باز باران، بی ترانه بی هوای عاشقانه بی نوای عارفانه در سکوتی ظالمانه خسته از مکر زمانه غافل از حتی رفاقت حاله ای از عشق و نفرت اشکهایی طبق عادت قطره های بی طراوت دیدن مرگ صداقت روی دوش آدمیت… میخورد بر بام خانه…
ویرایش توسط بهمن پور : 2014-06-01 در ساعت 20:13
2 کاربر از سیده فاطیما برای این مطلب تشکر کرده اند : اسلامی (2015-12-22),بهمن پور (2014-06-01)
لیست موضوع های تصادفی این انجمن : عشق سوال نمیکنه... احساس مردم اغلب بی انصاف ، بی منطق و خود محورند ، خطا از من است خستهام از این کویر، این کویر کور و پیر به تو که کاری.................... خدایا مرا ببخش آنقدر می گویم بیا آخر بیایی هر که او را مسیح در نفس است تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد انسانیت
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
نمایش برچسبها
مشاهده قوانین انجمن