به انجمن سبک زندگی ایرانی اسلامی خوش آمدید

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: حمید مصدق

  1. #1
    هم دل کاربر ویژه
    تاریخ عضویت : جنسیت Jul 2013
    نوشته ها : 623 تشکر : 0
    مورد تشکر: 56 مرتبه تشکر شده در 46 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 0 وبلاگ :
    رها شعبانی آنلاین نیست.

    حمید مصدق

    از گريبان تو صبح صادق،
    مي گشايد پرو بال .
    تو گل سرخ مني
    تو گل ياسمني
    تو چنان شبنم پاك سحري ؟
    - نه؟
    از آن پاكتري .
    تو بهاري ؟
    - نه،
    - بهاران از توست .
    از تو مي گيرد وام،
    هر بهار اينهمه زيبايي را .

    هوس باغ و بهارانم نيست
    اي بهين باغ و بهارانم تو !
    *****
    ...
    در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!
    كاروانهاي فرومانده خواب از چشمت بيرون كن !
    باز كن پنجره را !

    تو اگر باز كني پنجره را،
    من نشان خواهم داد ،
    به تو زيبايي را .
    بگذر از زيور و آراستگي
    من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد
    كه در آن شوكت پيراستگي
    چه صفايي دارد
    آري از سادگيش،
    چون تراويدن مهتاب به شب
    مهر از آن مي بارد .

    باز كن پنجره را
    من تو را خواهم برد؛
    به عروسي عروسكهاي
    كودك خواهر خويش؛
    كه در آن مجلس جشن
    صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس .
    صحبت از سادگي و كودكي است .
    چهره اي نيست عبوس .
    كودك خواهر من،
    امپراتوري پر وسعت خود را هر روز،
    شوكتي مي بخشد .
    كودك خواهر من نام تو را مي داند
    نام تو را ميخواند !
    - گل قاصد آيا
    با تو اين قصه خوش خواهد گفت ؟! -

    باز كن پنجره را
    من تو را خواهم برد
    به سر رود خروشان حيات،
    آب اين رود به سر چشمه نمي گردد باز؛
    بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز .
    باز كن پنجره را ! -
    - صبح دميد ! .
    *****
    ...
    گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت
    يادگاران تواند .
    رفته اي اينك و هر سبزه و سنگ
    در تمام در و دشت
    سوكواران تواند .
    در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
    رفته اي اينك، اما آيا
    باز بر مي گردي ؟
    چه تمناي محالي دارم
    خنده ام مي گيرد !
    *****
    ...
    و چه روياهايي !
    كه تبه گشت و گذشت .
    و چه پيوند صميميتها،
    كه به آساني يك رشته گسست .
    چه اميدي، چه اميد ؟
    چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد .

    دل من مي سوزد،
    كه قناريها را پر بستند .
    كه پر پاك پرستوها را بشكستند .
    و كبوترها را
    - آه، كبوترها را ...
    و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد.
    *****
    در ميان من و تو فاصله هاست .
    گاه مي انديشم ،
    - مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري !

    تو توانايي بخشش داري .
    دستاي تو توانايي آن را دارد ؛
    - كه مرا،
    زندگاني بخشد .
    چشمهاي تو به من مي بخشد
    شور عشق و مستي
    و تو چون مصرع شعري زيبا،
    سطر برجسته اي از زندگاني من هستي.
    *****
    ...
    من به بي ساماني،
    باد را مي مانم .
    من به سرگرداني،
    ابر را مي مانم.

    من به آراستگي خنديدم .
    من ژوليده به آراستگي خنديدم .
    - سنگ طفلي، اما،
    خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت .
    قصه بي سر و ساماني من،
    باد با برگ درختان مي گفت .
    باد با من مي گفت :
    « چه تهي دستي، مَرد!
    ابرباورميكرد.
    *****
    من در آيينه رخ خود ديدم
    وبه تو حق دادم.
    آه مي بينم، مي بينم
    تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
    من به اندازه زيبايي تو غمگينم
    *****
    ...
    بي تو در مي يابم،
    چون چناران كهن
    از درون تلخي واريزم را.
    كاهش جان من اين شعر من است .
    آرزو مي كردم،
    كه تو خواننده شعرم باشي .
    - راستي شعر مرا مي خواني ؟ -
    نه، دريغا، هرگز،
    باورم نيست كه خواننده شعرم باشي .
    - كاشكي شعر مرا مي خواندي ! -
    *****
    ...
    گاه مي انديشم،
    خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟
    آن زمان كه خبر مرگ مرا
    از كسي مي شنوي، روي تو را
    كاشكي مي ديدم .

    شانه بالا زدنت را،
    - بي قيد -
    و تكان دادن دستت كه،
    - مهم نيست زياد -
    و تكان دادن سر را كه،
    - عجيب ! عاقبت مرد ؟
    - افسوس !
    - كاشكي مي ديدم !

    من به خود مي گويم :
    « چه كسي باور كرد
    « جنگل جان مرا
    « آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
    *****
    ...
    با من اكنون چه نشستنها، خاموشيها،
    با تو اكنون چه فراموشيهاست .

    چه كسي مي خواهد
    من و تو ما نشويم
    خانه اش ويران باد !

    من اگر ما نشوم، تنهايم
    تو اگر ما نشوي،
    - خويشتني
    از كجا كه من و تو
    شور يكپارچگي را در شرق
    باز بر پا نكنيم

    از كجا كه من و تو
    مشت رسوايان را وا نكنيم .

    من اگر برخيزم
    تو اگر برخيزي
    همه بر مي خيزند

    من اگر بنشينم
    تو اگر بنشيني
    چه كسي برخيزد ؟
    چه كسي با دشمن بستيزد ؟
    چه كسي
    پنجه در پنجه هر دشمن دون
    - آويزد
    *****
    دشتها نام تو را مي گويند .
    كوهها شعر مرا مي خوانند .

    كوه بايد شد و ماند،
    رود بايد شد و رفت،
    دشت بايد شد و خواند .

    در من اين جلوه اندوه ز چيست ؟
    در تو اين قصه پرهيز - كه چه ؟
    در من اين شعله عصيان نياز،
    در تو دمسردي پاييز - كه چه ؟

    حرف را بايد زد !
    درد را بايد گفت !
    سخن از مهر من و جور تو نيست .
    سخن از
    متلاشي شدن دوستي است ،
    و عبث بودن پندار سرور آور مهر
    ...
    *****
    سينه ام آينه اي ست،
    با غباري از غم .
    تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار .
    ...
    من چه مي گويم،آه ...
    با تو اكنون چه فراموشيها؛
    با من اكنون چه نشستنها، خاموشيهاست .

    تو مپندار كه خاموشي من،
    هست برهان فراموشي من .

    من اگر برخيزم
    تو اگر برخيزي
    همه برمي خيزند

  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •