چهره زن بیمار، جوان به نظر میرسید، اما حرکات و رفتارش کاملاً با سنش متفاوت بود. درست مانند جوانهای لاابالی و بیخیال صحبت میکرد. فحش و ناسزا را بدون کوچکترین شرمی بر زبان میآورد...
هرچه
او بددهن بود و رفتاری زشت داشت، فردی که کنارش نشسته بود و بعد مشخص شد شوهر اوست، مردی سر به زیر و آرام بود. مرد چنان با متانت و وقار رفتار میکرد و از خجالت سر به زیر انداخته بود که گویی زشتی اعمال همسرش همگی برگردن اوست.زن جوان وقتی روی نیمکت راهرو دادگاه خانواده نشست، مرد دخترک کوچکی را که بیقراری میکرد، به زن داد تا او را آرام کند. ولی زن چنان بچه را برروی صندلی کوبید که یک لحظه همه فکرکردند استخوانهای بچه شکست. مرد وقتی این حرکت را دید کودک را در آغوش گرفت و در راهرو دادگاه شروع به قدم زدن کرد تا طفل خوابش ببرد و از گریه بیفتد.
زهرا- ع، ۲۵ ساله داستان زندگیاش را از آشنایی با همسر فعلیاش تعریف کرد و گفت:
«من سال اول راهنمایی و خواهرم سال دوم راهنمایی بود که یک روز در راه مدرسه با علی و برادرش آشنا شدیم، ۶ سال تمام با هم دوست بودیم و هر روز وقت خود را در سینما، پارک و ... میگذراندیم. تنها امید من به زندگی با علی بود و اگر یک روز او را نمیدیدم مانند کسی که گمشدهای دارد، بیتابی میکردم و تنها آروزیم این بود که روزی پای سفره عقد در کنار علی بنشینم.
سرانجام پس از دوران سربازی علی و برادرش، از آنها خواستیم تا تکلیف ما دو خواهر را زودتر مشخص کنند، چون از آن وضع خسته شده بودیم. من که نتوانسته بودم تحصیلم را به پایان ببرم با هزاران بدبختی به گرفتن سیکل قانع شدم.
بالاخره علی و برادرش به خواستگاری من و خواهرم آمدند ولی نه پدر و مادرم و نه پدر و مادر آنها به این وصلت راضی نبودند، اما وقتی فهمیدند که چند سال است که با هم رابطه دوستی داشتهایم به این ازدواج تن دادند. الان دو سال و نیم است که ازدواج کردهام و صاحب یک دختر یکساله هستم ولی فقط چند هفته اول زندگی برایم خوب بود و بعد از گذشت مدتی تازه چشمم برروی حقایق زندگی بازشد. علی تمام داراییاش در دنیا صورت زیبایش بود. بیکار است و برای گذراندن زندگی مجبور هستیم با پدر و مادرش در یک خانه زندگی کنیم. ای کاش قضیه به همین جا ختم میشد. پول که ندارد هیچ، درعوض زبان درازی دارد که مدام امر و نهی میکند و ایراد میگیرد که آرایش نکن، با فلانی حرف نزن، مهمانی نرو، فلان لباس را نپوش، نخند، تند راه نرو، به پشت سرت نگاه نکن....
او که در مدت چند سال دوستیمان هیچ وقت مخالفت خود را با هیچ یک از رفتارهای من نشان نمیداد امروز با هر حرکت من مخالف است. زندگی با چنین مردی که نه پول دارد و نه اطمینان به من، غیرممکن است. بچه مال خودش من فقط طلاق میخواهم، طلاق.»
جعفری رییس مجتمع قضایی خانواده در خصوص دوستیهای خیابانی گفت: «آمار طلاق متأسفانه هر سال در کشور ما رو به افزایش است، به طوری که طبق آمارهای سال جاری از هر چهار مورد ازدواج یکی به طلاق ختم شده است.
در این میان عمدهترین علت طلاق عدم تفاهم زوجین عنوان شده است ولی به راستی برای رسیدن به این تفاهم چه کاری باید انجام داد؟ آیا روشهایی که برای رسیدن به این امر مهم برگزیده شده صحیح بوده یا خیر؟
متأسفانه در چند سال اخیر هر روز پیش از پیش شاهد ازدواجهایی بودهایم که سرچشمه آنها از دوستیهای خیابانی دختران و پسران شروع شده و نقش والدین برای انتخاب همسر آینده فرزندانشان بسیار کمرنگ بوده است و آنها فقط نقش مجری مراسم ازدواج را برعهده داشتهاند، چون انتخابها قبل از این که والدین مطلع شوند صورت گرفته و برای خانوادهها راهی جز ادامه این مسیرها باقی نگذاشته است.»
وی افزود: «برخی از دختران و پسران جوان با این انگیزه به سوی دوستیهای متقابل کشیده میشوند که فکر میکنند اگر در زندگی نسل گذشته (والدینآنها) اختلافاتی بروز کرده و تنشهایی وجود داشته ناشی از عدم شناخت آنها بوده و اگر آنها قبل از ازدواج با همسر آینده خود رابطه داشته باشند، میتوانند جلوی بروز چنین مشکلاتی را بگیرند و به خوشبختی برسند. دختران و پسرانی که براثر یک عشق زودگذر یا یک هوس خیالی، در کوچه و خیابان با یکدیگر به اصطلاح دوست میشوند، نمیدانند که سرانجام عشق آنها شکست و جدایی خواهد بود، چون احساسات و غرایز بر این گونه آشناییها و ازدواجها حاکم است، نه عقل و منطق و شناخت واقعی. حتی در دوستیهایی هم که هر دو طرف با نیت و هدف ازدواج پای در این راه میگذارند کمتر دیده شده که به سرانجام خوبی برسند.
این دختران و پسران با تمام مخالفتهایی که معمولاً از سوی والدین آنها ابراز میشود زندگی مشترک را آغاز میکنند ولی غافل از این واقعیت هستند که تنها زیر یک سقف زندگی کردن و با هم بودن اصل مهم زندگی نیست. »
رییس مجتمع قضایی خانواده در ادامه میگوید:
«برای ساختن زندگی پر از مهر و محبت و تربیت فرزندانی سالم، پذیرفتن واقعیات زندگی و این که بتوان با آنها کنار آمد، از زندگی زیر یک سقف و در کنار هم بودن مهمتر است. این قبیل همسران بعد از گذشت مدتی کوتاه از زندگی و فروکش کردن تب و تاب عشقهای ظاهری تازه با حقایق زندگی روبهرو میشوند و هر کدام از آنها چهره واقعی خود را نشان میدهند. تمام آن مسائلی که در روزهای دوستی برای آنان قابل تحمل بود و شاید هیچ کدام از آن موارد اصلاً جلوهای برایشان نداشته، به یکباره مهم میشوند و تازه در مییابند که نمیتوانند با فردی که دارای چنین رفتاری است زندگی کنند. به این ترتیب شک و بدبینی در دلهای آنها خانه میکند و مرد به خودش میگوید مبادا زنی که روزی پنهانی با من دوست شده، قبلاً با کس دیگری هم بوده یا نکند با اشاره پسری غریبه، عشقش را به پای او بریزد و زن نیز در اندیشه این فکر که مرد او دیروز تنها با یک نگاه و خنده عاشق من شد، نکند با نگاه زن دیگری دلش را به او بدهد.
منبع:ویستا