آخر قصه که بیاید، پاک می کنم اشکهایم را و می گذارم کتاب غصه را در کتابخانه روزگار اندکی آرامش می نوشم و به خوابی می روم پر از رویا آی پیدای نا پیدا باورکن … آخر این قصه تویی پس چرا نمی آیی ….
ویرایش توسط بهمن پور : 2014-04-15 در ساعت 00:13
لیست موضوع های تصادفی این انجمن : مادر بزرگ میگفت: سلام ای دوست با تو دیشب تا کجا رفتم درد می کشم ، درد ! خدایا تورا آشنا دیدم............. آنها که........... آمد درست زیر شبستان گل نشست خدایا.............. امروز همه را دوست بدار... باز باران، بی ترانه این روزها
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
نمایش برچسبها
مشاهده قوانین انجمن