باز باران، بی ترانه بی هوای عاشقانه بی نوای عارفانه در سکوتی ظالمانه خسته از مکر زمانه غافل از حتی رفاقت حاله ای از عشق و نفرت اشکهایی طبق عادت قطره های بی طراوت دیدن مرگ صداقت روی دوش آدمیت… میخورد بر بام خانه…
ویرایش توسط بهمن پور : 2014-06-01 در ساعت 20:13
2 کاربر از سیده فاطیما برای این مطلب تشکر کرده اند : اسلامی (2015-12-22),بهمن پور (2014-06-01)
لیست موضوع های تصادفی این انجمن : تمام تنم میلرزد… عشق............ ﻣــﯽ ﺩﺍﻧـــﯽ… انگار عادت كردم به گناه ساده به خاطر سه چیز هیچگاه کسی را مسخره نکنید : نیــازی بـه انتــقام نیـست ! تا صورت زیبای تو از پرده عیان شد آخر قصه که بیاید "خــــــ ــــــدایـــ ـــــــــا " با زنت شوخی کن مادر بزرگ میگفت:
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
نمایش برچسبها
مشاهده قوانین انجمن