دیماه سال 1365 سالن آیت اله طالقانی شهر بروجرد
در ديماه سال 1365 هستيم حدود 15 روز است كه به علت جراحات ناشي از جنگ در بيمارستان بستري هستم .
رژيم بعث عراق همچنان شهر مارا مورد اصابت بمب و راكت های اهدائی دنیای استکبارقرار ميدهد . دشمن در خيال خام خود با به را ه انداختن جنگ شهرها در صدد ضربه زدن به مملكت اسلاميمان است .
شبها كه پرستاران و امدادگران در حال رسيدگي به وضع بيماران و مجروحين بستري در بيمارستان شهيد چمران بروجرد تنها بيمارستان داراي امكانات جراحي شهر در آن ايام هستند برق بيمارستان قطع ميشود و همزمان با قطع برق صداي آژير خطر به صدا در ميآيد .
مردم از ترس حمله هوائي ، دلهره دارند . هر لحظه ممكن است با اصابت بمب يا راكت و موشكي ، به شهر ، خيابان يا محلهاي ويران شود . تا اين زمان بارها و بارها شهر مورد هجوم هواپيماهاي عراقي و راكتها و موشكهاي اهدائي آمريكا و كشور هاي غربي حامبي صدام قرار گرفته است .
دشمن با گمان تضعيف روحيه مردم و رزمندگان مستقر در خطوط مقدم جبهه اقدام به چنين عمل وحشيانهاي ميكند .
طرف ما در جنگ رسم مردانه جنگيدن را فراموش كرده است . يا بهتر بگويم از اول جنگ صفت مردانه جنگيدن را نداشته است .
مردانه جنگيدن يعني رودر رو جنگيدن . حمله به شهرها ، خانهها ، مردم و زنان و بچهها آن هم در دل شب با مردانگي كه همخواني ندارد هيچ ، با انسانيت نيز كيلومترها فاصله دارد .
فرداي آنروز با پائي قطع شده ، گردني تير خورده و دستي تركش خورده و سوخته روي تخت بيمارستان بستري بودم . بعد از تزريق آمپول سفالكسين توسط پرستار مهربان بيمارستان شهر در حال استراحت بودم كه ناگهان صداي آژير خطر بيمارستان را به جنب و جوش دراورد . همه مردم توان پناه گرفتن در پناهگاه را دارند . بجز بيماران بستري در بيمارستان و منازل .
در همين لحظه آني و بدون درنگ صداي انفجاري مهيب وغرشی عجیب شهر را به لرزه دراورد .
شيشههاي قوي بيمارستان كه با چسب لوكوپلاست به شكل ضربدر مهار شده بودند به لرزش درآمدند . هر لحظه امكان شكستن شيشهها ميرفت .
تركشها و بمبها يكطرف ، زخم شيشههاي خرد شده يك طرف . بگذريم بعد از گذشت چند لحظه صداي آژير آمبولانسها و ماشينهاي آتشنشاني در شهر پيچيد . از اين صداها متوجه اصابت بمب به شهر شدم . هنوز چند لحظه نگذشته بود كه بيمارستان مملو از مجروحين و جانبازان بمباران شهر شد .
در همين حال پرستاري مهربان با چند نفر امدادگر مردي به همراه كودكي تركش خورده در جستجوي تختي خالي جهت بستري كودك بودند .
به ناچار كودك را در كنار من بستري كردند . با همان وضعيت بد مجروحيت از خودم خجالت كشيدم . با اشاره به امدادگر از او خواستم براي من صندلي چرخداري تهيه كند تا روي چرخ بنشينم . امدادگر صندلي را تهيه كرد . وقتي كه قصد پائين آمدن از تخت را داشتم سرم درد ميكرد و بهخاطر خونريزي زياد قبل از مجروحيت توان ايستادن و نشستن را نداشتم .
با هر زحمتي كه بود روي صندلي چرخدار نشستم . با مشقت و صرف انرژي زياد صندلي چرخدار را به حركت درآوردم.
راهروي بيمارستان مملو از مجروحيت بمباران بود .
روي چندين برانكارد ملحفهاي سفيد كشيده شده بودند كه معلوم ميشد به شهادت رسيده اند . بعد از پرس و جو متوجه شدم دبستان كودكان استثنايي شهر مورد اصابت بمب يا موشك قرار گرفته است . از اين واقعه بسيار متاثر شدم .
در بيمارستان جاي خال نبود حتي با صندلي چرخدار نيز جايي در بيمارستان برايم پيدا نميشد . به ناچار با منزل همسايه تماس گرفتم و خواهشكردم با خانوادهام جهت انتقال از بيمارستان به منزل هماهنگي كنند .
حدود نيمساعت بعد با مجوز پزشك بيمارستان را ترك و به منزل رفتم .