|
|
|
|
چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بیدرمان بگریم
گهی بر حال بـی سامان بخنـدم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی بیهوده پندم
گر آوازم دهی من خفته در گور
برآساید روان دردمندم
سری دارم فدای خاک پایت
گر آسایش رسانی ور گزندم
وگر در رنج سعدی راحت توست
من این بیداد بر خود می پسندم
ویرایش توسط بهمن پور : 2013-08-03 در ساعت 09:30
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- خدای مهربانم
- وقتی گریه کردم گفتند بچه ای
- قلبی دارم خسته از تپیدن
- عازم یک سفــــــــــــــرم
- «باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه»
- تو اگر باز کنی................
- فــــ❤ـــاصلــــه را مـــ❤ـــی گویــــم!!!
- زندگی فرصت بس کوتاهیست...
- گاه میخواهم فرار کنم از تو..........
- خستهام از این کویر، این کویر کور و پیر
- در راه رسیدن به................
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)