری داشت. پزشکی گفت: « نقصی ست طبیعی در مجاری اشک » و یا حرفی از این گونه؛ و گفت که « در دل می گرید » که خیلی سخت تر از گریستن با چشم است، و گفت که برای او بیم مرگ زودرس می رود.
    مردی که گریستن نمی دانست، این را می دانست که زود خواهد مرد.
    شاید راست باشد. شنیده ام مستبدان و ستمگران بزرگ تاریخ، گریستن نمی دانسته اند.

    بگذریم! این نامه چنان که باید عاشقانه نیست. رسمی و خشک است. انگار که نویسنده اش با گریه آشنا نبوده است.
    باری این نامه را دنبال خواهم کرد، به زبانی سرشار از گریستن...
    و اینک، این جمله را در قلب خویش باز بگو:
    انسان، بدون گریه، سنگ می شود.

    چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی
    ویرایش توسط بهمن پور : 2014-01-14 در ساعت 10:19
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  18. #10
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.
    نامه ی بیست و سوم
    متن كامل كتاب نامه اي به همسرم نادر ابراهيمي
    عزیز من!
    زندگی، بدون روزهای بد نمی شود؛بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم.
    اما، روزهای بد، همچون برگهای پائیزی ، باور کن که شتابان فرو می ریزند، و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می شکنند، و درخت، استوار و مقاوم بر جای می ماند.

    عزیز من!
    برگهای پائیزی، بی شک، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند...

    چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی
    ویرایش توسط بهمن پور : 2014-01-14 در ساعت 10:19
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •